واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
کوي عشق آمد شد ما برنتابد بيش از اينشاعر : خاقاني دامن تر بردن آنجا برنتابد بيش از اينکوي عشق آمد شد ما برنتابد بيش از اينکاين قدر سرمايه سودا برنتابد بيش از ايندر سر بازار عشق از جان و جان گفتن بس استپر نيازان را تمنا برنتابد بيش از اينبر اميد کشتن اندر پاي وصلش زندهامکاستان تنگ است ما را برنتابد بيش از اينبر سر کويش ببوسيم آستان و بگذريمکاين شبستان زحمت ما برنتابد بيش از اينما به جان مهمان زلف او و او با ما به جنگچون شد اکنون رشته يکتا برنتابد بيش از اينرشتهي جان تا دو تا بود انده تن ميکشيدمرغ زنداني تماشا برنتابد بيش از ايندل ز بستان خيال او به بوئي خرم استچون شکسته شد مدارا برنتابد بيش از اينبا بلورين جام بهر مي مدارا کردميعشق سلطان است، غوغا برنتابد بيش از ايناز سرشک خون حشر کردي مکن خاقانيابارگاه شاه دنيا برنتابد بيش از اينآب ما چون نيست روشن ظلمت ما خاکيانروح قدسي دردسرها برنتابد بيش از ايندرد سر داديم حضرت را و حضرت روح قدسحج ما هر هفته عمدا برنتابد بيش از اينکعبه را يک بار حج فرض است و حضرت کعبهوارگر دو گردد نفس طاها برنتابد بيش از ايننفس طاها راست يک شب قاب قوسين نزد حقروح ده دانست کاعضا برنتابد بيش از اينشخص انسان را ز حق يک نور عقلاني عطاستبستن آذين زيبا برنتابد بيش از اينعيد هر سالي دوبار آيد که آفاق جهانديو را فردوس ماوي برنتابد بيش از اينآن سعادت بخش حضرت، بخش نارد کرد ازآنکخوک را محراب اقصي برنتابد بيش از اينخبث ما را بارگاه قدس دور افکند از آنککعبه پيلان را مفاجا برنتابد بيش از اينننگ ما زان درگه اعلا برون افتاد از آنکجيفه را بحر مصفا برنتابد بيش از اينحضرت پاک از چو ما آلودگان آسودهاندنور جبهه شور عوا برنتابد بيش از اينشير هشيار از سگ ديوانه وحشت برنتافتطبع صاحب کف بيضا برنتابد بيش از اينني عجب گر گاوريشي زرگر گوساله سازديدنش جمشيد والا برنتابد بيش از اينگرچه عفريت آورد عرش سبائي نزد جمبانگ خر سمع مسيحا برنتابد بيش از اينآري آري با نواي ارغنون اسقفانبيد را کاسات صهبا برنتابد بيش از اينگرچه صهبا را به بيد سوخته راوق کنندبدره بردن پيل بالا برنتابد بيش از ايناز در خاقان کجا پيل افکند محمود راگنج زر دادن به يغما برنتابد بيش از ايندست چون جوزاش دادي کلک زر چون آفتابهر مهي رفتن به جوزا برنتابد بيش از اينمشتري هر سال زي برجي رود ما را چو ماهرشک بردن بهر نعما برنتابد بيش از اينما شرف داريم و غيري نعمت از درگاه شاهران او رانين ديبا برنتابد بيش از اينگر ملخ را نيست بر پا موزهي زرين ساروام احسان را تقاضا برنتابد بيش از ايندر حضور انعام ديديم ار بغيبت نيست آنچون به سرسام است خرما برنتابد بيش از اينطفل را گر جده وقت آبله خرما دهدآب بفزودن به دريا برنتابد بيش از اينشاه جان بخش است و ما بر شاه جان کرده نثارهفت چشم چرخ خضرا برنتابد بيش از اينخسرو مشرق جلال الدين که برق خنجرشکان جحيم ارواح اعدا برنتابد بيش از اينايزد از تيغش پي مالک جحيمي نو کندکاين زمين گرزش به تنها برنتابد بيش از اينکاشکي قدرت ز حلمش نوزميني ساختيذره بار کوه خارا برنتابد بيش از اينوز بن نيزهاش سر گاو زمين لرزد از آنکميرد از کوسش که آوا برنتابد بيش از اينکرم قز ميرد ز بانگ رعد و تنين فلکديدهي اين زال رعنا برنتابد بيش از ايندولتش را نوعروسي دان که عکس زيورشکوههي عرش معلا برنتابد بيش از اينطالعش را شهسواري دان که بار هودجشگفت بس کاين تنگ پهنا برنتابد بيش از اينرخش همت را ز گردون تنگ ميبست آفتابکوه قاف ادبار عنقا برنتابد بيش از اينتا شد اقبالش هماي قاف تا قاف جهاندور باطل حق تعالي برنتابد بيش از اينبوالمظفر حق نواز و خصم باطل پرور استظل حق فرد است، همتا برنتابد بيش از اينظل حق است اخستان همتاش مهدي چون نهييعني اندر ملک طغرا برنتابد بيش از ايننام شه زان اول و آخر الف کردند و نونکس ز بحر طبع سودا برنتابد بيش از اينتا شد از ابر کرم سودا نشان هر مغز راقيمت ياقوت حمرا برنتابد بيش از اينخاک پايش ز آب خضر و باد عيسي بهتر استدانهي مرغان دانا برنتابد بيش از اينشه سليمان است و من مرغم مرا خوانده است شاهروح را برهان احيا برنتابد بيش از ايناز مثال شه اميد مردهي من زنده گشتعقل را خط معما برنتابد بيش از اينخط دست شاه ديدم کش معما خواند عقلغاليه زلفين حورا برنتابد بيش از ايننوک کلک شاه را حورا به گيسو بستردبرتواند يافت؟ گفتا برنتابد بيش از اينعقل را گفتم چگويي شاه درد سر ز منگويدت برتابم اما برنتابد بيش از اينپس خيال شاه گفت از من يقين بشنو که شاهدردسر کمتر ده ايرا برنتابد بيش از اينهم چنين از دور عاشق باش و مدحش بيش گويخرمگس را صحن حلوا برنتابد بيش از اينزحمت آنجا چون توان بردن که برخوان مسيححرص را دادن تبرا برنتابد بيش از اينهم به جان شاه کز درگاه شاهان فارغمکو نسيم مشکسا را برنتابد بيش از اينشايد ار مغز زکام آلود را عذري نهندديدن بکتاش و بغرا برنتابد بيش از اينبر قياس شاه مشرق کارسلان خان سخاستمعصفر خوردن به سکبا برنتابد بيش از اينبر اميد زعفران کو قوت دل بردهدمشک را دادن به نکبا برنتابد بيش از اينعمر دادم بر اميد جاه وحاصل هيچ نيدر حضر ساز مهيا برنتابد بيش از اينمن همه همت بر اسباب سفر دارم مراشير بستن گربه آسا برنتابد بيش از اينخاطرم فحل است کو صحرا نورد آمد چو شيرفحل بر دست توانا برنتابد بيش از اينزخم مهماز و بلاي تنگ و آسيب لگامدر خزر بودن به سرما برنتابد بيش از اينپيل را کز گرمسير هند بيرون آورنددر حبش بردن به گرما برنتابد بيش از اينسنقراي را کز خزر با سرد سير آموخته استماندن مداح يکجا برنتابد بيش از اينمدح شه چون جابجا منزل به منزل گفتني استآن کرامت را مکافا برنتابد بيش از اينشه مرا زر داد، گوهر دادمش زر را عوضاز کرم کابين عذرا برنتابد بيش از اينيک رضاي شاه، شاه آمد عروس طبع راهيچ تيغي نطق هيجا برنتابد بيش از اينتير چرخ از نيزه وش کلک سپر افکند از آنکبردن نقب آشکارا برنتابد بيش از اينمن به مدح شاه نقبي بردهام در گنج غيبتيزي شمشير گويا برنتابد بيش از اينکند پايم در حضور اما زبان تيزم به مدحمعجز آوردن به مبدا برنتابد بيش از ايناز پس تحرير نامه کردهام مبدا به شعردانم ابرام مثنا برنتابد بيش از ايندادمش تصديع نثر و ميدهم ابرام نظمخوي برون دادن به سيما برنتابد بيش از ايناز سر خجلت مرا چون آينه با آينههيچ خاطر وقت انشا برنتابد بيش از اينبر بديهه راندم اين منظوم و بستردم قلمکاين تجاسر سمع اعلا برنتابد بيش از اينچون تجاسر کرد خاطر مختصر کردم سخنساحت اين هفت غبرا برنتابد بيش از اينباد خضراي فلک لشکر گهش کاعلام اوکاهل عالم را تولا برنتابد بيش از اينملک و ملت را به اقبالش تولا باد و بس
#سرگرمی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 556]