تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 14 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):از حقيقت ايمان اين است كه حق را بر باطل مقدم دارى، هر چند حق به ضرر تو و باطل به ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820656063




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

محمود مشرف آزاد تهرانی( م.آزاد)


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: View Full Version : محمود مشرف آزاد تهرانی( م.آزاد) dina 20064th October 2007, 12:31 AMمحمود مشرف آزاد تهرانی(م.آزاد) کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند م.آزاد در سال 1312 در تهران چشم به جهان گشود دوره آموزشهای دبستانی و دبیرستانی را در همین شهر به پایان رساند سپس وارد دانشگاه شد و در سال 1336 از دانشکده ادبیات و زبان فارسی دانشگاه تهران موفق به دریافت درجه لیسانس گردید بعد دوره دانشسرای عالی تهران را نیز به پایان رساند و به مدت 10 سال به کار آموزگاری روی آورد چندی در دبیرستانهای این شهر به تدریس ادبیات فارسی پرداخت در سال 1346 به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان انتقال یافت. م.آزاد زبان انگلیسی می داند و علاوه بر ترجمه اشعار پرکنده شاعران سرزمینهای دیگر در زمینه زندگی نامه و نقد و نظر آثاری به چاپ رسانده و نیز چند قصه به شعر و نثر برای کودکان نوشته است. دفترهای شعر 1- دیار شب 2- قصیده بلند باد 3- ایینه ها تهی است 4- بهارزایی آهو 5- با من طلوع کن dina 20064th October 2007, 12:32 AMباد ها در گذرند باید عاشق شد و خواند باید اندیشه کنین پنجره را بست و نشست پشت دیوار کسی می گذرد باید عاشق شد و رفت چه بیابانهایی در پیش است رهگذر خسته به شب می نگرد می گوید چه بیابانهایی ! باید رفت باید از کوچه گریخت پشت این پنجره ها مردانی می میرند و زنانی دیگر به حکایتها دل می سپرند پشت دیوار کسی دریاواری بیدار به زنان می نگریست چه زنانی که در آرامش رود باد را می نوشند و برای تو برای تو و باد آبهایی دیگر در گذر است باید این اندیشه کنان می گویم رفت و از ساعت دیواری پرسید و شنید و شب و ساعت دیواری و ماه به تو اندیشه کنان می گویند باید عاشق شد و ماند باید این پنجره را بست و نشست پشت دیوار کسی می گذرد میخواند باید عاشق شد و رفت بادها در گذرند raya4th October 2007, 08:58 AMمرگ عاشقان زيباست باغي از صنوبرها ارغواني از آتش رودباري از الماس وز كبوده جنگل ها مرگ در خزان فرياد آن زمان كه مي پوسد ريشه هاي ابريشم برگهاي نيلوفر وز كبوده مي ماند سايه هاي خاكستر مرگ هيچ زيبا نيست مرگ عاشقان زيباست مرگ عاشقانه ي شهر مرگ عاشقان در شب با شكوهتر مرگي ست مرگ عاشقانه ي رود بر كناره ي دريا مرگ نيست وز مرگش مي خواني مرگ شاهوار اينست Nazanin kh4th October 2007, 09:18 AMبهار از باغ ما رفتست ما افسانه مي گوييم پرستوها ندانستند و بر قنديل يخ مردند بهار از باغ ما رفتست مي خواندند پيچك ها شما بيهوده مي گوييد و ما بيهوده مي روييم بهار اينجاست ما فرياد مي كرديم بر شاخ صنوبرها هنوز از برگهاي برگ دريايي است مي خواندند پيچك ها : چه مي گوييد؟ چه دريايي شما ديگر نمي خوانيد ما ديگر نمي روييم بهار بودي اي باد ترا با جان ما پيوند بهار از باغ ما رفتست ما افسانه مي گوييم dina 20064th October 2007, 03:43 PMبی تو خکسترم بی تو خکسترم بی تو ای دوست بی تو تنها و خاموش مهری افسرده را بسترم بی تو در آسمان اخترانند دیدگان شررخیز دیوان بی تو نیلوفران آذرانند بی تو خکسترم بی تو ای دوست بی تو این چشمه سار شب آرام چشم گرینده آهوان است بی تو این دشت سرشار دوزخ جاودان بی تو مهتاب تنهای دشتم بی تو خورشید سرد غروبم بی تو بی نام و بی سرگذشتم بی تو خکسترم بی تو ای دوست بی تو این خانه تاریک و تنهاست بی تو ای دوست خفته بر لب سخنها است بی تو خکسترم بی تو ای دوست raya4th October 2007, 11:32 PMتنها انسان نيست تنها انسان گريان نيست من ديده ام پرندگان را من برگ و باد و باران را گريان ديده ام تنها انسان گريان نيست تنها انسان نيست كه مي سرايد من سرودها از سنگ نغمه ها از گياهان شنيده ام من خود شنيده ام سرودي از باد و برگ تنها انسان سرود خوان نيست تنها انسان نيست كه دوست مي دارد دريا و بادبان خورشيد و كشتزاران يكسر عاشقانند تنها انسان تنهايي بزرگست انسان مرگ راي انديشه هاي مرگش ويرانگر Nazanin kh7th October 2007, 11:14 AMگل من پرنده يي باش و به باغ باد بگذر مه من شكوفه يي باش و به دشت آب بنشين گل باغ آشنايي گل من كجا شكفتي كه نه سرو مي شناسد نه چمن سراغ دارد ؟ نه كبوتري كه پيغام تو آورد به بامي نه به دست باد مستي گل آتشين جامي نه بنفشه يي نه جويي نه نسيم گفت و گويي نه كبوتران پيغام نه باغ هاي روشن گل من ميان گلهاي كدام دشت خفتي به كدام راه خواندي به كدام راه رفتي؟ گل من تو راز ما را به كدام ديو گفتي ؟ كه بريده ريشه ي مهر شكسته شيشه ي دل منم اين گياه تنها به گلي اميد بسته همه شاخه ها شكسته به اميد ها نشستيم و به يادها شكفتيم در آن سياه منزل به هزار وعده مانديم به يك فريب خفتيم raya8th October 2007, 07:10 AMآيينه ها تهي است عروسك ها را در شب تاراج كرده اند در شهر چهره يي نيست در شهر دكه ها باز باز و خالي و تاركيست سوداگران سودايي از باد از باران وز سيل خيل بيكاران شكوه مي كنند سوداگران سودايي خسته مي گويند : باران ؟ چه باراني بيمانند ؟ مي دانيد ؟ باران سختي ‌آمد و خريداران ناباورانه از همه ي شهر ديدار مي كنند در پشت ويترين ها كنسرو چيده اند و گل كاغذي و از زلال آبي كاشي ها تصوير ماهيان قزل آلا را پاك كرده اند در شهر تاك ها را در خاك كرده اند سوداگران سودايي در شهر خم هاي خالي را بر سنگفرشهاي خيابان ها پرتاب كرده اند در شهر چهر ه ها را در خواب كرده اند dina 20068th October 2007, 12:13 PMآن لحظه های روشن وقتی که دوست داشتنت زیباست مثل خیال آبی نیلوفر در باغ باژگونه تالاب و مثل جشن سرخ شقایقها در بامداد روشن وقتی که میخوانند مرغان لابزی آواز رودها را آنگاه می بینم بیدار خواب شادی دیدار گیسوی باد را که پریشان است و مرگ عاشقانه ماهی ها را در چشمه های بارانی ... هر روز عصر ها وقت طلوع ساعت دیواری و ازدحام مردم مبهوت گم میشوم در آن سوی تاریکی در سایه بلند خیابانها گم میشوم که باز ببینم بیدار خواب شادی دیار آن لحظه های روشن زیبا را وقتی که دوست داشتنت زیباست مثل خیال آبی نیلوفر ... ghoroobefarda8th October 2007, 04:58 PMتماشای مرداب غازیان من دیده ام شکوه تماشا را در آبهای دور در کوچه های سبز گرم تماشا بودیم تالار تار آب با لاله های سرخ هیاهوگر روشن بود سرو تاریک با آب روشن گل می گفت گلها خم می شدند می آشفتند گلهای آفتاب گردان از ماهتاب تاریک روشن خورشید را تمنا می کردند من دیده ام شکوه تماشا را در خانه های سرخ سفالین بام بام تا شام آنجا پرنده هایی بودند بی نام بر سبز جاودانه تماشاگر من دیده ام خیال شکایت را در دست های چوبی پاروها با جای زخم صدها صدها جوانه ها در دست های بسته ی پاروزن دیدم اندوه راز گفتن را گفتن من چهره های زیبایی دیدم از مردگان پک در آبهای شناور در آبهای دور شناور من دیده ام شکوه تماشا را در چشم های تو وقتی که پای ‌اینه می آرایی گلهای گیسوانت را من دیده ام شکوه تماشا را در مرداب raya9th October 2007, 07:20 AMکاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند گل باغ آشنائی گل من پرنده ای باش و به باغ باد بگذر. مه من شکوفه ای باش و به دشت آب بنشين. گل باغ آشنائی گل من کجا شکفتی که نه سرو می شناسد نه چمن سراغ دارد. نه کبوتری که پيغام تو آورد به بامی نه بدست مست بادی گل آتشين جامی نه بنفشه ای نه بوئی نه نسيم گفت و گوئی نه کبوتران پيغام نه باغهای روشن گل من ميان گلهای کدام دشت خفتی به کدام راه خواندی به کدام راه رفتی مه من تو راز ما را به کدام ديو گفتی؟ که بريده ريشه مهر شکسته شيشه دل منم اين گياه تنها به گلی اميد بسته... همه شاخه ها شکسته! به اميدها نشستيم و به يادها شکفتيم در آن سياه منزل به هزار وعده مانديم به يک فريب خفتيم . Nazanin kh9th October 2007, 09:15 AMباد و باران و گياهي كه تويي بر لب جوي همه از كوچه ها مرا مي خوانند من از اين باران ها مي دانم خانه ويران خواهد شد ويران ياس ها ريخته اند زير باران ها در كوچه رها مثل مرداب بزرگي كه در آن نيمه ي شب ها تنها غوك ها مي خوانند و تو تنها مي ماني تا بداني كه چه ها مي گذرد من از اين پنجره واري كه سياهست و بلند به صداي تو كه جاري خواهي شد كه مرا تنها در كوچه رها خواهي كرد به صداي تو رها مي شوم از شاخه ي خويش زير باران ها در كوچه سنگي ويران خواهم شد زير اين پنجره واري كه تماشا گه باد است و گياهي تاريك به جهان گذران مي نگرم بادها در گذرند ياسها منتظرند جوي گرياني و در بارانها مي گذري تا مي ماني و باران غريبي كه زمين را ويران خواهد كرد آسماني كه به ما مي نگريست ماهتابي كه به مه ميتابيد همه در تاريكي ها ماندند همه در باران فرياد زنان مي گفتند ياسها منتظرند و تو گريان مي گفتي : ياسها ريخته اند باد و باران و تماشاي گياهي كه مرا مي بيند من ازين پنجره واري كه سياهست و بلند به تو فريادزنان مي گويم ياس ها منتظرند و تو گرياني و در باران ها مي گذري خانه ويران خواهد شد ويران و گياهي كه تويي بر لب جوي ريشه در آب روان خواهد شست ياسها منتظرند من همينجا تنها خواهم ماند dina 20069th October 2007, 02:08 PMباران ای دیر سفر پنجره بگشای و تماشا کن این شب زده مهتاب گل آسا را این راه غبار آلود این زنگی شب فرسود وین شام هراس آور یلدا را این پنجره بگشای که مرغ شب می خواند شادمانه دریا را ghoroobefarda9th October 2007, 05:25 PMمن چگونه ستایش کنم ؟ من چگونه ستایش کنم آن چشمه را که نیست ؟ من چگونه نوازش کنم این تشنه را که هست ؟ من چگونه بگویم که این خزان زیباترین بهار ؟ من چگونه بخوانم سرود فتح من چگونه بخواهم که مهر باشد ای مرگ مهربان زیباترین بهار در این شهر زیباترین خزانست من چگونه بر این سنگفرش سخت با چه گونه گیاهی نظر کنم با چگونه رفیقی سفر کنم من چگونه ستایش کنم این زنده را که مرد ؟ من چگونه نوازش کنم آن مرده را که زیست ؟ پرنده ها به تماشای بادها رفتند شکوفه ها به تماشای آبهای سپید زمین عریان مانده ست و باغهای گمان و یاد مهر تو ای مهربانتر از خورشید raya10th October 2007, 09:51 AMفرهاد گمفرياد در شب بيداد من فرهاد می گريد و چه بی فرياد جهان پيراست و بی بنياد می گريد در شب بيداد در فروبستم و فروماندم در آن خاموش گمفرياد تا نگريد در شب بيداد من فرهاد نشنوم ديگر های های زاری خاموشوارش را و سکوت سوگوارش را باز می گريد در شب بيداد من فرهاد و چه بی فرياد ghoroobefarda10th October 2007, 11:19 AMبهارزایی آهو بهار می خواندند پرنده ها که بهار درختی از همه سوی به کوچه می ریزد هزار شاخه درختی بلند سبز جوان هزار شعله ی سبز پشت رود بزرگ طلوع خواهد کرد پرنده یی چشم اندازی به آسمانها داشت پرنده یی که نشست نگاه دوری بود نگاه دوری صدای رودی نگاه آرامی که بسته می شد صدای مردابی پرنده یی در خواب به باد می آویخت و بال می افشاند و شاخساری در آسمان می شد درختها را نیایش ها می کرد به ارغوان می گفت تو از تبار آتشهایی تو بیشه ها را می افروزی و در تمام فصول بهار خواهد بود و در تمام فصول بهار می دیدم به شهر آمده است به شهر شهری کنار لاشه ی رود بهار آمده بود عروسی می آوردند تمام مردم تمام مردم شهر به کومه یی رفتند که هیچ چیز نبود مگر صدای وداع عروس آوردند عروس های سترون عروسهای غریق و مادران بودند که با زمین سترون وداع می کردند و در تمامی شب هزار کودک زیبا به خواب می دیدند بهار آمده بود بهارزایی آهو که خسته می آمد بهار زایی مرگ و پشت بیشه ی خواب نشست صیادی کنار چشمه صدا آمد و خون چشمه به مرداب ریخت کوچه سنگی میان باران ها به شهر و جنگل و راه درود مرگی گفتم بهار آمده است به شهر شهری کنار لاشه ی رود و باز خواندم پرنده می داند که آهو از پس زایش همیشه تشنه ی آبست و مثل مجنونی میان واحه ی مرگ صدای چشمه صدای پرنده می شنود پرنده ها خواندند کنار چشمه ی خواب همیشه آهویی ست همیشه صیادی همیشه مجنونی که تشنه آمده است برای جان دادن درود مرگی گفت بهار به بال پروازی که سخت و خونین بود patris13th October 2007, 03:57 AMآناهیتا باران کن خفته بر بستر مینویی آتشکده اردیسور آناهیتا ساقه اندامش می سوزد طرح بارانی گیسویش در سایه فرو می ریزد و در ایینه ی تاریک فصول به زمین می نگرد ای آناهیتا کولی گمشده و سرگردان کولیانی که در آغاز فصول ازفصولی دیگر به تماشای زمین در گذرند رود را می خوانند دشتها می خوانند ای آناهیتا کولی گمشده ی سرگردان ترک این بی ره سرگردان کن باران کن آناهیتا باران کن Nazanin kh16th October 2007, 10:03 AMتو عاشقانه ترين نام و جاودانه ترين يادي تو از تبار بهاري تو باز مي گردي تو آن يگانه ترين رازي اي يگانه ترين تو جاودانه تريني براي آنكه نمي داند براي آنكه نمي خواهد براي آنكه نمي داند و نمي خواهد تو بي نشانه ترين باش اي يگانه ترين dina 200620th November 2007, 09:46 PMتو روح بارانی فریاد فریاد تو ساحرانه زیبایی زیبا تو جادوی غریب تماشایی و برق هوشیاری در چشمهایت رخشان تو مثل خواب کودکانه شاد به افسانه ای تو شادی بزرگ منی ای دوست تو عاشقانه باروری از مهر و آن جنین زیبا در خون و خواب و خاطره ات می روید ناگاه مثل طلوع سرخگلی در باد در روزگار اینهمه بیداد در روزگار این همه تنهایی تو عدل و آفتابی نور و نوازشی تپشی در دل وزشی بر جان در این زمان زمانه تاریکوار بودن وقتی که می بینم درد خموشوار نگاهت را سر می گذارم آرام بر سینه ات و چشمه وار می گویم از شوق تو روح بارانی Nazanin kh28th November 2007, 02:35 PMاي دير سفر پنجره بگشاي و تماشا كن اين شب زده مهتاب گل آسا را اين راه غبار آلود اين زنگي شب فرسود وين شام هراس آور يلدا را اين پنجره بگشاي كه مرغ شب مي خواند شادمانه دريا را far_222nd July 2009, 08:21 PMآسماني كه به ما مي نگريست ماهتابي كه به ما مي تابيد همه در تاريكي ماندند همه در باران فرياد زنان مي گفتند ( ياسها منتظرند!) و تو گريان مي گفتي : ( ياسها ريخته اند.) آیـدا28th September 2009, 06:14 AMشکهای شبانه ای یگانه ترین زیباترین شکهاست شکهای شبانه خانه را خواهد آشفت شکهای شبانه ای یگانه ترین ما را به تمام رودها خواهد پیوست من مست و پریده رنگ از دریا می ایم تا در تو نبینم آن پریشانی ها را ای شط برهنه ای به سینه ی من گیسوی تورودی از ستیغ بهار بر صخره ی خرد پر هیاهویی گیسوی تو باد را پریشان خواهد کرد شکهای شبانه روز را خواهد آشفت ککایی مرده ای پریشان گیسو شکی ست افروخته در مسیر طوفانی ای عریان ای نهال نیرومند ای خون پرنده های دریایی بر سینه ی من تمام گیسوی تو بارانیست بر بهار عریانی شکهای شبانه در زمانه ی شک زیباترین شکهاست far_2228th September 2009, 08:37 AMدلم خون شد از این بیگانه مردم خوشا آن مردم آن جانانه مردم بیاید ای بجان آسودگاران به این میخانه با میخانه مردم پربشان خانه ای دیدیم و گفتیم دریغا زین پریشان خانه مردم بدین خلوتسرا بیگانه مردم به از دیدار این بیگانه مردم دمی را با تو بودن با تو ای دوست منم دیوانه تر دیوانه مردم naghmeirani28th September 2009, 02:23 PMمن گیاهی ریشه در خویشم من سکون آبشاران بلورین زمستانم من شکوه پرنیان روشن دریای خاموشم من سرود تشنه ی بیمار خیزان بهارانم مهر دوزختاب افسونسوز شب کوشم مرغ زرین بال دریا راز مهتابم چشمه سار نیلی خوابم چنگ خشم آهنگ پاییزم بانگ پنهان خیز توفانم بام بیدار گل انگیزم سایه سروم که می بالد نای چوپانم که می نالد آهوی دشتم که می پوید من گیاهی ریشه در خویشم که در خورشید می روید naghmeirani29th September 2009, 10:54 AMباران ای دیر سفر پنجره بگشای و تماشا کن این شب زده مهتاب گل آسا را این راه غبار آلود این زنگی شب فرسود وین شام هراس آور یلدا را این پنجره بگشای که مرغ شب می خواند شادمانه دریا را far_2225th October 2009, 03:37 PMمن متولدِ پاییزم، فصل ِ زردی فصل ِ بادِ وحشی فصل ِ شاعرهای پیر فصل ِ نقاشان بی نظیر کس چه می داند! شایدم بس دلگیر!! از آن اولین پاییز تا آخرینش از عطر فروردین تا باد پاییزی از نیاز آن عاشق تا ناز آن معشوق از کنج آن مسجد تا بعدِ میخانه! من همه را پیموده ام! من مسلمانی دیدم از قوم یهود! که چون آن درویش ِ پیر نعره یا هو می کشید! من به او گفتم : هـــو یا « یا هـو»؟! او با تمسخر گفت : هم من هم هـــــو!! ساحره28th January 2010, 05:40 PMبهار از باغ ما رفتست بهار از باغ ما رفتست ما افسانه می گوییم پرستوها ندانستند و بر قندیل یخ مردند بهار از باغ ما رفتست می خواندند پیچک ها شما بیهوده می گویید و ما بیهوده می روییم بهار اینجاست ما فریاد می کردیم بر شاخ صنوبرها هنوز از برگهای برگ دریایی است می خواندند پیچک ها : چه می گویید؟ چه دریایی شما دیگر نمی خوانید ما دیگر نمی روییم بهار بودی ای باد ترا با جان ما پیوند بهار از باغ ما رفتست ما افسانه می گوییم far_2228th January 2010, 06:07 PMبه گل امید بسته.... همه شاخه ها شکسته! به امید ها نشستیم و به یاد ها شکفتیم در آن سیاه منزل به هزار وعده ماندیم به یک فریب خفتیم ساحره28th January 2010, 10:51 PMچنگ اگر بود سرودی بود جام اگر بود شرابی بود کوی اگر بود نگاری بود می اگر بود خرابی بود چنگ در چنگال اهریمن جام در خیمه عیاران کوی جولانگه شبگردان باده در بزم تبهکاران دیده بی خوابیست چنگ خاموشیست رنگ بیرنگیست عقل مدهوشیست مهر اگر بود درودی بود چنگ اگر بود سرودی بود مثل گریز دور کبوترها در منتهای نیلی بی فریاد اندیشه می کنیم در ژرفنای بهتی بی نام و شادمانه ناگاه احساس می کنیم یک انفجار روشن را در باغ وقت طلوع سبز چکاوک ها far_2229th January 2010, 12:35 AMپرنده ها به تماشای باد رفتند شکوفه ها به تماشای آبهای سپید زمین عریان ماندست و باغهای گمان و یاد مهر تو ای مهربانتر از خورشید! ساحره29th January 2010, 10:51 AMمن با تو کاملم من با تو رازی روشن من با تو نام هستیم ای دوست ای یار مهربانی و تنهایی من با تو روشنان را فریاد می کنم از عمق ظلمت شب یلدایی و کهکشانی اینک در چشم های تو ای دوست ای یگانه ترین یار من با تو کاملم راز نوای رودم گرم سرودم ای دوست من راز چشمه ها را میدانم من راز رودها را می دانم و راز دریاها را من در تمام هستی جاری شدم و راز چشمه ها را با رود باز گفتم و راز رودها را با دریا فریاد لاله بودم در قلب سخت سنگ نجوای رویش بودم در بطن سرد خاک من سنگ را شکافتم و لاله وش شکفتم من خاک را دریدم و سرسبز روییدم گلسنگ را پرنده آوازخوان شدم و با خیال آب یک سینه راز گفتم و در تمام شب با نای خونین خواندم من با تو کاملم far_2229th January 2010, 01:15 PMمن از آسمان سخت نومیدم ای دوست! نومید نومید... میدانی ؟ اینجا نباریده - دیریست - باران نتابیده خورشید نروییده دیگر نهالی زمین پوک و خالیست نه از بوته خشک خاری پناهی نه بر کشتزاری گواه آن شیاری من از آسمان سخت نومیدم آری؟ ساحره29th January 2010, 06:16 PMمن گیاهی ریشه در خویشم من سکون آبشاران بلورین زمستانم من شکوه پرنیان روشن دریای خاموشم من سرود تشنه ی بیمار خیزان بهارانم مهر دوزخ تاب ِافسون سوز ِشب کوشم مرغ زرین بال دریا راز مهتابم چشمه سار نیلی خوابم چنگ خشم آهنگ پاییزم بانگ پنهان خیز توفانم بام بیدار گل انگیزم سایه سروم که می بالد نای چوپانم که می نالد آهوی دشتم که می پوید من گیاهی ریشه در خویشم که در خورشید می روید far_2230th January 2010, 02:15 AMبر این دشت خاموش - دریاد داری!- چه گلهای باران پاکی ؟ چه آزاد سروی؟ چه تاکی ! . . . . چه بادی که سرمست ! چه آهوی مستی " که در بیشه خواب چه خوابی ! چه بیدادی که بیتاب! ساحره30th January 2010, 09:39 PMچه روز سرد مه آلودی چه انتظاری آیا تو باز خواهی گشت ؟ تو را صدا کردند تو را که خواب و رها بودی و گیسوان تو با رودهای جاری بود تو را به شط کهن خواندند تو را به نام صدا کردند از عمق آب و باغ کوچک گورستان را در باد به سوی شهر گشودند تمام بودن رازی شد و گیسوان تو ناگاه بر تمامی ویرانه های باد نشست far_2231st January 2010, 12:43 AMمن دیده ام � سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 831]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن