تبلیغات
تبلیغات متنی
آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
بهترین دکتر پروتز سینه در تهران
محبوبترینها
چگونه اینورتر های صنعتی را عیب یابی و تعمیر کنیم؟
جاهای دیدنی قشم در شب که نباید از دست بدهید
سیگنال سهام چیست؟ مزایا و معایب استفاده از سیگنال خرید و فروش سهم
کاغذ دیواری از کجا بخرم؟ راهنمای جامع خرید کاغذ دیواری با کیفیت و قیمت مناسب
بهترین ماساژورهای برقی برای دیسک کمر در بازار ایران
بهترین ماساژورهای برقی برای دیسک کمر در بازار ایران
آفریقای جنوبی چگونه کشوری است؟
بهترین فروشگاه اینترنتی خرید کتاب زبان آلمانی: پیک زبان
با این روش ساده، فروش خود را چند برابر کنید (تستشده و 100٪ عملی)
سفر به بالی؛ جزیرهای که هرگز فراموش نخواهید کرد!
خصوصیات نگین و سنگ های قیمتی از نگاه اسلام
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1865155932


رابیندرانات تاگور
واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: View Full Version : رابیندرانات تاگور MaaRyaaMi05-11-2008, 12:00 PMسلام در این تایپیک درباره یکی از بزرگترین شاعران معاصر جهان رابیندرانات تاگور هست اکثر دوستان تاگور را با شعرهایی که در ادبیات سال سوم دبیرستان داشتیم می شناسند : « آنان که فانوسشان را بر پشت می برند سایه هاشان پیش پایشان می افتد...» « خدا نه برای خورشید و نه برای زمین ، بلکه برای گلهایی که برایمان می فرستد چشم به راه پاسخ است...» « خدا به انسان می گوید : " شفایت می دهم چرا که آسیبت می رسانم ... دوستت دارم چرا که مکافاتت می کنم ... " » و .... امیدوارم که سری بزنید و از شعرهای بسیار زیبای ایشون لذت ببرید طرح تایپیک : - ابتدا زندگی نامه کوتاهی برای شناخت تاگور و آثارش - شعرهایی از دو کتاب "ماه نو ، مرغان آواره" و "شب تاب" (که من اول به خاطر آشنایی بیشتر با شب تاب از شعرهای این اثر شروع می کنم) از دوستان عزیزی هم که شعری ، داستانی و یا نمایشنامه ای از ایشون دارن خواهش می کنم بیارن و به هر چه بهتر شدن اینجا کمک کنن .....:40: MaaRyaaMi05-11-2008, 12:02 PMhttp://img.tebyan.net/big/1384/05/1712257111744139223164472511547423961241175.jpg تاگور امروزه یک شاعر، نقاش و سراینده ای بزرگ است که قدرت تخیل و بیانش اعجاز آمیز است. وی یک شخصیت ملی و مبارزه جو است که به دلیل محبت و احترام به انسانیت در قلب همه مردم جهان جا دارد. «رابیند رانات تاگور Rabidranath Tagor» شاعر، متفکر و نابغه ی هندی درششم ماه مه سال ۱۸۶۱ درشهر کلکته درخانواده مهاراجه ای که ثروتش از پارو بالا می رفت متولد گردید و درهفتم اوت ۱۹۴۱ در شهر کلکته در۸۰ سالگی درگذشت . درآغاز قرن نوزدهم مرد متفکری به نام «راجا را موهان روی » نهضت تازه ای در ادب و فلسفه بنیاد نهاد؛ نهضتی که عظمت آن را هیچ مرد متفکر اروپایی نمی تواند دریابد و همین نهضت بود که صد سال بعد توانست هندی آزاد ومستقل به وجود آورد. تاگور از پیروان شایسته این نهضت عظیم بود. او از محیط مدرسه و معلمین خصوصی تنها توانست قواعد علوم و زبان را فراگیرد و تفکرات تنهایی او وی را بر کرسی افتخار قرار داد، مادر وبرادر بزرگش نیز از استعداد فهم زبان و فلسفه ومنطق برخوردار بودند ومشوق او در دانش اندوزی بودند، و بحث های پرشور آنان پایه فهم عمیق وجهان بینی شگفت آوری شد که نام وی را جاودان ساخت . تاگور کار ادبی خود را درسال ۱۸۷۶ با سرودن اشعار «غنایی» آغاز