واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
صحن ارم نديدي در باغ شاه بنگرشاعر : خاقاني حصن حرم نديدي بر قصر شاه بگذرصحن ارم نديدي در باغ شاه بنگربامش فضاي گردون، ديوار خط محورپرچين باغ پروين بل پر نسر طائرپيوند کرده طوبي با شاخهاي عرعرکاريز برده کوثر در حوضهاي ماهيطوبي به غصن طوبي گر زين صفت دهد برشاخش جلال و رفعت، برداده طوبي آساهم خواب گاه خورشيد از سايهي صنوبرهم آشيان عنقا در دامن رياحينادريس سبحه کرده از غنچههاي نسترعيسي خلال کرده از خارهاي گلبنبر فتح شاه خوانده الحمد الله از برهمچون درخت وقواق او را طيور گوياگردون در او مرکب گيتي در او مصورقصرش چو فکرت من در راه مدح سلطانطاق مقرنس او چون خم طوق پيکرجفت مقوس او چون جفت طاق ابروو آن طاق را کز او شد صحن فلک مدورآن جفت را کزو او شد قوس قزح ملونروح ملک مزوق نوح لمک دروگرادريس و جم مهندس، موسي و خضر بناهمچون خليل هذا ربي بخوانده آزرانجم نگار سقفش در روي هر نگاريبنوشته نام سلطان بالاي جفت و معبرخامه زده عطارد وز باجورد گردونچون ناشکفته لاله افکنده سر سراسرپيش سرير سلطان استاده تاجدارانچنگ ارتفاع مي را ربعي به شکل مسطرناهيد زخمه مطرب و مي آفتاب تابششعرم به مدح سلطان برداشته به مزهرآن بار بد که امسال از چرخ نيک بادشجبريل جان محمد عيسي خصال حيدرفرماندهي سلاطين سلطان محمد آمدجان بخش چون ملک شو کشور ستان چو سنجرمهدي صفت شهنشه امت پناه داوربهرام گور زهره، برجيس برق خنجرشاه فلک جنيبت خورشيد عرش هيبتقطب سماک نيزه، بدر ستاره لشکرابر درخش بيرق، بحر نهنگ پيکانداراي زال صولت، زال زمانه داورجمشيد سام حشمت، سام سپهر سطوتسالار روح بينش، روح فرشته مخبرسردار خضر دانش، خضر بهشت خضرتيک سنجدش نسنجد در ديده ملک بربريک کنجدش نگنجد در سينه گنج تورانچون از سپهر چارم اعلام مهر انوريک اسبه در دو ساعت گيرد سه بعد عالمتيغش به کفر شوئي قصار جان قيصرتيرش به ديده دوزي خياط چشم دشمنجز تير ديده دوزش درزي که ديده صرصرجز تيغ کفر شويش گازر که ديده آتشاز مشتريش طاس است، از آفتاب مغفربر پرچم علامت بر تارک غلامانسگ طوق سازد از دم در خدمت غضنفرهر مه ز يک شبه مه چرخ است طوق دارشدر آب منت تو هم بحر غرقه، هم براي خاک درگهت را آب حيات تشنهدر طليسان تو داري طولاللسان اسمرتيغ تو صيقل دين، لابل خطيب دولتاقليمهاي گيتي حکم تو را مسخرز اقلامهاي قابض اقليمهات قبضهذمي هزار فرقه رسمي هزار لشکرخفچاق و روس رسمي، ابخاز و روم ذميکش جوهر حسامت معلول کرده جوهرمجذوم چون ترنج است، ابرص چو سيب دشمنچون سيب نخل بندان يا چون ترنج منبرالحق ترنج و سيبي بيچاشني و لذتکافعي شده است رمحت ز افعيش ميرسد ضرني طرفه گر عدو شد مجذوم طرفهتر آنمجذوم خواره افعي جز رمح خويش مشمرافعي خورنده مجذوم ارچه بسي شنيديصفري است در ميانش هفت آسمانش محضرزير سه حرف جاهش گنج است و حرف آخرشش روز و هفت اختر نه قصر و هشت منظريک دو شد از سه حرفش چار اصل و پنج شعبهتسکين علتش را ترياق عدل در خورشاها طبيب عدلي و بيمار ظلم گيتيزين جيفهگاه جافي زين مغ سراي مغبرخود عدل خسروان را جز عدل چيست حاصل؟در ساق عرش ايزد در طاق پول محشراز عدل ديد خواهي هم راستي و هم خمتابوت دست عاشق گور آستين دلبرگل چو ز عدل زايد ميرد حنوط بر تندود سيه حنوطش خاک کبود بسترآتش که ظلم دارد ميميرد و کفن نهمهره به دست ماند چون خانه گشت ششدربر يک نمط نماند کار بساط ملکتچون بنگري به صورت سنجار به ز سنجرسنجر بمرد ويحک سنجار ماند اينکبيبار ماند تختش در تخت بار ششترآخر نه بر سکندر شد تخته پوش عالماينجا سپيد دستند، آنجا سياه دفترشاها عصر جز تو هستند ظلم پيشهپس آبلهش برآيد و صورت شود مجدرنه مه غذاي فرزند از خون حيض باشدنه آخرش به طاعون صورت شد مبتر؟آن کس که طعمه سازد سي سال خون مردمسه ساله خون خلقي آخر چه آورد بر؟نه ماهه خون حيضي گر آبله برآردشاه بشر چو احمد شير عرب چو حيدرشاهان عرب نژادي هستي به خلق و خلقتزانم عزيز کردي، دادي کمال اوفرمهمان عزيز دارند اهل عرب به سنتختلي براق ابرش، ترکي وشاق احوررومي فرستي اطلس،مصري دهي عمامهابرش چو باد نيسان تندي بسان تندراطلس به رنگ آتش، واصل عمامه از نيدر باد و آتش و ني، هستش امان ميسراعجاز خلعت تو اين بس بود که شخصمهست اين عروس خاطر باقي طراز مفخربود آن نعيم دنيا فاني شعار فخرمچون خاطر ارسطو در خدمت سکندرشاها به دولت تو صافي است خاطر مندر آفتاب گردش گيتي چو من سخنوردانم که سايهي حق، داند که مينداردگويندگان عالم، پيش عيال و مضطرخاقانيم نه والله، خاقان نظم و نثرممشتي عقيم خاطر، جوقي سقيم ابترزين نکتههاي بکرند آبستنان حسرتمن فارد جهانم ايشان زياد منگرزين خامهي دوشاخي اندر سه تا اناملچون زادت مخنث در مردن پيمبردر غيبت من آيد پيدا حسودم آريبهر چنين نشيدي منشد نشيد بهترجان سخنوران مرشد نشيد من بهگوهر فروش من به محمود محمدت خرپيش مقام محمود اعني بساط عاليبادي چو بيت معمور اندر فلک معمراي در زمين ملت معمار کشور دينستين دقيقه جاهت بر نه فلک مقدرعشرين سال عمرت خمسين الف حاصل
#سرگرمی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 304]