تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 28 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):به جرّاح مدائنى فرمودند: آيا به تو بگويم كه مكارم اخلاق چيست؟ گذشت كردن از مردم، سهي...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816432428




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

رابیندرانات تاگور


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: dina 200617th January 2008, 05:23 PMرابیندرانات تاگور (متولد 7 مه 1861 و در 7 اوت 1941 میلادی در گذشته است او موسیقدان شاعر،فیلسوف و چهره‌پرداز هندی بود. شهرتش بیشتر به خاطر اشعار اوست. وی نخستین کسی است که از آسیا توانست به جایزه نوبل دست یابد. پدرش دبندرانات و مادرش سارادادیوی نام داشت. به تاگور لقب گوردیو Gurdev به معنای پیشوا داده‌اند. ********* رابیندرانات در بامداد هفتم ماه مه سال 1861 ترسایی زاده شد. او چهاردهمین و واپسین فرزند مهاریشی بود. وی را در میان خانواده رابی می‌خواندند. سیزده سال و ده ماه از زندگیش گذشته بود که مادرش را از دست داد. از آنجا که پدرش که زمیندار بزرگی بود پیوسته در سفر بود نگهداری وی بر گرده برادرانش افتاد. وی زیر تأثیر خانواده از کودکی با فلسفه و چهره‌پردازی و موسیقی و شعر و نویسندگی آشنا شد. خواندن و نوشتن را در خانه آموخت. او از هشت سالگی شعر می‌گفت. وی را به آموزشگاههای گوناگون فرستادند ولی وی با مدرسه خو نمی‌گرفت و از آن گریزان بود چنانکه در بزرگسالی مدرسه را آمیزه‌ای از بیمارستان و زندان خواند. هنگامی که وی دوازده ساله بود پدرش وی را با خود به هیمالیا برد. دیدار از طبیعت و نیایشگاههای هندوان اثر بسیاری در او گذارد. وی دانشگاه تاگور را در جایی که در این سفر دیده بود و پسندیده بود در آینده برپا داشت. این سرزمین را که خاکی سرخ داشت خریداری کرد و چندی پس از آن در آنجا خانه و باغی ساخت و آنجا را شانتی نیکتان (به معنای رامشگاه) نامید. او از این پس دلبستگی بسیاری به طبیعت پیدا کرد. پدرش بدو سانسکریت و انگلیسی و ادب بنگالی می‌آموخت. وی در سال 1875 هنگامی که چهارده ساله بود دیگر مدرسه را کنار گذاشت. در همین هنگام بود که مادرش درگذشت. برادرش جوی‌تیرین‌درانات وی را به خانه خود برد و همسرش کادامبری چون مادر از او پرستاری کرد. در آوریل 1884 کادامبری به دلیلی ناآشکار خودکشی کرد. مرگ وی بر رابی جوان اثر بدی گذاشت. مهاریشی به پیشنهاد ساتین‌درانات برادر دیگر رابی وی را برای دانش‌اندوزی به انگلستان فرستاد. در سپتامبر1878 رابی به همراه برادرش ساتین‌درانات به انگلستان رفت. او را در آغاز برای خواندن حقوق بدانجا فرستادند ولی رابی به موسیقی و شعر و ادب پرداخت. در1883 رابیندرانات به خواست پدر در هنگامی که بیست و دو ساله بود با دختری از گروه برهمنان به نام بهاوتارینی ری چودری پیمان زناشویی بست. رابیندرانات پس از آن همسرش را مری‌نالینی می‌خواند. در22 دسامبر 1901 وی به شانتی‌نیکتان رفت و در آنجا آموزشگاهی را به نام برهماچاریه اشرام گشود .