کرد. وی در بیستم سپتامبر ۱۸۷۷میلادی برای تحصیل حقوق عازم لندن گردید اما حقوق هرگز نمی توانست روح نوجو و فیاض وی را قانع کند، از این رو پس از یک سال به زادگاه خویش بازگشت و در نهضت پر دامنه ای که در تمام زمینه های زیست ، اقتصاد ، سیاست و فرهنگ و فلسفه در این کشور و خصوصاً در ایالت بنگال به حد عصیان رسیده بود نقش حساسی به عهده گرفت و دومین اثر خود را که حاوی افکار مختلف او بود، در قالب ترانه هایی لطیف و پرشور منتشر کرد. دراین اشعار، زیبایی، عظمت و روح مبارزه جویی همه یک جا گرد آمده و نمایشگر عالی ترین عواطف بشری و تلاش مقدس انسان برای زیستن بود. آثار اولیه ی وی تقلیدی از شعرای بزرگ هندی بود که با مایه ای از فولکلور چاشنی خورده بود، لیکن درسال ۱۸۷۸ منظومه های «ترانه های آفتاب» و «سرودهای شبانه» که حاوی ایده های انسانی و بزرگی بودند انتشار یافت. انتشار آنها در سراسر هندوستان وی را به عنوان یک شاعر بزرگ معرفی کرد. او برای اندیشه های خود قالبی از رمانتیسمی داشت که از فرهنگ و دانش و سرودهای جاویدان و با عظمت هند باستانی آکنده بود. تاگور درسال ۱۸۸۴ طی یک ماجرای پرشور عاشقانه ازدواج کرد و در آرامش و تنهایی مطلق به تفکر و تحریر و سرودن ترانه های جاویدان و مطالعه برای ایجاد مکتب تربیتی نوین مبتنی بر سنن ارزنده ملت هند پرداخت. دراین زمان مدرسه نمونه ای به نام «سنگر صلح» با هزینه ی خود تأسیس کرد و اصول وعقاید تربیتی خود را درآنجا به کار بست که متضمن نتایج درخشانی برای وی بود ؛ این مدرسه بعدها به صورت یک کانون آموزش جهانی شناخته شد. او در این دوران با زندگی مردم عادی، با دردها و رنج ها، با گرسنگی و فقر و مرض آشنا شد. او ملت واقعی هند را شناخت و به ترسیم چهره آنان پرداخت: رخساره زرد و نحیف زنان، شکمهای آماس کرده ی کودکان، و دستهای پینه بسته ی مردان دهقانی که هیچ گاه شکم خود را سیر ندیده بودند. تاگور با مفهوم واقعی کار، آشنا شد و از آن پس قهرمانان او به جای روسپی های بزک کرده کاخهای اشرافی، که در قصرهای مجلل با استخرهایی از کاشی های چین و روم زندگی می کردند، به ترسیم سیمای واقعی ملت هند پرداخت. شعر او مرثیه مرگ کودکان گرسنه، و ترانه های او نمایشگر اندوه زنان رنجدیده دهقان بود. او بهترین آثار خود را در این دوران به وجود آورد ، داستانهای هیجان انگیزی به رشته تحریر کشید و نمایشنامه های کم نظیری نگاشت که از میان آنها «باغبان و سنگ های گرسنه»، «امید دهقان»، « مهتاب درخشنده » را می توان نام برد. اما وقایع دردناکی برای وی پیش آمد. درسال ۱۹۱۰ ابتدا زن محبوبش و پس از آن دخترش و سه ماه بعد پسر کوچکش یکی پس از دیگری در ظرف یک سال جان سپردند. این وقایع ضربه ی هولناکی به روح حساس تاگور وارد کرد تا جایی که کنترل اعصاب خود را تا حدی از دست داد. درسال ۱۹۱۱، مجدداً برای معالجه به انگلستان رفت و در این سال ترجمه انگلیسی اشعار او به نام « آوازهایی از قربانی»، «چیستان جالی » و «مرگ امید» مورد استقبال کم نظیری قرارگرفت و جوامع انگلیسی زبان، یک شاعر بزرگ از مشرق زمین را مورد تجلیل شایسته ای قرار دادند. اشعار تاگور به اغلب زبان های اروپایی ترجمه شده و در سال ۱۹۱۳ به عنوان اولین هنرمند از آسیا جایزه نوبل گرفت.شخصیت تاگور کاملاً در آثار او متجلی است. او به عنوان یک هنرمند رسالت خود را می شناخت و همیشه آماده ی مبارزه با بیداد و ظلم و شقاوت بود و مبارزه پی گیر و بی امانی را علیه ناسیونالیسم آلمان و رژیم نازی آغاز نمود. تاگور پس از مرگ زن و فرزندانش به مسافرت پرداخت و از کلیه ی کشورهای اروپایی ، چین وآمریکا و اتحاد جماهیر شوروی ، ایران ، آمریکای جنوبی وکانادا دیدن کرد. تاگور در ۶۸ سالگی به آموختن نقاشی پرداخت و نمایشگاه آثار نقاشی او در مونیخ ، پاریس ، برلین ، نیویورک و مسکو مورد توجه قرارگرفت. وی در آهنگسازی نیز دست داشت و برای اغلب ترانه ها ی خود آهنگ های جالبی ساخته است . متد فلسفی این نابغه ی بزرگ مبتنی بر درون بینی و اعتماد به تجلی بارقه ای از نورخداوند در وجود انسان است و اندیشه های فلسفی او در پیدایش مکاتب فلسفی جدید تاثیری عظیم بخشیده است . تاگور بیش از شصت جلد از آثار منظوم خود منتشر نمود وداستانهای بزرگ ، مقالات ، نمایشنامه های او به اغلب زبانهای زنده دنیا ترجمه شده است . ازآثار جاویدان او می توان «سلطان قصر سیاه »، «میوه جمع کن»، «اشعارخیبر»، «رشته های گسسته»، «نامه هایی به یک دوست»، «پیوند آدمی»،«مذهب بشر»، «شخصیت» ،«نکاتی از بنگال»، «هدیه عاشق» و «چیتر ا» را نام برد . http://www.iran-eng.com/images/smilies/icon_gol.gif MaaRyaaMi05-11-2008, 12:03 PMدر سکوت شب پنداشتم، سفرم پايان گرفته است، بهغايتِ مرزهای توانايیام رسيدهام. سد کرده است راه مرا، ديواری از صخرههای سخت. تاب و توان خود از دست دادهام و زمان، زمانِ فرورفتن در سکوتِ شب است. اما ببين، چه بیانتهاست خواهش تو در درون من. و اگر واژههای کهنه بميرند در تنم، آهنگهای تازه بجوشند از دلم؛ و آنجا که امتدادِ راهِ رفته، گُم شود از ديدگان من، باری چه باک، رخ مینمايد، گسترده و شگرف، افق تازهای در برابرم رابيندرانات تاگور ترجمه خسرو ناقد MaaRyaaMi05-11-2008, 12:17 PMبهار چون كودكي نقش مي زند بر شن با گل ها پاك اشان مي كند و از ياد مي برد * * * خاطره راهبه اي است كه حالا را قرباني مي كند و قلب آن را تقديم مي كند به معبد گذشته ي مرده * * * از تيرگي موقر معبد كودكان مي گريزند تا در خاك بنشينند خدا در بازي آنها مي نگرد و كاهن را فراموش مي كند * * * ذهن من درنگ مي كند در جرقه اي در ميان جريان بي وقفه ي افكار جون آبشاري در يكي از قطره هايش كه هرگز تكرار نخواهد شد * * * در كوهستان آرامش موج برمي دارد تا بلنداي خودش را نظاره كند در بركه حركت آرام مي گيرد تا در عمق خود انديشه كند * * * تنها بوسه ي شب رفته بر چشم هاي فروبسته ي بامداد مي درخشد در ستاره ي صبحگاهي * * * دخترك ، زيبيايي ات چونان ميوه ايست كه هنوز بايد برسد همراه با اضطراب رازي سركش * * * مصيبتي كه حافظه اش را گم كرده باشد چون ساعت هاي گيج و تاريكي است كه در آن نغمه ي پرنده اي نيست تنها صداي جير جير كريكت به گوش مي رسد * * * تعصب مي كوشد حقيقت را درچنگال خود سالم نگه دارد با فشاري كه آن را خواهد كشت * * * براي تشويق يك ستاره ي كمرو شب بزرگوار تمام ستارگانش را روشن مي كند MaaRyaaMi05-11-2008, 12:18 PM« وقتی مرگ می آید و در گوشم نجوا می کند : " عمر تو به پایان رسیده است ، " بگذار بگویمش : " من در عشق زیسته ام ، نه در زمان ." خواهد پرسید : " می خواهی آوازهایت بمانند ؟ " خواهم گفت : " نمی دانم ، اما این را می دانم که اغلب هر وقت می خواندم ، جاودانگیم را می یافتم !!! " » MaaRyaaMi05-11-2008, 12:19 PMhttp://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/1/1d/Tagore_Iran.jpg/380px-Tagore_Iran.jpg تاگور در کنار نمایندگان مجلس ایران،تهران،آوریل و مه 1932 MaaRyaaMi05-11-2008, 04:37 PMنزد تو آمده ام تا لمس کنم تو را قبل از آنکه روزم شروع شود بگذار چشمانت دمی بر چشمان من بیاسایند بگذار که دلگرمی رفاقت تو را با خود بر سر کاربرم ای دوست من ذهن مرا از موسیقی خود سرشار کن تا بماند با من در گذر از صحرای سر و صداها بگذار که آفتاب عشق تو بر قلل افکار من بوسه زند و بماند در درۀ زندگی من آن جا که محصول به عمل می آید... karin05-11-2008, 04:37 PMاستادا آرزوهای من ابله گونه اند که میان ترانه های تو هیاهو می کنند مرا اما بگذار تا سراپا گوش باشم MaaRyaaMi05-11-2008, 04:38 PMرنج هست، مرگ هست، اندوه جدايي هست، اما آرامش نيز هست، شادی هست، رقص هست، خدا هست. زندگی، همچون رودی بزرگ، جاودانه روان است. زندگی همچون رودی بزرگ كه به دريا می رود، دامان خدا را می جويد . خورشيد هنوز طلوع ميكند فانوس ستارگان هنوز از سقف شب آويخته است : بهار مدام می خرامد و دامن سبزش را بر زمين مي كشد : امواج دريا، آواز می خوانند، بر ميخيزند و خود را در آغوش ساحل گم ميكنند. گل ها باز می شوند و جلوه می كنند و می روند . نيستی نيست . هستی هست . پايان نيست. راه هست. تولد هر كودك، نشان آن است كه : خدا هنوز از انسان نااميد نشده است. MaaRyaaMi05-11-2008, 04:41 PMhttp://i35.tinypic.com/fnxpuw.gif عکس تاگور در سال 1912 از طرف يکي از علاقهمندانش به نام جان ترووِر در خانهي روتنستاين برداشته شده است. karin05-11-2008, 04:43 PMنمی توانم گفت که چرا این دل اندک اندک زار و نزار می شود نیازهای کوچکی دارد که هرگز نمی خواهد یا نمی داند یا به یاد نمی آورد MaaRyaaMi05-11-2008, 05:15 PMای عشق ٬ به ماه بگو که نزديکترين دل به تو هوای تو دارد MaaRyaaMi05-11-2008, 05:16 PMدلم امواجش را به ساحل جهان می کوبد و گريان بر ان می نويسد: دوستت دارم MaaRyaaMi05-11-2008, 05:17 PM« همچون درختی که برگهایش را می ریزد ، کلماتم را بر زمین ریختم . باشد که اندیشه های نا گفته ام در سکوت تو بشکفد....... » MaaRyaaMi05-11-2008, 05:18 PMای سبزه ی کوچک گامهای تو کوتاه ست اما زمين در زير پای توست MaaRyaaMi05-11-2008, 05:20 PMاز سخنان جاودانه تاگور: *عشقت را بر پرتگاه منشان چرا که بلند است آن! *من با عشق به تو تنها به میعادگاهم می آیم ، اما این من ، در ظلمت کیست کنار می آیم تا از او دوری کنم ، اما نمی توانم از او بگریزم ، او وجود کوچک خود من است ، آقا و سرور من . حیا و شرمندگی نمی شناسد و شرمنده ام که همراه با او به درگاه تو آمده ام . *آسمان برای گرفتن ماه تله نمی گذارد،آزادی خود ماه است که او را پایبند می کند . *اگر انتظار و توقع نداشته باشی همه دوست تو اند . *خشم زن مانند الماس است می درخشد اما نمی سوزاند . *امید، نان روزانه آدمی است . MaaRyaaMi05-11-2008, 05:29 PMممکن از ناممکن می پرسد: "خانه ات کجاست؟" پاسخ می دهد: "در رویاهای یک ناتوان." MaaRyaaMi05-11-2008, 06:46 PMروزی را به خاطر میآورم روزی از روزهای کودکی ام را به خاطر می آورم زمانی که قایق کاغذی ام را به جوی آب انداختم . روزی از روزهای شرجی ژوئیه تنها بودم و شادمان از بازی. قایق کاغذی ام را در جوی آب شناور ساختم . ناگهان ابرهای باران زا همه جا را به سیطره ی خود درآورند باد دیوانه وار وزید و باران سیل آسا درگرفت . جوی آب متلاطم شدو قایق مرا به زیر برد . فکر شومی در سرم خطور کرد طوفان در کمین سعادت من نشسته بود و تمام خشمش را به سوی من نشانه گرفته بود . روزهای بارانی ژوییه امروز پایان نیافتنی ست و من به بازیهایی می اندیشم که در آنها شکست خورده ام . سرنوشتم را نفرین می کنم به سبب تمام تیرهایی که مرا به بازی گرفتند زمانیکه ناخود آگاه قایق کاغذی غرق شده ام در سرم دوباره زنده می شود . MaaRyaaMi05-11-2008, 06:47 PMپنداشتم، سفرم پايان گرفته است، بهغايتِ مرزهای توانايیام رسيدهام. سد کرده است راه مرا، ديواری از صخرههای سخت. تاب و توان خود از دست دادهام و زمان، زمانِ فرورفتن در سکوتِ شب است. اما ببين، چه بیانتهاست خواهش تو در درون من. و اگر واژههای کهنه بميرند در تنم، آهنگهای تازه بجوشند از دلم؛ و آنجا که امتدادِ راهِ رفته، گُم شود از ديدگان من، باری چه باک، رخ مینمايد، گسترده و شگرف، افق تازهای در برابرم MaaRyaaMi05-11-2008, 06:55 PMخدا متناهى را به عشق مىبوسد و انسان نامتناهى را MaaRyaaMi05-11-2008, 06:57 PMمن در اين جهان ِكوچكم زندگى مىكنم و بيم آن دارم كه آن را كوچكتر كنم. مرا به جهان خويش بَر و بگذار بهشادمانى آزادى آن را داشته باشم كه تمامتم را گم كنم. MaaRyaaMi05-11-2008, 06:58 PMسرورم بگذار به حقيقت زندگى كنم تا مرگ مرا حقيقتى شود. MaaRyaaMi05-11-2008, 07:05 PMhttp://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/d/d 6/Tagore_Gandhi.jpg/180px-Tagore_Gandhi.jpg تاگور در کنار گاندی،سال 1940 تاگور نخستین بار در 10 مارس1915 با ماهاتما گاندی در شانتینیکتان دیدار کرد و گاندی شش روز مهمان تاگور بود. از این پس دوستی پایداری میان این دو پدید آمد. بار دوم در مه 1925 باز گاندی چند روزی را در کنار تاگور گذراند. در هنگامی که در سال 1932 گاندی دست به روزه برای پذیرش خواستههای هندیان از سوی انگلستان زد در آغاز کار نامهای به تاگور نوشت و در آن از او خواست تا برایش دعا کند. تاگور به دیار او شتافت و پس از بیست و شش روز که انگلستان درخواستهای او را پذیرفت وی در حالی که سر بر بالین تاگور داشت روزه خود را گشود. او با وجود ارتباطش با مهاتما گاندی، فاصله خودش را با سياست حفظ كرد. او تا دههی 1930 در بسیاری از ایالات بنگلادش و هند سفر کرد. در سالهای بعد به کشورهای مختلف جهان از آرژانتین تا ایران سفرهای بسیار کرد. MaaRyaaMi06-11-2008, 08:18 AMصحرای قدرتمند می سوزد از عشق یکی پَرِ علف که می جنبد و می خندد و دور می شود گریه کنی اگر که آفتاب را از دست داده ای ستارگان را نیز از دست بخواهی داد تو را هستی ات به چشم نمی آید آن چه می بینی سایه توست MaaRyaaMi06-11-2008, 08:27 AMhttp://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/5/58/Rabindranath-Tagore-Mrinalini-Devi-1883.jpg تاگور در کنار همسرش مرینالینی در سال 1883 rahgozare tanha26-11-2008, 03:43 PMقطره های باران بوسه بر خاک می زدند و به نجوا می گفتند: " مادر ما کودکان غربت کشیده ی توییم که از آسمان به آغوش تو بازگشته ایم " ----------------------------------- جاده در انبوه جمعیت تنهاست چرا که دوستش ندارند rahgozare tanha26-11-2008, 03:48 PMخدایا آنان که همه چیز دارند مگر تو را به سخره می گیرند آنان را که هیچ چیز ندارند مگر تو را Beny-Nvidia26-11-2008, 04:05 PMخدایا آنان که همه چیز دارند مگر تو را به سخره می گیرند آنان را که هیچ چیز ندارند مگر تو را این جمله خیلی زیباست ! دقیقا دیشب بسی ما را به تامل وا داشت ! Ghorbat2228-11-2008, 07:08 AMگر تو خواسته باشى، من سرود خويش را پايان ميدهم. اگر نگاه من قلب ترا پريشان ميدارد، نظر از چهره تو برمىگيرم. اگر ديدار من تو را در راه، مضطرب مىسازد، به كنارى رفته، راه ديگر در پيش خواهم گرفت. اگر بهنگام گل چيدن، از ديدن من آشفته مىگردى، باغ خلوت تو را ترك مىگويم و از آن دورى مىگزينم. اگر زورق من آب درياچه را خشمگين و پرتلاطم مىكند، زورق خويش را از ساحل تو به دور خواهم داشت. Ghorbat2228-11-2008, 07:12 AMمن با عشق به تو تنها به میعادگاهم می آیم ، اما این من ، در ظلمت کیست کنار می آیم تا از او دوری کنم ، اما نمی توانم از او بگریزم ، او وجود کوچک خود من است ، آقا و سرور من . حیا و شرمندگی نمی شناسد و شرمنده ام که همراه با او به درگاه تو آمده ام . Ghorbat2228-11-2008, 07:14 AMبیا… همان گونه كه هستي بيا دير مكن… گيسوان مواجت آشفته فرق مويت پاشيده. بيا دلگير مشو بيا همان گونه كه هستی بيا دير مكن چمن ها را پايمال كرده به سرعت بيا. اگر چه مرواريد هاي گردنبندت بيفتد و گم شود. باز بيا و دلگير مشو از كشتزارها بيا، تندتر بيا… ابرهايي كه آسمان را پوشيده است مي بيني در طول رود كه در آن ديده مي شود. دسته پرندگان وحشي در پروازند. بادي كه از روي چمن ها مي گذرد و هر آن شدت مي گيرد باد آن را خاموش خواهد كرد چه كسي مي تواند ترديد داشته باشد كه به ابروان و مژگانت سرمه نپاشيده اي زيرا ديدگان طوفانيت از ابرهاي باراني هم سياه ترند اگر هنوز حلقه ي گل بافته نشده، چه مانعي دارد؟ اگر زنجير طلايت هم بسته نشده آن هم بماند آسمان از ابر آكنده است دير شده همان گونه كه هستي بيا… بيا فقط بيا…(بخشي از نامه ي رابيندرانات تاگور به همسرش) Ghorbat2228-11-2008, 07:17 AMزرتشت به وسیله فلسفه خود بشر را از بار سنگین مراسم ظاهری آزاد ساخت و اساس آئینش را بر آموزشهای اخلاقی نهاد . .................... عشقت را بر پرتگاه منشان چرا که بلند است آن ...................... آسمان برای گرفتن ماه تله نمی گذارد،آزادی خود ماه است که او را پایبند می کند . ..................... اگر انتظار و توقع نداشته باشی همه دوست تو اند . ....................... خشم زن مانند الماس است می درخشد اما نمی سوزاند . ....................... اميد، نان روزانه آدمي است . MaaRyaaMi28-11-2008, 06:48 PMفرزندم ! چون برايت بازيچههاى رنگارنگ مىآورم درمىيابم كه چرا رنگها بر ابرها، بر آب، چنين به بازى برخاستهاند، و گلها به رنگهاى گوناگون درآمدهاند - چرا كه من در اين هنگام به تو بازيچههاى رنگارنگ مىدهم. چون آواز مىخوانم تا تو را به رقص آرم بهراستى مىدانم كه چرا در برگها موسيقى است، و چرا امواج همآوازى خويش را به قلب زمين سراپا گوش مىفرستند - چرا كه من در اين هنگام آواز مىخوانم تا تو را به رقصآرم. چون چيزهاى شيرين به دستهاى آزمند تو مىدهم، مىدانم كه چرا در جام گل شهد است و چرا ميوهها در نهان از شيره شيرين سرشار مىشوند - چرا كه من در آنهنگام چيزى شيرين به دستهاى آزمند تو مىدهم. چون بوسه بر رخ تو مىزنم تا تو لبخند بزنى، اى نازنين، به يقين درمىيابم كه چه لذتى با فروغ بامدادى از آسمان فرومىريزد، و نسيم تابستان چه نشاطى بر تن من مىآورد چرا كه در آن هنگام من تو را مىبوسم تا تو لبخندبزنى. سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1854]
-
گوناگون
پربازدیدترینها