تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 9 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم، كليد وضو و كليد هر چيزى است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید سی پی ارزان

خرید تجهیزات دندانپزشکی اقساطی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1798757906




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

آثار شل سيلور استاين


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: View Full Version : آثار شل سيلور استاين god_girl4th July 2007, 06:05 PMپرنده عجیب: وقتی که همه پرنده ها برای زمستون به سوی جنوب حرکت می کنن. یه پرنده ی عجیب و غریب راهشو کج کرده به سمت شمال بال بال زنون و جیک جیک کنون٬ توی سرما به سرعت به سمت شمال پرواز می کنه. پرنده می گه٬"دلیل به شمال رفتن من این نیست که یخ با سوز باد و زمین پر از برف رو دوست دارم. به خاطر این به شمال می رم که تنها پرنده ی شهر بودن خیلی خوب و باحاله." من دوست دارم خدا هر کسی رو که مثله من خوب باشه دوست داره اما هر کسی رو که مثله تو بد باشه دوست نداره اما من تو را با همه بدی هات دوست دارم چون دلم واست میسوزه وقتی میبینم هیچکس دوست نداره شیرینی مساله ساز اگر فقط یک شیریتی دیگه بخورم میمیرم اگر نتونم یک شیرینی دیگه هم بخورم باز میمیرم با این حساب معلومه که در هر حالی میمیرم پس بهتره خوش باشم و یک شیرینی دیگه هم بخورم هوم .... وای .....بده ملچ........ ملوچ .......و خداحافظ....................... .sefid.5th July 2007, 01:51 AMهر وقت توي آب يه آدمي رو مي بينم كه سروته وايساده نگاش مي كنم و هرهر مي خندم گو اينكه نبايست اينكارو بكنم چون شايد توي دنياي ديگه اي در زمان ديگه اي در جاي ديگه اي چه بسا درست وايساده همون آدم و اين منم كه سروته وايسادم !:eek: god_girl5th July 2007, 03:39 PMزبان تن: پاهام گفتند:اهای!بیا بریم رقص زبانم گفت:بیا چیزی بخوریم مغزم گفت:چه طوره یک کتابه خوب بخونیم چشم هام گفتند:بهتره چرتی بزنیم پاهام گفتند:نه؛بریم قدم بزنیم پشتم گفت:بریم ماشین سواری باسنم گفت:تا شما تصمیم می گیرید من می نشینم این گوشه امتحان امتحان امتحان! تا جون دارم از ما امتحان می گیرن تو مدرسه اونقدر از ما امتحان می گیرن که از نفس میوفتیم از بس که امتحان دادیم٬و امتحان دادیم٬امتحان دادیم انگار که جز این کاری ندارم اگر می تونستی توی کلمونو نگاه کنی می دیدی که مغزمون سیاهو کبود شده از بس که امتحان دادیم٬و امتحان دادیم٬امتحان دادیم همه فکر و ذهنمون همینه انقدر هر هفته امتحان دادیم که اصلا وقت نمی کنیم چیزی یاد بگیریم god_girl10th July 2007, 06:37 PMبراي اينكه دوستم داشته باشي، هر كاري بگويي مي كنم، قيافه ام را عوض مي كنم، همان شكلي مي شوم كه تو مي خواهي، اخلاقم را عوض مي كنم، همان طوري مي شوم كه تو مي خواهي، حتي صدايم را عوض مي كنم، همان حرفهايي را مي زنم كه تو مي خواهي، اصلاً اسمم را هم عوض مي كنم، هر اسمي كه مي خواهي روي من بگذار! خب حالا دوستم داري؟ نه، صبر كن! لطفاً دوستم نداشته باش چون حالا انقدر عوض شده ام كه حتي حال خودم هم از خودم به هم مي خورد! .sefid.14th July 2007, 09:27 AMمعاينه ديروز مريض شدم و به دكتر رفتم. او به گلوي من نگاه كرد و يك لنگه كفش درآورد. و يك قايق اسباب بازي و يك اسكيت و يك صندلي دوچرخه آخر سر با تحكم گفت: «بيشتر مواظف خورد و خوراكت باش!» دكتر و اردك اين آقاي دكتر مي خواهد اردك را درمان كند البته هيچ پولي هم نمي خواهد، او فقط دوست دارد كه مريضي اردك را بفهمد و كاري كند كه اردك زودتر خوب شود ... و او به عنوان يك پزشك فداكار و نوعدوست مطرح شود، براي همين آقاي دكتر خيلي عصباني است، چون اصلاً نمي داند مريضي اردك چيست! طفلكي اردك هم خيلي دلش مي خواهد به آقاي دكتر كمك كند، ولي مسئله اينجاست كه او اصلاً مريض نيست! mahtabi14th July 2007, 05:37 PMآقاي كله دار و آقاي كلاهدار آقاي كلاهدار بيست و يك كلاه جور و واجور داشت. اما آقاي كله دار بيست و يك كله داشت! و تنها يك كلاه براي كله اصلي ... روزي آقاي كلاهدار آقاي كله دار را ديد. آنها بعد از سلام و عليك، در مورد خريد و فروش كلاه صحبت كردند. آخرالامر آقاي كلاهدار، تنها كلاه آقاي كله دار را خريد. هميشه در موهايتان فلفل بپاشيد! آنوقت اگر روزي يك بار بازوي وحشي دزديدتان، او هم شما را به يك غول خونخوار فروخت، كه با شما سوپ درست كند، غول شما را بلند مي كند و بو مي كشد، بعد عطسه مي كند: « ها ا ا چي ي ي ي » و به شما مي گويد: « كوچولوي من تو خيلي بوي تندي مي دهي! فكر نمي كنم بتوانم تو را بخورم » و با يك فرياد، غول شما را دور مي اندازد. و شما سريع از آنجا فرار مي كنيد. زود به خانه مي رسيد و در صندلي خودتان استراحت مي كنيد. البته اگر هميشه هميشه هميشه، هميشه هميشه توي موهايتان فلفل بپاشيد. با تشکر از شما و رساننده این شعر فریبا god_girl17th July 2007, 10:20 PMقورباغه و كانگورو قورباغه به كانگورو گفت: من هم مي توانم بپرم تو هم. پس اگر با هم ازدواج كنيم بچه مان مي تواند از روي كوهها بپرد، يك فرسنگ بپرد، و ما مي توانيم اسمش را «قورگورو» بگذاريم. كانگورو گفت: «عزيزم» چه فكر جالبي من با خوشحالي با تو ازدواج مي كنم اما درباره قورگورو بهتره اسمش را بگذاريم «كانباغه» هر دو سر «قورگورو» و «كانباغه» بحث كردند و بحث كردند. آخرش قورباغه گفت: براي من نه «قورگورو» مهمه نه «كانباغه» اصلا من دلم نمي خواهد با تو ازدواج كنم. كانگورو گفت: «بهتر» قورباغه ديگر چيزي نگفت كانگورو جست زد و رفت. آنها هيچوقت ازدواج نكردند، بچه اي هم نداشتند كه بتواند از كوه ها بجهد يا يك فرسنگ بپرد. چه بد، چه حيف كه نتوانستند فقط سر يك اسم توافق كنند god_girl18th July 2007, 11:05 AMهيچ كس هيچ كس مرا دوست ندارد. هيچ كس به من توجه نمي كند. هيچ كس برايم هلو و گلابي نمي خرد. هيچ كس به من شيريني و نوشابه نمي دهد. هيچ كس به شوخيهاي من نمي خندد. هيچ كس موقع دعوا به من كمك نمي كند. هيچ برايم مشق نمي نويسد. هيچ كس دلش برايم تنگ نمي شود. هيچ كس برايم گريه نمي كند. هيچ كس نمي داند كه چه بچه خوبي هستم. اگر كسي از من بپرسد كه بهترين دوستم كيست، توي چشمش نگاه مي كنم و مي گويم: « هيچ كس» ولي امشب خيلي ترسيدم! آخه بلند شدم ديدم هيچ بلند صدا كردم اما هيچ كس جواب نداد. در تاريكيي كه هيچ كس تحمل نمي كنه، بلند شدم و به همه جاي خونه سر زدم. اما هر جايي كه نگاه كردم يكنفر را ديدم. و آنقدر گشتم كه خسته شدم. حالا كه صبح نزديكه ترسي ندارم. چون هيچ كس نرفته. .sefid.22nd July 2007, 10:27 AMروزي يك اسب آبي به نام هايدي، به فكرش رسيد كه پرواز كند. او يك جفت بال درست كرد و بالها را به خود بست، بالا هايدي! پرواز كن هايدي! بدو هايدي! برو! هايدي به بالاي كوهي پر از برف رفت، برف هايدي! يواش هايدي! ليزه هايدي! هو! بالا آبي آسمان بود و پايين درياي بيكران كجا هايدي؟ نه هايدي! واي هايدي! بو! پايان خوش: هايدي بال زد و اوج گرفت، بالا و بالاتر حالا هايدي! بالا هايدي! عاليه هايدي! پوپ! و مثل يك عقاب در ابرها گم شد. بلند هايدي! پرواز كن هايدي! خداحافظ هايدي! پوپ! پايان ناخوش: هايدي مثل قوباغه جستي زد و مثل سنگ افتاد. سنگ هايدي! منگ هايدي! دنگ هايدي! تُلپ! و زخمي شد و كم كم در آب دريا غرق شد. هاي هايدي! واي هايدي! آي هايدي! قُلپ! پايان جوجه اي: و هايدي به آسمان نگاه كرد و بعد به دريا نگاهي انداخت. دريا هايدي! آزاد هايدي! خطرناكه هايدي! نه؟ بعد به خانه برگشت و چاي گرم و كيك خورد. اينم از هايدي، هي هايدي! چي بگم؟ god_girl22nd July 2007, 10:45 AMچيزهايي كه نگفتم وقتي چمدانش را به قصد رفتن بست، نگفتم عزيزم ، اين كار را نكن .) نگفتم برگرد و يك بار ديگر به من فرصت بده .) وقتي پرسيد دوستش دارم يا نه ، رويم را برگرداندم. حالا او رفته ، و من تمام چيزهايي را كه نگفتم ، مي شنوم. نگفتم عزيزم متاسفم ، چون من هم مقّصر بودم.) نگفتم اختلاف ها را كنار بگذاريم ، چون تمام آنچه مي خواهيم عشق و وفاداري و مهلت است.) گفتم اگر راهت را انتخاب كرده اي ، من آن را سد نخواهم كرد.) حالا او رفته ، حالا او رفته ، و من تمام چيزهايي را كه نگفتم ، مي شنوم. او را در آغوش نگرفتم و اشك هايش را پاك نكردم نگفتم اگر تو نباشي زندگي ام بي معني خواهد بود.) فكر مي كردم از تمامي آن بازي ها خلاص خواهم شد. اما حالا ، تنها كاري كه مي كنم گوش دادن به چيزهايي است كه نگفتم. نگفتم باراني ات را درآر... قهوه درست مي كنم و با هم حرف مي زنيم.) نگفتم جاده بيرون خانه طولاني و خلوت و بي انتهاست.) گفتم خدانگهدار ، موفق باشي ، خدا به همراهت .) او رفت و مرا تنها گذاشت تا با تمام چيزهايي كه نگفتم ، زندگي كنم. .sefid.24th July 2007, 12:40 AMخسته باور نمي كني از صبح تا حالا دارم يه بند جون مي كنم. خيلي هم خسته ام، وقت خيلي كم است و چيزهاي زيادي است كه بايد به آنها برسم. خيلي هم خسته ام. از صبح اينجا دراز كشيدم كه علفها رو سرجاشون نگه دارم سيبها را چشيدم ببينم شيرين هستن يا نه؟ انگشتهاي پاهاي هزاپاها را شمردم. به گنجشكها تذكر دادم كه خيلي جيك جيك نكنند. پروانه ها را از روي گوجه فرنگيها پراندم. مواظبم يه بار خداي نكرده، سيلي، طوفاني نياد. مديريت كارهاي مورچه ها را هم به عهده داشتم. به هرس گياهان هرزه فكر مي كردم. مواظبم خورشيد بي موقع غروب نكنه. ماهيها رو صدا كردم توي جويهايي كه من درست كردم شنا كنن. همه اينها به كنار، دوازده هزار و چهل يكبار نفس كشيدم. و خيلي خسته شدم! .sefid.27th July 2007, 01:29 AMمداد نوك كرگدني اصلاً بگو ببينم! تو كه اينهمه ادعاي دانايي داري. چي مي تونه از اينكار چرندتر باشه، كه مدادتو جا بذاري، بعد با شاخ يك كرگدن يك مقاله بنويسي؟ كنترل دنيا روزي خدا با لبخند به من گفت: ببينم، دلت مي خواد براي مدتي دنيا رو تو بگردوني؟ گفتم: بله، به امتحانش مي ارزه. بعد پرسيدم: محل كارم كجاست؟ چقدر حقوق مي گيرم؟ كي براي ناهار مي ريم؟ بعدازظهر كي مرخص مي شم؟ خدا گفت: اون گردونه رو بده به من! اينطوري حتما كار دنيا رو به هم مي ريزي. .sefid.13th August 2007, 06:56 PMايست آهاي پليس! كمك! ... كمك! يك نفر هيم حالا زانوهاي مرا دزيد! مي خواستم دنبالش كنم اما متاسفانه ساقهايم به رانم وصل نيستند. قطعه پازل يك قطعه پازل ... كه در پياده رو افتاده، يك قطعه مقوايي پازل ... كه در آب باران خيس خورده، ممكنه يك دكمه آبي از كت خانمي باشه كه توي لنگه كفش زندگي مي كرده مي تونه لوبياي سحر آميز باشه. يا چيني در پيرهن مخمل قرمز يك ملكه يا يك گاز از سيبي كه نامادري سفيدبرفي بهش داد ... مي تونه تور يك عروس باشه. يا يه شيشه كه درشور باز كني غول زشتي بيرون مي آد. مي تونه تكه اي از لباس ساحره غرب موقعي كه بخار مي شد باشه. مي تونه جريان عميق قطره اشكي روي صورت يك فرشته باشه هيچ چيز به اندازه يك قطعه خيس خورده پازل احتمال هر چيزي بودن رو نداره. god_girl18th September 2007, 08:00 AMچگونه مجبور نباشيم ظرفها را خشك كنيم؟ اگه مجبوري هر روز ظرفها رو خشك كني ( واي چه كار بي مزه و مزخرفي ) اگه مجبوري هر روز ظرفها رو خشك كني ( عوض اينكه سري به كوچه بزني ) اگه مجبوري هر روز ظرفها رو خشك كني ... و يك روز يكي از اونها رو بندازي و بشكني ديگه كسي اجازه اينكار رو بهت نمي ده و ديگه مجبور نيستي هر روز ظرفها رو خشك كني. ... يك نفر بايد بره يك نفر بايد بره ستاره ها رو پاك كنه. آخه اين روزها ستاره ها خيلي كدر شدن. يك نفر بايد بره ستاره ها رو پاك كنه. براي اينكه عقابها و سارها و پرستوها از اينكه ستاره ها گرد گرفتن ناراحتن. مي گن ستاره نو مي خوان، اما نمي تونيم براشون ستاره هاي نو بخريم. پس خواهش مي كنم دستمالهاي گردگيري رو برداريد. سطلها رو پر آب كنيد. يك نفر بايد بره ستاره ها رو پاك كنه. daren7th October 2007, 10:44 PMگربه بچه ومامان گربه گفت:« چرا نمي فهمي كه من گربه ام و هميشه هم گربه مي مانم؟ چرا وقتي كه شبها بيرون پرسه ميزنم از ديدنم يكه ميخوري؟ چرا وقتي خرناس مي كشم و پنجول نشانت مي دهم ناراحت ميشوي؟ چرا وقتي موشي را چپو مي كنم و مي خورم حالت به هم ميخورد؟ آخه من گربه ام!» بچه گفت:« چرا نمي فهمي كه من بچه ام؟ چرا سعي مي كني ازمن آدمي مثل خودت بسازي؟ چرا وقتي نمي خوام بغلت بيام دلگير مي شي؟ چرا وقتي توي چاله هاي آب خيابون شلپ شلپ مي كنم و راه مي روم كفري مي شوي ؟ چرا وقتي كاري را كه دلم مي خواهد مي كنم جيغ ميكشي؟ آخه من بچه ام؟» مامان گفت:« چرا نمي فهمي كه من مادرم؟ چرا مي خواهي به من چيز ياد بدهي؟ چرا مي خواهي به من حالي كني كه با گربه ها چه جوري تا كنم؟ چرا مي خواهي به من بگويي بچه ها اين جوري هستند و آن جوري نيستند؟ چرا مي خواهي كاري كني كه من خون سردو با حوصله شوم؟ آخه من مادرم... منبع:كتاب من و دوست غولم daren7th October 2007, 10:50 PMماجرای معمار سابق بايد خانه ی جانسون را خراب می کرديم ۰ من بولدزر آوردم بيل می کانيکی آوردم جرثقيل آوردم سقف ها را کنديم ديوارها را خراب کرديم جای بخاری را کوبيديم لوله ها را کنديم پنجره ها را خرد کرديم زنگ ها را پاره کرديم شيروانی ها را در آورديم کف چوبی اتاق را اره کرديم به زير زمين که رسيديم تا ان را هم بکوبيم يکنفر داد زد: (( هی اينجا خانه ی جانسون نيست خانه ی آنها بغل دستی است .)) ( شايد به همين دليل است که ديگر معمار نيستم .) daren7th October 2007, 10:51 PM25 دقیقه مهلت (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند******.com/post-38.aspx) بيست و پنج دقيقه مهلت برای اينکه دوستت بدارم بيست و پنج دقيقه مهلت برای اينکه دوستم بداری بيست و پنج دقيقه مهلت برای عشق زمان کوتاهی است ... با اين همه من بيست وپنج دقيقه از عمرم را کنار می گذارم تا به تو فکر کنم تو هم اگر فرصت داری بيست و پنج دقيقه فقط بيست و پنج دقيقه به من فکر کن ! ... بيا بيست و پنج دقيقه از عمرمان را برای همديگر پس انداز کنيم ... daren7th October 2007, 10:52 PMتوصیف جرج گفت:خدا چاق و قد کوتاهه. نیک گفت:نخیرم.لاغر و درازه. لن گفت:یه ریش سفید بلند داره. جان گفت:نه.صورتش سه تیغه س. ویل گفت:سیاه پوسته.باب گفت:سفید پوسته. رونداروز گفت:دختره. من خندیدم و عکسی رو که خدا از خودش گرفته و برام فرستاده بود، به هیچ کدومشون نشون ندادم. Anahita va Mehr24th October 2007, 04:40 PMشل سيلوراستاين ، در 25 سپتامبر 1932 درايلينوس شيکاگو متولد شد . بعضي از منابع ، سال تولد او را 1930 ذکر کرده اند ، پدرش ناتان ( Natan ) و مادرش هلن ( Helen )نام داشت و نام خودش « شلدن آن سيلور استاين » « Sheldon Allen Silverstein » بود . وي در سال 1950 در ارتش آمريکا به خدمت فراخوانده شد و از همان زمان ، کار نقاشي کارتوني را براي برخي مجلات ( Pacific Stars, Strip ) آغاز کرد . سيلوراستاين از کودکي استعداد ذاتي خاصي در نقاشي ونوشتن داشت . خودش بعدها در جاي مينويسد که اين دو کار _نقاشي و نوشتن_ تنها اموري بودند که وي در آنها موفق بود: « وقتي بچه بودم ، حدود 12 الي 14 سالگي ، بيشتر ترجح مي دادم که يک بازيکن بيس بال باشم ويا با دوستانم معاشرت داشته باشم . اما بيس بال بلد نبودم و خوشبختانه دختران وپسران دور وبرم هم چندان از من خوششان نمي آمد . در اين مورد ، کاري از دست من برنم آمد . بناباين شروع به نوشتن ونقاشي کردم و خوشبختانه در اين دو زمينه کسي را نداشتم که از او تقليد کنم ، و يا تحت تاثيرش قرار بگيرم . بنابراين کم کم به سبک خودم دست پيدا کردم و قبل از اينکه با آثار نويسندگان ديگر آشنا شوم مشغول کار خلاقه شدم . در واقع حدود سي سالگي بود که به طور جدي با آثار نويسندگان ديگر آشنا شدم . در آن زمان با وجود اينکه مورد توجه مردم قرار گرفته بودم ، ام باز هم کار را به هر چيز ديگر ترجيح مي دادم ، چون ديگر کار کردن برايم به شکل عادت در آمده بود . » .................................................. ................................... ادامه دارد... Anahita va Mehr29th October 2007, 09:34 AMبگذار چیزی باشم اگه نمی توانم همیشه مال تو باشم اجازه بده گاهی زمانی از آن تو باشم و اگه نمی توانم گاهی زمانی از آن تو باشم بگذار هر وقت که تو میگویی ، کنار تو باشم اگر نمی توانم دوست خوب و پاک تو باشم اجازه بده دوست پست و کثیف تو باشم اگر نمی توانم عشق راستین تو باشم بگذار باعث سرگرمی تو باشم اما مرا اینگونه ترک نکن بگذار در زندگی تو ، دست کم چیزی باشم « شل سيلور استاين »:d کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند Rose 3029th October 2007, 04:28 PMمعروف ترین اثار سیلور استاین، اثاری است که او برای کودکان نوشته است، هر چند بیشتر اثار او در طبقه بندی مخاطبان خاصی نمی گنجد و به نظر می رسد که همه ی مخاطبان سنی می توانند مخاطب او قرار بگیرند، حتی اثاری از او که در کتابفروشیهای کودک به فروش می رسند، باز هم از سوی مخاطبان بزرگسال مورد توجه زیادی قرار می گیرند و این از ویژگیهای خاص اشعار سیلور استاین است که همه گروههای سنی می توانند با ان همذات پنداری کنند. چرا که این اشعار، در عین برخورداری از عنصر طنز، صریح، ساده و تکان دهنده هستند و هر یک، جنبه ای از زندگی را از بعدی جدید به نمایش می گذارند. بعدی که با نظریات شناخته شده ی فلسفی ، روان شناختی و جامعه شناسی کاملا تفاوت دارد و هر یک نگاه و فلسفه جدیدی را به زندگی مطرح می کند. فلسفه ای که در طی ان، انسان با ابراز طنز و سادگی، به درک صادقانه ای از خود و جهانش نائل می شود، سبک نگارش سیلور استاین، سر شار ز شور و انرژی، احساسی ریتمیک، نجوا و فریاد است. ویژگی اساسی نگاه او ، ازادی و رهایی از هر گونه قید و بندی است که احساس و ادراک انسان را دچچار قالبها و کلیشه های از پیش تعریف شده کند. خود او در مقدمه کتاب"چراغی زیر شیروانی" می گوید:" من ازادم، هر کجا که دلم می خواهد می روم و هر کاری که دلم می خواهد انجام می دهم و معتقدم هر کسی باید چنین زندگی کند. نباید به هیچ کس وابسته بود" ___________________________________ از خیلی خوب به خیلی بد خیلی خوب... خیلی زود تبدیل شد به خیلی بد خیلی زود. هیچ کس چیزی به من نگفت و به همین دلیل هیچ وقت سر در نیاوردم که خیلی خوب چقدر زود تبدیل می شود به خیلی بد. افتاب....تبدیل شد به سایه، به باران شور و شوق... تبدیل شد به لذت به درد ترنم ترانه های دل انگیز عاشقانه جایش را داد به سر دادن سرودهای غم انگیز خیلی زود. با"تا ابد" شروع شد و ابد تبدیل شد به گاهی، به هیچ وقت و "مرا دوست داشته باش" تبدیل شد به "جایی هم {در قلبت} برای من در نظر بگیر" خیلی زود. خیلی خوب... زودتر از ان که فکر میکردیم تبدیل شد به خیلی بد خیلی زود. اگر هیچ کس به تو نگفته باشد، حالا دیگر باید بدانی که خیلی خوب، خیلی زود تبدیل می شود به خیلی بد. خیلی زود. _______________________ بانوی مشعل به دست بانوی مشعل به دست کنار خلیج ایستاد، در سپیده دمی غمگین و نظاره کرد سرزمین اشفته را. به ان سوی خلیج نگریست به جنوب، جایی که خیابان ها به سرخی می زد به فرزندانش که رنج می بردند و جان بر کف دست می نهادند. روی برگرداند، بانو. ان گاه به مشرق نگریست، انجا که سربازان رژه می رفتند تلخی و نفرت را در چشمان انها که مصمم بودند و نمی توانستند منتظر بمانند، دید. سیمای سیاهان را دید، بانو اندوهشان را حس کرد، ناله و زاری شان را شنید و درد را دید، در یک میلیون چشم. روی برگرداند. ان گاه عهدی را که بیش از صد سال پیش بسته بود و از یاد برده بود، به یاد اورد. ناله ها و زاری ها و فریاد های ازادی طنین می اندازند، طنین می اندازند، در گوش هایش. بانوی مشعل به دست به رویایی اندیشید که از دست رفته بود به اسمان چشم دوخت و ان گاه، شرمسار، سرش را خم کرد و اشک از دیدگانش جاری شد. _________________________ ماری کوه نورد ماری! اگه منو می خوای می مونم من تنها کسی هستم که اشکاتو با بوسه پاک می کنه. ماری! حیف چیزی رو که داریم از دست بدیم. اینه که می خوام اونو نگه دارم تا ابد نگه دارم. ماری! دیگه به فکر کوهت نباش کوهی که بلنده و نمی تونی از اون بالا بری ماری! دیگه پی کوهت نگرد تخته سنگی که به جست وجوش بودی، همین جاست. ماری! می دونم تو ذهنت یه جایی دارم. ماری! یه کوه پشت سرت سر به فلک کشیده اگه می تونی از اون بالا بری برو، امتحان کن اما همیشه وقتی که بالا می ری خوشحالی و وقتی که پایین می یای غمگین. ماری! دیگه به فکر کوهت نباش کوهی که بلنده و نمی تونی از اون بالا بری ماری! دیگه پی کوهت نگرد تخته سنگی که به جست و جوش بودی، همین جاست. Anahita va Mehr29th October 2007, 04:50 PMدعاي کودک خودخواه ميخواهم بخوابم از خداي بزرگ ميخواهم که روحم را حفظ کنه... و اگه در خواب مردم، تمام اسباب بازيهامو بشکنه، تا بچه ديگه از اون استفاده نکنه! آمين! «شل سيلور استاين»:d _________________________ بچه خفاش نوزاد خفاش ، با ترس فریاد زد : کلید تاریکی را بزن ! من از روشنایی میترسم :d _____________________ دوستی راهی را پیدا کردم ، که تا ابد با هم دوست باشیم . راهم خیلی ساده است . « من می گویم چکار کنی ، تو هم همان کار را می کنی .»:d _____________________ تیر صبح تیری به طرف آسمان رها کردم ، تیرم به خطا به سینه ابری خرد . ابر افتاد و روی ساحل جان داد . دیگه هرگز تیراندازی نخواهم کرد .:d Rose 3029th October 2007, 05:12 PMاز سیاره ی دیگر امده ام شاید تعجب بکنید وقتی که بدانید، با این که مدت زیادی است مرا می ش� سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 4746]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن