واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
پيش که صبح بر درد شقهي چتر عنبريشاعر : خاقاني خيز مگر به برق مي برقع صبح بر دريپيش که صبح بر درد شقهي چتر عنبريبر صدف فلک رسان خندهي جام گوهريپيش که غمزه زن شود چشم ستارهي سحراين خشن هزار ميخ از سر چرخ چنبريبرکش ميخ غم ز دل پيش که صبح برکشدصبح قبا زره زند، ابر کند زرهگريساخت فرو کند ز اسب، آينه بندد آسمانصبح برهنه ميکند بر تن چرخ زيوريزآنکه برهنگي بود زيور تيغ صبح فشگه چو حلي دلبران مرغ کند نواگريگاه چو حال عاشقان صبح کند ملونيخنده کند نه قهقهه، صبح چو نوگل طريچون به صبوح بلبله قهقهه کرد و خندهنيصبح سه گردد ار به کف جام صبوحي آوريروز به روزت از فلک نزل دو صبح ميرسدداد دمي که ميدهد صبحدمت به نوبرينوبر صبح يک دم است، اينت شگرف اگر دهيصدره اگر قضا کني تا ز صبوح نشمريفرض صبوح عيد را کز تو به خواب فوت شدحاصل وقت را نگر تا دم رفته ننگرينيست ز نامده خبر وز دم رفته حاصليکوش که نارسيده سيل، از پل رخنه بگذريعمر پلي است رخنهسر، حادثه سيل پل شکنپس تو غم جهان مخور، تا ز حيات برخوريآنکه غم جهان خورد، کي ز حيات برخوردخواب پلنگ نه ز سر گرچه پلنگ گوهريآهوکا! سگ توام مي خور و گرگ مست شوگرچه ز خواب جستهاي خوش ترش و گران سريبرگ مي صبوح کن، سرکه فروختن که چهکان همه مشک بر سرت وين همه مغز را تريخواب تو مينشاندم بر سر آتش هوستا به دو لاله درکشي جام گلاب عبهريشو به گلاب اشک من خواب جهان ز عبهرتبا همه درد دل مرا درد سري است بر سريهم به گلاب لعل بر، درد سرم که از فلکسوخته بيد خواه اگر رواق عيد پروريبرق تويي و بيد من، سوختهي توام کنونطوق کشان سرودمش چون خطت از معنبريرقص کنان نگر خره لعل غبب چو روي توچون دمش از مطوقي چون غببش ز احمريبر غبب و دم خزه خيز و رکاب باده دهخوانچه کن و چمانهکش خوانچهي زر چه ميبريمنتظري که از فلک خوانچهي زر برآيدتعمر تو ميخورد تو هم در غم خوانچهي زريجز جگري نخوردهاي بر سر خوانچهي زر برآيدتکرده به جور جو جوت هم به جوال او دريکردهي چرخ جو به جو ديده و آزمودهايکبلهي رخ فلک، برد عروس خاوريدر ده از آن چکيده خون ز آبلهي تن رزانرفت سياهي از محک، ماند سپيد پيکرياز پس زر اختران کامده بر محک شببر درجات خط جام آب چو آتش اختريتيره شد آب اختران ز آتش روز و ميکندتا تو ز جرعه بر زمين جامهي عيد گستريچرخ کبود جامه بين ريخته اشکها ز رخکرده ز سيم ده دهي صرهي زر شش سريآن مي و جام بين بهم گوئي دست شعبدهدر گلوي قدح ز کف رشتهي عقد عنبريدر کف ساقي از قدح حقهي لعل آتشياو نرمد ز جام اگر ز آينه ميرمد پريساقي بزم چون پري جام به کف چو آينهآتش موسوي است آن در بر گاو سامريدر کف آهوان بزم آب رز است و گاو زريافته چون رخ فلک پشت زمين مجدرياز قطرات جرعهها ژالهي زرد ريختهگشته به زهرهي فلک حامله هم به دختريدختر آفتاب ده در تتق سپهر گونکرده به نقش بستنش نار خليل آزريکرده به جلوه کردنش باد مسيح مريميآتش و آب و باد و گل کرده بهم ز ساحريمطرب سحرپيشه بين در صور هر آلتياز سر زخمه ترجمان کرده به تازي و دريبربط اعجمي صفت هشت زبانش در دهانتاج نهاده بر سرش از ني قند عسکريناي عروسي از حبش ده ختنش به پيش و پسخشک رگي کشيده خون ناله کنان ز لاغريچنگ برهنه فرق را پاي پلاس پوش بينزير خزينهي شکم کاسهي سر ز مضطريدست رباب و سر يکي بسته به ده رسن گلوليک به هيچ وقت ازو هيچ شکار نشکريچنبر دف شکارگه ز آهو و گور و يوز و سگروز چو محرمان زند لاف سپيد چادريروز رسيد و محرمان عيد کنند زين سببما و تو بسپريم هم باديهي قلندريدر عرفات بختيان باديه کرده پيسپرکز همه بارکشتري وز همه بيخبرتريدر عرفات عاشقان بختي بيخبر توئيچون تو صبوح کردهاي مرد نماز ديگريدي به نماز ديگري موقف اگر تمام شدمحرم مي شويم ما ميکده کرده مشعريور سوي مشعر الحرام آمدهاند محرمانما بخوريم خون رز تا نرسد به جانوريور به مني خورد زمين خون حلال جانورانخيز و ببر گلوي دل، کو کندت کبوتريهر که کبوتري کشد هم به ثواب در رسدما همه جان فشان کنيم از پي خم به مي خوريسنگ فشان کنند خلق از پي دين به جمره درما و تو و طواق دير از سر دل، نه سرسريور به طواف کعبهاند از سر پاي سر زنانما همه بوسه گه کنيم آن سر زلف سعتريور همه سنگ کعبه را بوسه زنند حاجيانپاي تو کرده زمزمي، دست تو کرده ساغريکوي مغان و ما و تو هر سر سنگ کعبهايروي سپيد جامه را داغ سياه گازريطاعت ماست با گنه کز پي نام درخوردبخشش اصل دان همه، ما و تو از ميان بريکعبه به زاهدان رسد، دير به ما سبو کشانداورتان خداي بس، اينهمه چيست داوريزهد شما و فسق ما چون همه حکم داور استما حج و عمره ميکنيم از در خسرو سريگر حج و عمره کردهاند از در کعبه رهرواندر حرم خدايگان کرده به جان مجاوريخاطر خاقاني از آن کعبه شناس شد که او
#سرگرمی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 410]