تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 27 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):درباره آيه «ياد خدا بزرگتر است» ـ : به ياد خدا بودن در هنگام روبه رو شدن با حلال و ح...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

خرید نهال سیب سبز

خرید اقساطی خودرو

امداد خودرو ارومیه

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1806747719




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

چرا ما ايرانيها از غربيها تقليد ميكنيم؟


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: antonio6669th October 2007, 11:13 PMيكم به گذشته برگرديد. ما ايرانيها معمولا قدرت مطلق جهان بوديم. از هر نظري كه قكرشو بكني. فكرش بكن دو سه هزار سال پيش از چين تا تركيه و قسمتي از اروپا مال ما بود.يا وسعت خود تخت جمشيد تصور كن. کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند RfZ2hhbXNoaWQuanBn كتاب ابوعلي سينا هنوزم تو پزشكي كاربرد دارد. و هزاران چيز ديگه كه ما ايرانيها اول بوديم. ------------ حالا كار به جايي رسيده حتي توي لباس پوشيدنمون هم نگاه ميكنيم اون جوان آمريكايي يا اروپايي چي ميپوشه كه ما هم مثل اون بپوشيم. تاسف بارتر اينكه كسايي كه اينجوري لباس ميپوشند افتخار هم ميكنند. مثلا يكي از دوستام ميگفت از اين رنگ و مدل لباس بدم مياد ولي چه كنم كه مده جووناي آمريكايي اينارو ميپوشند. ---------- جدا چرا؟:confused: چرا كاري نكنيم كه اونها آرزو ميكردند ايراني بودند؟ اگه راه حلي هم داري بگو. cinderella 2222nd October 2007, 09:47 PMاصلا اين غربزدگي يعني چي؟؟كي مي تونه توضيح بده؟ habit22nd October 2007, 11:08 PMبسم الله الرحمن الرحيم گفت وگو با دکتر فقید محمد مددپور استاد دانشگاه نويسنده و محقق کشور : س: تعريف شما از غرب زدگی چيست و به نظر شما مقوله مدرنيسم چه پيوندی با مسئله غرب و غربزدگی دارد ؟ آيا رابطه اين دو با هم رابطه تساوی است يا خير ؟ مدد پور : مفهوم غرب زدگی تقريبا به دو صورت در جامعه روشنفکری ايرانی طرح شده است . يکی از نظرگاه مذهب و اصالت کل و ديگری مذهب و اصالت کثرت . مذهب اصالت کثرت سوابقی دارد يعنی در آثار قدمايي مثل شيخ هادی نجم آبادی يا سينکی و امثال اينها تا آثار ميرزا عبدالرحيم طالبوف و کسروی و شريعتی و جلال آل احمد که اوج اين نوع تفسير کثرت انگارانه از غرب است – در همه اينها مذهب اصالت کثرت را می شود ديد . در اين ديدگاه ، سخن از تقليد از غرب يا قبول نوعی اسارت غرب است يعنی غرب به صورت يک کل قابل تجزيه ، تفسير می شود که بخشی از آن را می توان جذب کرد و بخشی از آن را می توان کنار گذاشت . همه کسانی که به اين نحو متعرض غرب شده اند و هويت غرب را کثرت انگارانه مطرح کرده اند به يک نحوی غرب را پذيرفته اند و وقتی غرب زدگی را مطرح می کردند در واقع آن نحو بظاهر غير اخلاقی ومبتذل گرايش به غرب را مورد حمله قرار می دادند اما با صورت علمی و صنعتی غرب تعارضی نداشتند . اکنون نيز اين جريان ادامه دارد و عده ای هستند که معتقدند علوم پايه و بخشی از علوم فنون انسانی و صنعت غربی هيچگونه مبنای فلسفی و اعتقادی ندارد و مشترک ميان اسلام و غرب و همه جهان است . به اعتقاد اين گروه که بنده آنها را نواسکولاستيک ها اسلامی می نامم ، اين علوم را از غرب اقتباس بايد کرد و مشکل فقط رد اخلاقيات غربی است ، نه در علم و صنعت غربی . اما يک صورت ديگری از طرح مفهوم غرب زدگی مطرح است که موسس آن مرحوم دکتر سيد احمد فرديد است . ايشان يک تفسير خاصی از غرب زدگی دارند آن هم از جهات و اعتبارات مختلف ، يکبار از نظر کل تاريخی و کل ماهوی و اسماءالله که در ادوار تاريخی تجلی کرده است که صورت غربی آن بنابر کل قهری متجلی الهی از يونان می آيد و بعد به نحو بسيط درقرون وسطای مسيحی و در دوران اسلامی ، آثاری از خودش را بروز می دهد . بدون اينکه هويت و کل فرهنگ و تمدن اسلامی و مسيحی را مسخ بکند . در واقع ، دراين مرحله، دوره ، دوره يونانی نيست ، بلکه يونان زدگی ، آن هم يونان زدگی بسيط است . بعد به دوره سوم غرب زدگی می رسيم که غرب به عنوان يک کل ، جهان های غير غربی را تحت تاثير تقدير تاريخی غرب ، يعنی دل کندن از آسمان و تعلق پيداکردن به زمين و ايجاد بهشتی در اين جهان و کنار گذاشتن وحی و نبوت و با اراده و عقل خويشتن ، تبديل جهان به يک صورتی که نفس انسان ، در آن ارضاء بشود . جلوه جهانی اين ايده ، به صورت تکنيک و نظام تکنيک و مدرنيته درآمده است و مدرنيسم ، اصالت اين مدرنيته و نظام تکنيک است . به هرحال در اين نظر کل انگارانه ، علم و هنر و سياست همگی باطن واحدی دارند و هيچ يک در عالم اسلامی ، شأنی جز پوشاندن ولايت و حق نخواهند داشت مگر آن که با تصرف الهی در عالم اسلامی قرار گيرند . س: شاخص های غرب چيست و اين مفهوم ، چه تفاوتهای با معنای سياسی و جغرافيای غرب دارد ؟ همچنين چه نسبتی با معنای تمثيلی غرب و شرق که شيخ اشراق مطرح می کرد ، دارد ؟ در آخر مفهوم غرب زدگی بسيط و مرکب را که به آن اشاره فرموديد ، بيشتر باز کنيد . مددپور : عرض کردم که يک بار ، غرب به عنوان يک کل و در يک منظر و تفکر و تامل فلسفی و حکمی مطرح است و يک بار غرب به عنوان کلی که متشکل از اجزا قابل تجزيه است ، مطرح می شود . اين تفکر که غرب را قابل تجزيه نمی داند ، به هوليسم يعنی به مذهب اصالت کل يا به مونيسم می رسد . از ارسطو و افلاطون و سقراط گرفته تا هيدگر همه به نحوی کل انگار هستند . بی آنکه اين اعتقاد ، به معنای تاييد حبر تاريخی و ضرورت ها باشد و خيلی ها هستند که به کل تاريخ معتقد نيستند ولی جبری هستند . در عالم اسلام اشاعره قائل به کل و کلی به آن معنا نيستند ولی همه آنها کسبی هستند که نوعی جبر تعديل يافته است . در مقابل ، کسانی بودند مثل معتزله و فلاسفه که به کل معتقد بودند ولی قائل به اختيار بودند . بنابراين در اينجا دو مذهب در باب غرب مطرح شده يکی مذهب اصالت کل و یکی هم مذهب اصالت کثرت . اما مفهوم غرب از نظر شيخ اشراق که با آن اشاره کرديد . در بين اين دو تا بحث قرار دارد . غرب به مفهومی که شيخ اشراق مطرح کرده است معنای ديگری دارد و عالم شيخ ، آن عالم مثالی است که مربوط به ساحت ارواح و جان آدمی است که يک مرتبه ، روی به ساحت سافل حيات انسانی دارد و يک مرتبه روی ساحت علوی حيات آدمی .اين مسئله را برخی در عالم ارضی باصطلاح هفت اقليم هم تفسير کرده اند که جغرافيای مثالی آن مطابق با جغرافيای ارضی است . اين بحث ، يک بحث ديگری است و بی واسطه به بحث ما مربوط نمی شود . غربزدگی به آن مفهوم ، در واقع شيطان زدگی و اسارت و گرفتاری در چنبره نفس اماره وشيطان و گرفتاری در يک سرزمين شيطانی است و همه اينها ، معنای سير و سلوک نفسانی و روحانی دارد و به معنای امروزی اين لفظ نيست اگر بخواهيم تاريخ را بر اين اساس ، تفسير کنيم از واقعيت خارج خواهيم شد . کم نيستند کسانی که دم از سهروردی اما غرب زده ترين افرادند . آنها انسان را به يک عالم بی تعهد مثالی وارد کرده اند مانند هانری کربن و پيروانش در ايران و غرب که امروز از اصحاب ضد انقلابند . س:سهروردی وقتی از غرب صحبت می کند می گويد غرب جايي است که در آن ، عقل حکومت می کند . يعنی نوعی تذکر و خودآگاهی نسبت به اينکه عقل درتقابل با وحی و ايمان قرار گرفته ، در ذهن سهروردی وجود دارد آيا مااين امر رانمی توانيم مقدمه ای برای ورود به همين معنای امروزی غرب باوری بدانيم ؟ مدد پور :در رسايل سهروردی ، عقل در مقابل وحی نيست بلکه درطول وحی است . حکمای قديمی ما حتی صوفيه و عرفا ، هيچکدام عقل را به اين معنای جديد تفسير نمی کردند . اصلاً عقل جديد همان « نکرا » است نه عقل به معنی قرآنی لفظ . حتی عقل به معنی متافيزیکی قديم هم نيست. اصلاً عقل نيست بلکه يک چيز ديگری است . در معارف دينی ، آنچه ما به ازای آن می شود پيدا کرد همان « نکرا » است . حتی عقل معاش هم نيست . عقل معاش اگر منفصل از عقل معاد شود به «نکرا» تفسير می شود . در اصول کافی وقتی از حضرت صادق « ع » پرسيده می شود که عقل چيست ايشان می فرمايند : ما عبد به الرحمن . بعد پرسيده می شود پس عقل معاويه چيست ؟ ايشان می فرمايند آن عقل نيست بلکه شبيه عقل و « نکرا » و شيطنت است . در واقع ، عقل معاويه « نکرا »ی بسيط است و اين عقل جديد که « ماکس وبر » آن را به عنوان عقلانيت ابزاری مطرح می کند ، نکرای مظاعف است و عين مکر و مکاری و صرف حسابگری نفسانی است . يک نکرايي است که اصلا خدا را منکر است . شيطان را هم منکر است . پوزيتيويستها ، هم شيطان را انکار می کنند و هم رحمان را در حالی که خود شيطان ، رحمانيت رحمان را انکار نمی کند . بنابراين ، تمام متفکرين گذشته ، عقل را در طول وحی می ديدند . عقل را در ساحت انوار ارواح ، متقرر می دانستند . عقل مرتبه نازلتری از روح و قلب است که حقيقت انسانی از مرتبه سر و خفی ، به روح و قلب و نهايتا به عقل و خيال می رسد . خيال هم ضد عقل نيست . البته در فلسفه يونان تلاش می شود که عقل را بسياری از موارد ، در مقابل خيال قرار دهند . بحث ما از عقل به معنای متافيزيکی است و الا در کتاب « حکمت دينی و يونانزدگی» تمام بحث من اين است که اصلا در قرآن، عقل و دل ، تنافری با همديگر ندارند و يکی هستند و وحدت دارند . وقتی که عزالدين محمود کاشانی از عقل ، بد می گويد اشاره اش به عقل متافيزيکی يونانی است نه عقل به معنی قرآنی آن منتها در اينجا يک مشکلی پيدا شد يعنی در همان جايي که عقل قرآنی مطرح شد ، يکباره آن عقل متافيزيکی يونانی هم سر رسيد . اساساً مفهوم عقل در عصر غربزدگی قديم و معاصر بسيار فريبنده بوده است و نتيجتاً يک بازار مکاره ای ازقديم تا عصر حاضر بوجود آمد که اين عقل قرآنی فراموش شد . از بعد از رحلت حضرت رسول « ص » و شهادت امام علی « ع » و روی کار آمدن معاويه و از شروع غيبت کبری ، غرب زدگی بسيط ما آغاز شد .يعنی آن کل غربی و يونانی ، سراغ عالم اسلام آمد و عده ای از اين عالم متاثر شدند . اما غرب زدگی مضاعف که اشاره کرديد ،غرب زدگی جديد است . يعنی کل غربی جديد می آيد و می خواهد بر تمام حيات ما احاطه پيدا کند که نيست انگاری و زهر الحادی آن ، از غرب زدگی يونان شديدتراست چون می خواهد تمام ساحات حياتی ما را قبضه کند . وقتی که مسلمين به فلسفه يونانی روی آوردند به دليل اصالت داشتن يونان در ذهن آنها نبود . منظور مسلمين کسب علم بود و آنها می خواستند از اين امکانات مادی که يونانی ها فراهم کرده بودند استفاده کنند . همانطور که اين امکانات وارد اسکندريه شده بود و يهوديان و مسيحيان برای بسط تفکر جهانی خودشان ، از آن استفاده می کردند . راه اندازی نهضت ترجمه ، تبعيـت از مد روز نبود بلکه آنها دردی داشتند و در آن اخر الزمان که در آن نه ولی معصوم حاضر است و نه نبی مرسل ، آنها به فلسفه پناه آوردند و در واقع ، فلسفه برای عده ای در مقام درک اصول ومبادی عالم اسلام ، قائم مقام وحی شد. س:ظاهراً در آن موقع ، اين بحث جدی پاسخ به شبهات هم مطرح نبود . مددپور : آن موقع بحث پاسخ به شبهات هم مطرح بود و کلام هم بوجود آمده بود و خصم هم جز اين زبان را نمی فهميد . البته می شد از حکمت قرآنی پاسخ های مسلمانی پيدا کنند ولی مشکل فلاسفه و حکما اين بود که در آن عصر غيبت و غفلت از معصوم و حکمت قرآنی ، عده ای گرفتار فلسفه يونانی شدند و سعی کردند جواب يونانی در مقابل شبهات يونانی پيدا کنند و در حالی که می شد جواب اسلامی و مسلمانی هم پيدا کرد . گرفتاری جهان اسلامی هم همين بود که يک کلام عظيم يونان زده به وجود آمد ولی کلام حضرت رسول و روايات قدسی ، اغلب فراموش شدند و فقط عرفا و علمای ربانی هستند که به اين کلام ، توجه می کنند . بقيه يا يک قسمی از روايات مربوط به احکام را مورد توجه قرار می دهند يا مانند فلاسفه رو به آن طرف دارند و فقط عده ای ازعرفا و اهل دل که بسياری از آنها فقيه و اهل علم هم هستند ، از آن دانش معنوی استفاده کردند و در جوابهايي که اينها پيدا کردند ، مثلاً در مقابل آن مذهب اصالت نفس ارسطويي و حدوث جسمانی نفس ، به تقدم ارواح رسيدند . اگر شما اعتقادات شيخ صدوق را با اعتقادات شيخ مفيد مقايسه کنيد . می بينيد که شيخ صدوق بسيار نزديکتر است چون اولين متکلمی است که جوهريت نفس را می پذيرد. در حالی که شيخ صدوق نظريه تقدم ارواح و اين که قبل از ابدان به وجود آمدند را از روايات می گيرد که از سوی يونان زدگان حتی به حشويه معروف می شود . يعنی به عنوان کسی قلمداد می شود که اهل ظاهر است و روايات را به نفع متافيزيک ارسطويي تاويل نمی کند . اما با انقلاب مشروطه علمای متجدد و روشنفکران ما به فلسفه و علم روی آوردند به عنوان يک امکان فوق العاده برای توانمندی در جهان برای اينکه اين علم را جايگزين کليت اسلامی خودشان کنند و از آن استفاده کنند يعنی خلاف ديدی که فلاسفه مسلمان در قرن دوم و سوم و چهارم داشتند . در اينجا يکنوع مرعوب شدن در برابر يک نظام و تقدير تازه ، پيدا شده است که از آن تقدير می خواهد جايگزين نظام دينی قرون وسطی بشود و بشر را به صورت مالک و فعال مايشاء زمين در بياورد تا همه چيز تحت اختيار او باشد . يعنی عقل انسان است که بايد همه چيز را سامان بدهد و هيچ کسی غير از او حق تصرف ندارد . اين درواقع نهايت غرب زدگی بشر است . س:ما در آن دوران آيا يک فرهنگ و تفکر التقاطی داشتيم ؟ مددپور : خير ، هنگامی می شود از التقاط سخن گفت که کل از کار افتاده باشد اما در آن زمان در مجموع، فرهنگ قرآنی حاکم بود . ما ابن سينا را نمی توانيم التقاطی بدانيم ، فرهنگ هلنی و فرهنگ ايران عصر ساسانی ، اختلاطی و التقاطی بود . يعنی نه دين به معنای کامل لفظش بوده و نه متافيزيک يونان به معنی کامل لفظش ، بلکه يک چيز اختلاطی و التقاطی بود . در آنجا ، خود کل ، منسوخ شده بود يعنی هم يونانی ها و هم ايرانی های زرتشتی ، آن « کل » شان منسوخ شده بود و در واقع آنها بی هويت شده بودند . درعصری که عصر اختلاط و التقاط است و عصر بی هويتی و بحران هويت ، کل فرهنگی وجود ندارد و در نتيجه آداب و رسوم و ميراث فرهنگی گوناگون موجود است که با همديگر ، درگير می شوند و از آن يک التقاط فرهنگی بوجود می آيد . اما اسلام تا عصر قاجار و مشروطه اينطور نبود . آن فرهنگ آمد به اين کليت اسلام برخورد کرد و اين کليت تا آنجايي که می توانست آن را در خودش حل ومصادره به مطلوب تقدير آخر الزمانی خود کرد . قرن سوم تا قرن دهم ، تاريخ هضم شدن يونان در دل فرهنگ تمدن اسلامی است . ملاصدرا بسيار دينی تر از ابن سينا است و ملا علی بيد آبادی و حاج ملاهادی سبزواری همينطور . حتی ميرزا ابوالحسن جلوه حکمای متاخر بسيار دينی تر از فارابی است شما مبدا و معاد ملاصدرا را نگاه بکنيد . اين کتاب ، نسخه برداری از آراء مدينه فاضله فارابی است اما چون از عرفا و اشراقی ها مدد گرفته دينی تر است . فارابی مشائی است و اصلا قائل به کشف و شهود نيست در حالی که کشف و شهود از جنس وحی به وحی نزديکتر است . در واقع هر قدر ما جلوتر رفتيم آن چيزی که ابتدا التقاطی بنظر می رسيد ، دينی تر شد . مثلا ابن سينا بنابر ضرورت عقل متافيزيک يونانزده_البته نه شبيه ضرورت عملی کانت-معاد را روحانی می دانست . وی می گفت : من معاد را روحانی می دانم نه جسمانی اما نمی توانم کلام قرآن را در مقابل کلام يونانی ، کنار بگذارم پس معاد جسمانی را می پذيرم . اين پذيرش به اقتضای ضرورت عملی است نه ضرورت نظری . چيزي شبيه نظر کانت است اما در عصر اسلامی ، اما ملاصدرا اين گرفتاری را تاحدودی ندارد گرچه عالم معادش ، معاد مثالی است نه کاملاً معاد جسمانی به آن معنا که در قرآن تلقی می کنيم . اما ملاصدرا از معاد روحانی قدما ، خيلی نزديکتر به معاد جسمانی شده و تا حدودی اين مسئله را حل کرده است گرچه اينگونه مسائل چون رازهايي سر به مهری لاينحل می مانند و اين از تناقضات ذاتی فلسفه است . البته اين تناقض در غياب دين و اولياء خدا وانبياء رخ می دهد وقتی آنها غايب يا خلوت نشين شدند . فيلسوفان و شاعران و اسطوره پردازان آمدند درابتدا کاهنان اسطوره پرداز و شاعران بودند که در غياب نبوت آمدند بعد فيلسوفان آمدند و شاعران و کاهنان اساطيری را رد کردند. بعد هم اصحاب علم جديد آمدند و فيلسوفان را رد کردند . مثل پوزيتيويست ها که برخی از اولی هايشان فيلسوف هم بودند . اين سير به علوم متکثر متفرد ، مثل روانشناسی ، جامعه شناسی تاريخ و در آخر هم به روشهای علمی و متدلوژی و سيرنتيک و در واقع تجربه نفسانی همه چيز رسيد . با اين حساب همه چيز را به جنبه کاربردی و تطبيق با واقعيت نفسانی حسابگرانه و برنامه ريزی شده از قبل مربوط و تحويل کردند و درنتيجه هيچ اثری ازتفکر معنوی علوی و حتی هيچ اثری از تفکر ايده آليستی درعلم باقی نماند . س:در واقع همان انکار است؟ مددپور : انکار غيب عينی و معنوی و حتی انکار غيب مفهومی و فلسفی يعنی غيب در قلمرو ذهن هم رد شد در حالی که در ايده آليسم کانت ، هنوز خيلی چيزها در ذهن و در عين هست که ناشناخته است .مانند « نومن » می تواند نشانی از غيب باشد . س:شما ويژگی های اين کل غرب را چگونه توصيف می کنيد . مددپور : ويژگی های غرب را در سه رکن اساسی بايد جستجو کرد . اول علم به معنی کلی لفظ است که در واقع يعنی فلسفه که علم هم از آن زايش پيدا می کند . رکن دوم ، هنر است . سوم سياست و اخلاق که امور اقتصادی و اجتماعی و رفتار عملی و روابط انسانی به آن مربوط می شود . هنر آن ساحت ابداعی حيات بشر است . يعنی هيچ چيز در جهان نيست که با هنر بوجود نيامده باشد. همين وسايلی که روی ميز هست ، همه هنرهستند البته يکی هنر و <تخنه> ظريف و زيبايي است و ديگری ، يک هنر و صنعت مصرفی . ولی در جهان گذشته همه اينها يک چيز بوده است که همان هنر يا <تخنه> است . اين سه يعنی هنر و فلسفه در عرض همديگر هستند . بعضی مثل دکارت آنها را در طول همديگر گذاشتند و گفتند فلسفه و ما بعد الطبيعه ، در واقع ريشه علم است و سياست و اقتصاد و اخلاق و فيزيک و مکانيک ، ساقه و شاخ و برگ آن هستند . اما در تفکری که کل انگارانه و مذهب و اصالت معناست ، باطن اين هر سه ، يک چيز بالاتری است . باطن اينها ، درفطرت ثانی بشر است که آشکار و متجلی می شود و در فطرت ثانی و باطن بواطن بشر ، حضور هست . يعنی يک حضور عام جهانی ، در آغاز هر تمدنی به اقتضای تجلی سيمای حق و تجلی وجود ، بوجود می آيد که اين سه فرزند را همزمان بوجود می آورد . يعنی شما در اينجا در يک زمان می بينيد که يک نفر فيلسوف است و کنارش يک نفر هنرمند و در کنار آنها ، اهل سياست قرار داردند . مثلاً ما کياولی ، گاليله و دکارت و فرانسيس بيکن ، داوينچی ، ميکل آنژ و رافائل در کنار هم هستند و اينطور نيست که بگوئيم اينها نسبت طولی با همديگر دارند و مثلا اول ، فلسفه به وجود می آيد در حالی که اتفاقاً ، فلسفه از همه آخرتر بوجود می آيد و هنر و سياست ، از همه مقدمترند . انقلاب در هنر و صنعت ، در قرن 14 اتفاق افتاد و اين که برخی آن را به قرن 19 می آورند ، در واقع به دوره انبوه سازی اشاره می کنند يعنی دوره ای که توليد از آن حالت کارگاه های دستی ، به صورت جمعی و انبوه غير دستی در می آيد و روابط اجتماعی و صورت بندی طبقات جامعه را دگرگون می کند . اما صنعت در قرن 13 و 14 با ساختن سلاحهای آتشين و قطب نما و کشتی هايي که غربی ها دنيا را با اين کشتی ها تصرف کردند ، دستخوش انقلاب شد . در عرصه سياست هم ما قبل از لوتر ، در قرن 13 و 14 جنگهای صليبی داخلی را می بينيم که مبارزه ای ضد پاپ بود . جان وايکليف را می بينيم که قائل به جدايي سياست از دين بود ، شورشهای دهقانی در اين عصر وجود دارد . همه اينها ، حکايت از يک انقلاب در سياست می کنند . در واقع اين حضور ، وقتی خودش را در هنر و سياست مستقر می کند ، فراغتی به وجود می آورد تا فلسفه پيدا شود چون فلسفه هميشه در دوران فراغت پيدا شده است . افلاطون و ارسطو مظهر تام و تمام تحقق يک سيستم فلسفی هستند اما قبل از سقراط ، بسياری ازشاعران يونانی را می بينيم که تفکر متافيزيک جديد را پايه ريزی کردند و به گونه ای که فلسفه شاعری ارسطو بر اساس تراژدی های قبل از او نوشته می شود و اين نشان می دهد که هنر و سياست ، بر فلسفه تقدم دارد . پس مساله مهم يک حضور جهانی است که در زبان آلمانی به آن احساس جهانی می گويند . يعنی نوع انسان ، از آن بقال گرفته تا ماهيگير و قبرکن تا متفکران حوزه های تفکر اجتماعی ،سياسی ، علم و فلسفه و غيره ، همه اينها در آن حضور مشترک هستند . س:آيا می توان گفت که اين همان روح زمانه است ؟ مددپور : اين در واقع حضور تجلی اسماء و تقدير و حوالت تاريخی است که غير از روح زمانه هگلی است . البته روح زمانه يک جلوه ايده آليستيک و بيان فلسفه غربی اين مساله است . يعنی جلوه ذهنی که هگل برای خودش دارد . هگل چون با قرآن اعتقاده و آشنايي جدی و عميق نداشته و با ابن عربی آشنا نبوده ، نتوانسته به علم الاسماء برسد چون علم الاسماء هم به متفکرين اسلامی اختصاص دارد و به اين معنی بسيار دقيقش به قرآن ، اختصاص دارد . در انجيل صحبت از لوگوس و کلمه هست اما آن شکل بسيار روشن را شما در قرآن می بينيد . اخيراً من در يکی از نوشته های آقای جوادی آملی اين بحث را ديدم و برای خود من هم جالب بود که اين بحث را که بنده با ابتدای به مباحث مرحوم استاد فرديد ، ده سال پيش در کتاب حکمت معنوی و ساحت هنر مطرح کرده بودم . ايشان به يک صورت ديگری طرح کرده اند . اين علم الاسماء در واقع ريشه بسيار محکم و اساسی در فرهنگ و معارف دينی ما دارد . اسماء جماليه و جلاليه الهی در واقع مقوم ذات انسان و جان انسان هستند و می توانند منشاء هدايت و ضلالت انسان بشوند . اين حضور الهی جهانی که مطرح شد . انکشاف ذاتی بشر است و انسان ، تمام تاريخ خودش را با اين حضور و انکشاف سامان می دهد که همان احساس و حضور جهانی است . اين حضور جهانی ، در تاريخ به اقتضای مظهريت آن دوره از اسماء الهی ، خودش را بسط می دهد . اما حضوری که در دوره جديد جلوه نموده و حضور قديم را روی پوشانده ، درعلم هنر و سياست ، اساس و بنياد را بر اين می گذارد که نفس انسان ، يقينی ترين موجود در عالم است وبايد بر اساس تحقق اين نفس يقينی که در فلسفه دکارتی نام « کوژيتو » گرفته همه عالم را سامان بدهد و ملک خودش بکند ، درنتيجه علم به سوی قدرت نفسانی می رود و معنی قدرت می دهد . يعنی نفس من ، می خواهد درعالم خودش را متحقق بکند و برای همين ، تمام اشيا جهان را بايد صورت نفسانی بزند ، من به عنوان نفس و کوژيتوی دکارتی ، بايد بر کل عالم احاطه پيدا بکنم و همه جهان را برای نفس خودم بخواهم و تغيير بدهم . ديگر رستگاری اخروی به مثابه غايت فلسفه و هنر سياست مطرح نيست بلک قدرت ، مدار علم و سياست و هنر می شود . س: بنابراين ، علم معنای جديدی پيدا می کند و می شود علم نفسانی که قدرتمدار است . مددپور: بله ويژگی آن هم منطق انتزاعی و حسابگرانه است و تصرف تکنيکی . يعنی دسته بندی و قاعده بندی و قالب بندی جهان و جهان را به صورت يک انباری از ماده و انرژی تصور کردن که هيچ چيز روحانی در آن نيست و حذف کردن همه جانهای روحانی ، گاليله جهان را تقسيم می کند به روحانيات و جسمانيات و بعد به سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 767]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن