واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: جای بستی فروشی، ساختمانی چهار طبقه سر برآورده بود و ناگهان من شدم ساکن این ساختمان که پنجره اتاقم درست روبه روی بنای دایره شکل تئاتر شهر... دهه ۵۰ به تهران آمدم که شهر رونقی داشت، که من شهرستانی آن هم کویری را جذب و جلب خود کرد. فاصله دانشگاه تهران تا چهارراه انقلاب فعلی که پارک دانشجو در آنجا واقع است، با اون شلوغی همیشگی و نئونهای رنگارنگ، راسته روبه روی تئاتر شهر با دو، سه رستوران و یکی، دو تا بستنی فروشی، بستنی فروشی سر چهارراه که سنتی بود و آب هویجی که قاطی بستنی میکرد با اون فالوده شیرازی و مردی ریزنقش اما پرجنب و جوش که آن را اداره میکرد، مردی که سخت و تند و بداخلاق بود. مشتری و کارگر و پرسنل سرش نمیشد و اون پایین تر، بستی فروشی که مردی خوش اخلاق و با حوصله آن را اداره میکرد و میز و نیمکتی و محلی برای گپی دوستانه.این مرد از ظرافت، اسم بستنی فروشی خود را - خوش مرام - گذاشته بود، شاید طعنه یی به بستی فروشی بالا دست که تندخو بود. ظهرهای دانشکده حقوق با اون جمع صمیمیقدم زنان پشت ویترین کتابخانهها را دید میزدیم و حسرت کتابهای تازه انتشاریافته، گفتی و گپی و شعری. نمیدانستیم داریم جوانی را هدر میدهیم.در حالی که، شعر استاد شفیعی کدکنی را میخواندیم - به کجا چنین شتابان - و قدمها تندتر میشد تا چهارراهی که امروز انقلابش میخوانیم، خنده یی که بریم بستنی فروشی مرد پرجنب و جوش و اخم و تخم مرد ریزنقش بستنی فروش را ببینیم، اگه بچهها حوصله داشتن که با مرد بستنی فروش کل کل کنند میایستادیم و چه شور و شوقی، اگر دل و دماغی نبود روانه بستنی فروشی خوش مرام میشدیم، اما از هر دو بستی فروشی ساختمان دایره شکل تئاتر شهر پیدا بود؛ ساختمانی که میگفتند تازه ساخته شده با ستونهای بلند و تاجی که دور تا دور فضای دایره شکل آن را دربر گرفته بود. دیوارهای سنگی و نردههای آهنی پارک دانشجو این ساختمان را درون باغی قرار داده بود که حسرت میخوردی چرا فضای اطراف این ساختمان به شدت زیبا که فکر نمیکردی چندین سالن را درون خود جای داده باشد باید حفاظ و نرده هم داشته باشد. گذشت ایام درس و دانشکده را به پایان برد و من شدم کارآموز وکالت. حدفاصل فارغ التحصیلی تا کارآموزی وقفه یی افتاد که سری به پارک دانشجو و حتی بستنی فروشیهای روبه روی آن بزنم، تا بخت یاری کرد وقتی سر زدم، دیگر از بستنی فروشی سر چهارراه خبری نبود.دلتنگ مرد بستنی فروش پرجنب و جوش ریزنقش که با اخم خود و حرفهای بعضاً تلخی که میزد که تا عمق جان میخندیدی، شده بودم. جای بستی فروشی، ساختمانی چهار طبقه سر برآورده بود و ناگهان من شدم ساکن این ساختمان که پنجره اتاقم درست روبه روی بنای دایره شکل تئاتر شهر گشوده میشد که تا هنوز میشود. مرد ریزنقش پرجنب و جوش شد مالک دفتر کار من و باز حال و هوای دوره دانشکده را هر از گاهی با او مرور میکردم. با اهالی چهارراه شدم همسایه و باز بنای دایره شکل تئاتر شهر روبه رویم بود و دوره تنهایی و مجردی که بیشتر اوقات به سالنهای تئاتر شهر کشیده میشدم و از زبان این و آن شرح حال مجموعه یی که سالها ذهنم را به خود مشغول داشته بود را میشنیدم. میگفتند وقتی برج آزادی که آن زمان شهیادش مینامیدند به عنوان سمبل تهران و در آغاز ورودی تهران یعنی ورودی فرودگاه ساخته میشد، قرار بود ساختمان دایره شکل تئاتر شهر وسط چهارراه ساخته شود، اراضی اطراف را در طرح قرار دادند تا خریداری شود و میدانی بزرگ احداث که وسط این میدان، ساختمان دایره شکل تئاتر شهر با راهروهایی که از اطراف دسترسی به ساختمان تئاتر را آسان میکرد احداث شود. شایعه یی که محل احداث تئاتر شهر را از وسط میدان به زاویه پارک دانشجو کشانده بود،این بود که ساختمان قرینه یی میشود برای برج آزادی که در یک خط مستقیم ساخته میشوند و چون تئاتر شهر محل برگزاری نمایش است و هنرمندان مورد علاقه مردم، رونق این تئاتر باعث میشود علاوه بر چشم اندازی که قرینه برج آزادی است، رونق بسزای آن هم رقیب پرقدرت آن. چه این شایعه درست باشد چه نه، اگر به واقع در آن روزگار عقل سلیمیبه کار میافتاد و ساختمان دایره شکل تئاتر شهر را وسط میدانی قرارمیداد که چشم اندازی دل انگیز پیدا میکرد، به سرنوشت امروز گرفتار نمیآمد. من که ۳۰ سالی میشود هر روز دهها بار از پنجره اتاقم چشمم به این ساختمان زیبای مدور میافتد، بیش از همه دل نگران غربت غریبانه این بنای به شدت زیبا هستم، آن روز که غلامحسین کرباسچی دستور برداشتن دیوارهای سنگی و نردههای آهنی پارک دانشجو را صادرکرد و این ساختمان مدور، زیباتر از همیشه خود را نمایاند، تا آن شبی که صدای دلهره آور بولدوزر پارکینگ اختصاصی چسبیده به این ساختمان را زیر و رو میکردند چند سالی نگذشته بود، قصه پارکینگ اختصاصی هم از زبان مردم این حوالی شنیدنی است.میگفتند این زمین را وقف تئاتر شهر کردند تا در زمانه نمایش، اتومبیلهای میهمانان، مزاحم اهالی محل نباشند. اول مسجدی در گوشه این پارکینگ که پذیرای مومنان در زمان مناسبتهای مذهبی بود سر برآورد و سپس تابلویی که در این محل، مجتمعی فرهنگی، مذهبی ساخته خواهد شد و در آن تابلو آمده بود که نقشه مجتمع به وسیله استادان فلان دانشگاه طراحی شده تا همگونی و همخوانی بین ساختمان مدرن تئاتر شهر و مجتمع مذهبی که باید از اسلوب خاص معماری مذهبی تبعیت کند فراهم باشد.آن شب که فریاد بولدوزرها آرامش اهالی چهارراه را به هم ریخت و هنوز اوایل شب بود و کسبه محل دل نگران ساختمانی که سالها روزی چندین بار او را دیده و به دیدنش عادت کرده بودند دور هم جمع شدیم، از یکدیگر فضاهای مذهبی اطراف را که سالهاست مورد استفاده قرار میگیرد، پرسیدیم. به راستی آیا سرانه یی برای احداث مسجد از نظر تراکم جمعیت در نظر گرفته نشده است؟ یعنی مساجد را با تکیه بر بافت جمعیتی احداث نمیکنند؟ این منطقه کمتر مسکونی و بیشتر تجاری است، چندین مسجد کوچک و بزرگ دارد که یکی از آنان در چهارراه جمهوری، معروف است که بزرگ ترین مسجد تهران است و بعد از انقلاب ساخته شده و مسجد امام صادق هم در میدان قدس - که کاش مسجد قدس نام میگرفت - مسجد سجاد آن طرف تر که به خاطر نام معمار آن - لرزاده - از شهرتی درخور برخوردار است و چندین مسجد دیگر. صحبت این بود آیا لازم است کنار تنها تئاتر نمایشی کشور، بنایی مذهبی ساخته شود؟ آیا در ذهن مردم نوعی رقابت غیرلازم بین مسجد و تئاتر متبادر نمیشود؟ آیا تضادی پیش نخواهد آمد که مثلاً فلان نمایشنامه که طرفداران بیشماری دارد فضای تئاتر شهر را پرجنب و جوش و درست در ساعاتی که روح دلنواز مذهبی پراکنده است مسجد خلوت باشد؟ اینها و دهها سوال دیگر، دلشوره اهالی محل بود که در صدای غرش بولدوزرها گم میشد. چاله یی کنده شد و چند ستونی سربرآورد و حصاری آهنی دور پارکینگ و....سالها از آن تاریخ که بولدوزرها با غرش خود آرامش چهارراه انقلاب را به هم ریختند میگذرد.چاله که نه، چاهی با مساحتی ظاهراً ۱۲ هزار متر کنده شد و از آن تاریخ رها شد. سالن تئاتر شهر در پی گودبرداری چاله چند هزار متری شکاف برداشت، او را مرمت کردند، مدتی تئاتر تعطیل شد، دوباره بازگشایی شد اما شکاف به وجود آمده ظاهراً این روزها با عمقی بیشتر ترک برداشته است. اما چاله همچنان پشت حصار آهنی خود بی تحرک چشم انتظار فروریختن سالن مدور تئاتر شهر است. مسجد مکانی مقدس است، اما نباید غریب باشد. به مساجد اطراف این چهارراه در روزهای مذهبی از محرم و صفر گرفته تا ماه رمضان سری بزنید، متاسفم بگویم با کمترین ظرفیت خود فعالند و در بیشتر ایام قفلی بر درهای اصلی، اما این تئاتر شهر است که دارد فرومیریزد. مسجد در جای خود مقدس است، مکان مذهبی قابل احترام است، اما تئاتر شهر این یادگار هنر ایرانی و اسلامیرا که با غربتی غریبانه تن به آوار و ویرانی میدهد را نجات دهید. دوباره چاله را به حالت اول درآورید. این تنها راه باقی مانده است. فاصله بنای تئاتر شهر تا چاله دهن گشاده رها شده به امان خدا چند متری فاصله نیست. با خود میگویم آیا کسی نیست که نیم نگاه به تاریخ داشته باشد. در تنهایی دیوان خاقانی را ورق میزنم قصیده - ایوان مدائن - وصف الحال است.چند بیتی از آن را میخوانیم؛هان ای دل عبرت بین از دیده عبر کنهان/ ایوان مدائن را آیینه عبرت دان /یک ره ز لب دجله منزل به مدائن کن / وز دیده دوم دجله بر خاک مدائن ران/دندانه هر قصری پندی دهدت نو نو/ پند سر دندانه بشنو ز بن دندان /گوید که تو از خاکی و ما خاک توایم اکنون/ گامیدو سه بر ما نه و اشکی دو سه هم بفشان ما بارگه دادیم، این رفت ستم بر ما.... دیوان خاقانی را میبندم و از پنجره اتاقم به بنای مدور تئاتر شهر خیره میشوم راستی آیا این بنا فرو خواهد ریخت. پسران و دختران جوان، مردان و زنان اطراف بنای دایره شکل در حرکتند.آیا روزی این جنب و جوش خاموش خواهد شد؟ آن سوتر دیواره آهنی اطراف چاله بزرگ را میبینم. آیا بنایی، حتی مسجد، با طرحی که به یقین نمیتواند مشابه تئاتر شهر باشد در این چاله احداث خواهد شد، آن روز ناهمگونی این دو بنا را چگونه هضم خواهیم کرد، آیا کسی نیست از سر ترحم به این تنها تئاتر کشور مهربانانه تر نگاه کند و با توجه به مساجد اطراف تئاتر شهر از خیر مجتمع فرهنگی- مذهبی در مکان غیرمأنوس با فضای تئاتر شهر چشم بپوشد و آن فضا را به حالت اول درآورد. گردآورى: گروه فرهنگ و هنر سيمرغ /culture منبع: www.aftab.ir
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 559]