این آموزشگاه در آغاز پنج شاگرد داشت که یکی از آنان بزرگ‌ترین پسر خود تاگور بود. همچنین آنجا پنج آموزگار نیز داشت. از آنجا که از میان آموزگاران پنج تن مسیحی بودند برپایی چنین جایی بر هندوان دیندار خوش نیامد. در همان سال همسرش مری‌نالینی سخت بیمار شد،وی را به کلکته بردند ولی وی در23 نوامبر 1902 درگذشت. از او پنج فرزند به جای ماند. چندی پس از آن دومین دخترش رنوکا بیمار گشت و سرانجام در سپتامبر 1903 نه ماه پس از مادر و در سیزده‌سالگی در گذشت. چندی پس از آن در پی با مرگ یکی از شاگردانش به بیماری آبله روبرو شد و چون این بیماری واگیر بود به ناچار آموزشگاه را به جای دیگری به نام شلیدا برد. در 9 ژانویه 1905 پدرش مهاریشی در هشتاد و هشت سالگی جان سپرد. در23 نوامبر 1907 جوانترین پسرش سامیندرا مرد و پدر را داغدار کرد،وی هنگام مرگ سیزده ساله بود. این رویدادهای تلخ بر شعرهای تاگور اثر بسیاری گذارد. کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند dina 200617th January 2008, 05:26 PMخدایا , آنان كه همه چیز دارند مگر تو را به سخره می گیرند آنان را که هیچ ندارند مگر تو را ! dina 200611th February 2008, 06:49 PMاگر هيچ كس علاقه‌اي به پيروي از تو ندارد، تنها برو، تنها برو، تنها برو رابیندرانات تاگور dina 200613th February 2008, 11:34 PMصدای تو ای دوست در دل من آواره است هم چون آوای درهم دریا میان این کاجهای نیوشنده ******* روز با هیاهوی این زمین کوچک سکوت جهان را غرق می کند dina 200615th February 2008, 02:50 AMدلم آرام گیرو غبار بر میانگیز جهان را بگذار که راهی به سوی تو بیابد dina 200618th February 2008, 09:39 PMکاریز خوش دارد خیال کند که رودها تنها برای این هستند که به او آب برسانند ! dina 200621st February 2008, 06:32 PMهر کودکی با این پیام به دنیا می آید که خدا هنوز از انسان نومید نیست . dina 200621st March 2008, 09:55 PMتاگور: مهم نیست دریاچه ای وسیع باشی یا برکه ای کوچک ,اگر زلال باشی آسمان در تو پیداست. dina 200614th June 2008, 11:44 PMتاگور: ممکن از ناممکن می پرسد: "خانه ات کجاست؟" پاسخ می دهد: "در رویاهای یک ناتوان." dina 200619th June 2008, 11:59 PMتاگور: با رد اشکها بر گونه های بی رنگش و فریاد باد به فریاد جهانی زخم خورده ماند من اما می دانم که راهی سفرم به دیدار دوست setareh244th July 2008, 05:13 PMاميد، نان روزانه آدمي است . خشم زن مانند الماس است می درخشد اما نمی سوزاند . اگر انتظار و توقع نداشته باشی همه دوست تو اند . آسمان برای گرفتن ماه تله نمی گذارد،آزادی خود ماه است که او را پایبند می کند . عشقت را بر پرتگاه منشان چرا که بلند است آن! . ruya10th January 2009, 09:07 PMدر سکوت شب پنداشتم، سفرم پايان گرفته است، به‌غايتِ مرزهای توانايی‌ام رسيده‌ام. سد کرده است راه مرا، ديواری از صخره‌های سخت. تاب و توان خود از دست داده‌ام و زمان، زمانِ فرورفتن در سکوتِ شب است. اما ببين، چه بی‌انتهاست خواهش تو در درون من. و اگر واژه‌های کهنه بميرند در تنم، آهنگ‌های تازه بجوشند از دلم؛ و آنجا که امتدادِ راه‌ِ رفته، گُم شود از ديدگان من، باری چه باک، رخ می‌نمايد، گسترده و شگرف، افق تازه‌ای در برابرم dina 200622nd January 2009, 07:42 PMرنج هست،مرگ هست،اندوه جدایی هست، اما آرامش نیز هست،شادی هست،رقص هست، خدا هست. زندگی،همچون رودی بزرگ،جاودانه روان است. زندگی همچون رودی بزرگ که به دریا میرود، دامان خدا را می جوید. خورشید هنوز طلوع می کند. فانوس ستارگان هنوز از سقف شب آویخته است؛ بهار مداوم می خرامد و دامن سبزش را بر زمین میکشد؛ امواج دریا،آواز می خوانند، بر میخیزند و خود را در آغوش ساحل گم می کنند. گل ها باز می شوند و جلوه می کنند و می روند. نیستی نیست. هستی هست. پایان نیست. راه هست. تولد هر کودک، نشان آن است که، خدا هنوز از انسان ناامید نشده است. رابیندرانات تاگور IRAN PARAST28th January 2009, 10:11 AMبیا… همان گونه كه هستي بيا دير مكن… گيسوان مواجت آشفته فرق مويت پاشيده. بيا دلگير مشو بيا همان گونه كه هستی بيا دير مكن چمن ها را پايمال كرده به سرعت بيا. اگر چه مرواريد هاي گردنبندت بيفتد و گم شود. باز بيا و دلگير مشو از كشتزارها بيا، تندتر بيا… ابرهايي كه آسمان را پوشيده است مي بيني در طول رود كه در آن ديده مي شود. دسته پرندگان وحشي در پروازند. بادي كه از روي چمن ها مي گذرد و هر آن شدت مي گيرد باد آن را خاموش خواهد كرد چه كسي مي تواند ترديد داشته باشد كه به ابروان و مژگانت سرمه نپاشيده اي زيرا ديدگان طوفانيت از ابرهاي باراني هم سياه ترند اگر هنوز حلقه ي گل بافته نشده، چه مانعي دارد؟ اگر زنجير طلايت هم بسته نشده آن هم بماند آسمان از ابر آكنده است دير شده همان گونه كه هستي بيا… بيا فقط بيا…(بخشي از نامه ي رابيندرانات تاگور به همسرش ruya28th January 2009, 06:47 PMصدای تو ای دوست در دل من آواره است هم چون آوای درهم دریا میان این کاجهای نیوشنده ruya5th February 2009, 07:53 PMنزد تو آمده ام تا لمس کنم تو را قبل از آنکه روزم شروع شود بگذار چشمانت دمی بر چشمان من بیاسایند بگذار که دلگرمی رفاقت تو را با خود بر سر کاربرم ای دوست من ذهن مرا از موسیقی خود سرشار کن تا بماند با من در گذر از صحرای سر و صداها بگذار که آفتاب عشق تو بر قلل افکار من بوسه زند و بماند در درۀ زندگی من آن جا که محصول به عمل می آید... ruya5th February 2009, 07:55 PMنمی توانم گفت که چرا این دل اندک اندک زار و نزار می شود نیازهای کوچکی دارد که هرگز نمی خواهد یا نمی داند یا به یاد نمی آورد ruya7th August 2009, 10:44 PMنمی توانم گفت که چرا این دل اندک اندک زار و نزار می شود نیازهای کوچکی دارد که هرگز نمی خواهد یا نمی داند یا به یاد نمی آورد ruya7th August 2009, 10:45 PMرنج هست، مرگ هست، اندوه جدايي هست، اما آرامش نيز هست، شادی هست، رقص هست، خدا هست. زندگی، همچون رودی بزرگ، جاودانه روان است. زندگی همچون رودی بزرگ كه به دريا می رود، دامان خدا را می جويد . خورشيد هنوز طلوع ميكند فانوس ستارگان هنوز از سقف شب آويخته است : بهار مدام می خرامد و دامن سبزش را بر زمين مي كشد : امواج دريا، آواز می خوانند، بر ميخيزند و خود را در آغوش ساحل گم ميكنند. گل ها باز می شوند و جلوه می كنند و می روند . نيستی نيست . هستی هست . پايان نيست. راه هست. تولد هر كودك، نشان آن است كه : خدا هنوز از انسان نااميد نشده است . رابنيندرانات تاگور بیا… همان گونه كه هستي بيا دير مكن… گيسوان مواجت آشفته فرق مويت پاشيده. بيا دلگير مشو بيا همان گونه كه هستی بيا دير مكن چمن ها را پايمال كرده به سرعت بيا. اگر چه مرواريد هاي گردنبندت بيفتد و گم شود. باز بيا و دلگير مشو از كشتزارها بيا، تندتر بيا… ابرهايي كه آسمان را پوشيده است مي بيني در طول رود كه در آن ديده مي شود. دسته پرندگان وحشي در پروازند. بادي كه از روي چمن ها مي گذرد و هر آن شدت مي گيرد باد آن را خاموش خواهد كرد چه كسي مي تواند ترديد داشته باشد كه به ابروان و مژگانت سرمه نپاشيده اي زيرا ديدگان طوفانيت از ابرهاي باراني هم سياه ترند اگر هنوز حلقه ي گل بافته نشده، چه مانعي دارد؟ اگر زنجير طلايت هم بسته نشده آن هم بماند آسمان از ابر آكنده است دير شده همان گونه كه هستي بيا… بيا فقط بيا…(بخشي از نامه ي رابيندرانات تاگور به همسرش) Ashkan taghavi8th April 2010, 11:36 PMبگذار بجای اینکه دعا کنم تا از خطر ایمن باشم بی مهابا به مصاف آن بروم. بگذار بجای اینکه برای تسکین دردم التماس کنم توانایی غلبه بر آن را داشته باشم. بگذار بجای اینکه در جبهه نبرد زندگی دنبال متحد بگردم به توانمندیهای خود متکی باشم. بگذار بجای اینکه نگران خود باشم دل به صبری ببندم که آزادیم را نوید میدهد. عطایی کن تا از ترس فاصله بگیرم و رحمت تو را نه فقط در موفقیت هایم بلکه آن را همچنین در شکستهایم احساس کنم. rooya_k229th May 2010, 04:29 PMزرتشت به وسیله فلسفه خود بشر را از بار سنگین مراسم ظاهری آزاد ساخت و اساس آئینش را بر آموزشهای اخلاقی نهاد . رابیندرانات تاگور rooya_k2210th June 2010, 12:55 PMمن با عشق به تو تنها به میعادگاهم می آیم ، اما این من ، در ظلمت کیست کنار می آیم تا از او دوری کنم ، اما نمی توانم از او بگریزم ، او وجود کوچک خود من است ، آقا و سرور من . حیا و شرمندگی نمی شناسد و شرمنده ام که همراه با او به درگاه تو آمده ام . رابیندرانات تاگور rooya_k2226th June 2010, 05:34 PMبیا... همان گونه که هستی بیا دیر مکن... گیسوان مواجت آشفته فرق مویت پاشیده. بیا دلگیر مشو بیا همان گونه که هستی بیا دیر مکن چمن ها را پایمال کرده به سرعت بیا. اگر چه مروارید های گردنبندت بیفتد و گم شود. باز بیا و دلگیر مشو از کشتزارها بیا، تندتر بیا... ابرهایی که آسمان را پوشیده است می بینی در طول رود که در آن دیده می شود. دسته پرندگان وحشی در پروازند. بادی که از روی چمن ها می گذرد و هر آن شدت می گیرد باد آن را خاموش خواهد کرد چه کسی می تواند تردید داشته باشد که به ابروان و مژگانت سرمه نپاشیده ای زیرا دیدگان طوفانیت از ابرهای بارانی هم سیاه ترند اگر هنوز حلقه ی گل بافته نشده، چه مانعی دارد؟ اگر زنجیر طلایت هم بسته نشده آن هم بماند آسمان از ابر آکنده است دیر شده همان گونه که هستی بیا... بیا فقط بیا...(بخشی از نامه ی رابیندرانات تاگور به همسرش) mahsa.m227th June 2010, 04:52 PMآسمان برای گرفتن ماه تله نمی گذارد،آزادی خود ماه است که او را پایبند می کند . رابيندرانات تاگور rooya_k2221st August 2010, 01:40 PMتاگور: *آسمان برای گرفتن ماه تله نمی گذارد ، آزادی خود ماه است كه او را پایبند می كند. ساحره23rd August 2010, 10:40 PMرنج هست ، مرگ هست ، اندوه جدايي هست اما آرامش نيز هست ، شادی هست ، رقص هست خدا هست زندگی ، همچون رودی بزرگ ، جاودانه روان است زندگی همچون رودی بزرگ كه به دريا می رود دامان خدا را می جويد خورشيد هنوز طلوع ميكند فانوس ستارگان هنوز از سقف شب آويخته است بهار مدام می خرامد و دامن سبزش را بر زمين مي كشد امواج دريا ، آواز می خوانند بر ميخيزند و خود را در آغوش ساحل گم ميكنند گل ها باز می شوند و جلوه می كنند و می روند نيستی نيست هستی هست پايان نيست راه هست تولد هر كودك ، نشان آن است كه : خدا هنوز از انسان نااميد نشده است ruya2nd March 2011, 05:11 PMکاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند راز آفرینش به تاریکاى شب ماند بزرگ است این. فریب‏هاى دانش اما مِه بامدادى را ماند. سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 580]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن