واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
حشمت او مالک رق رقابشاعر : خاقاني عصمت او سالک خط جنانحشمت او مالک رق رقابدانش او يافت گذر گاه کانبينش او ديد کمين گاه کنقاضي از آن گشت بر اهل جهانهست به تاييد و خصال اور مزدعالم از آن ميرودش در عنانهست جنيبت کش او نفس کلجاه تو در عالم جان داستاناي کف تو عالم جودآفريننيست به از خاطر تو ميزبانمعتکفان حرم غيب رانيست به از خامهي تو ديده بانکنگرهي قلعهي اسلام راآبي زره دارد و آتش سناناز پي کين توختن از خصم توتير ملک نطق ستاره فشانچرخ مرا وقت ثناي تو گفتدر طلب نام نه در بند نانمادحيام گاه سخن بينظيرپيل که بيند به سر نردبان؟طمع نبيني به بر طبع مناصبح في وصفک رطب اللسانمنذ قضي الله و جف القلمزين متشاعر لقبانم مدانزين متنحل سخنانم مبينموج محيط از تري ناوداندانم و داند خرد پاک توکلک و بنان تو شفاي جنانخسته دلم شايد اگر بخشدمشوره ستان دل من بوستاننيست عجب گر شود از کلک توخرد سران را شرف جاودانبس که بزرگان جهان دادهاندسوي مگس وحي کند غيبدانمورچه را جاي شود دست جمورنه نبوت چه شناسد شبانحق به شبان تاج نبوت دهدپادشه دام و دد و انس و جانسوي زني نامه فرستد به لطفنامهي پران و بريد رواناز در سيد سوي گبران رسيدقرص خور از سنگ کند بهرماننور مه از خار کند سرخ گلباد گلستان کند از گلستانابر گهر پاشد بر تيره خاکوين همه در وصف تو گفتن توانسنت فضل و کرم است اين همهوز تو هدي را مدد بيکراناي به وفاي تو ميان بسته چرخو اسب سعادات تو را زير رانصدر تو ميدان کرامات بادمتصل مسند تو شعريانمحتمل مرقد تو فرقدينعمر تو چون عقل تو جاويد مانکلک تو چون نام تو اقليم گيردولت بيدار تو را پاسبانفتنه ز تو خفته به خواب عروسدر سخن از معجزه صاحب قرانشاعر ساحر منم اندر جهانوز صحف من فضلا عشر خواناز شجر من شعرا ميوه چيندر خوي خونين شده دريا و کانوز حسد لفظ گهر پاش منساخته ديباچهي کون و مکاننعش و پرن بافته در نظم و نثرنزل بيفکنده و بنهاده خوانوز بنهي طبع در اين خشکساليوسف خاطر بنمايم عيانحور شود دست بريده چو مناز ملکوت و ملکم ترجماناهل زمان را به زبان خردعزلت من کرده به عزت ضمانوحدت من داده ز دولت خبرمانده ازين سوي جهان خان و مانبرده از آن سوي عدم رخت و بختزين نشوم غمگن و ز آن شادمانگر کلهم بخشي و گر سر بريجوقي ازين سر سبک جان گرانمن به سخن مبدع و منکر مراگوهر دريا نه و لاف بيانديدهي بينا نه و لاف بصرو آن چو خره سرزن و باطيلساناين چو مگس خون خور و دستاردارنيک گريزد دل شير ژيانعقل گريزان ز همه کز خروشآتش خواران هوا و هوانشبه شتر مرغ نه اشتر نه مرغقافيهي هرزهي آن شايگانبيت فرومايهي اين منزحفسرد معاني چو دم مهرگانخشک عبارت چو سموم تموزسخت مباهات کنند اين و آنخنده زنم چون به دو منحول سستطفل به يک چوب و دو تا ريسمانهست عيان تا چه سواري کندوين جهلا جمله يهودي گمانخاطر خاقاني و مريم يکي استعيسي يکروزه گه امتحانحجت معصومي مريم بس استتا نرسد ز اهرمنانم زياننشرهي من مدح امام است و بسکز شرفش دهر خرف شد جوانپير دبستان علوم، احمشاد
#سرگرمی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 212]