واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
قسم تو رياست از رياستشاعر : خاقاني اسمي است شريف و معنيي دونقسم تو رياست از رياستسقا بودي چو ... از اولچون ... رئيس گشتي اکنونچون ... نهي کلاه اطلسچون ... پوشي قباي اکسونخونت به گلو رساد چون ...رويت به قفا گشاد چون ...کاندر همه عالم چه به اي سام نريمانيک روز بپرسيد منوچهر ز سالارگفتار حکيمان به و کردار نريماناو داد جوابش که در اين عالم فانيکه مي و بنگ نگيرم پس از اينلوريي گفت مرا در عرفاتعادت زنگ نگيرم پس از اينگرچه زنگي لقبم بهر نشاطمي گلرنگ نگيرم پس از اينتو گوا باش که چو کردم حجشاخ هر شنگ نگيرم پس از اينتوبه چون بيخ فرو برد به دلپاي سرهنگ نگيرم پس از ايندست سلطان خرد بوسه زدمظلمت ننگ نگيرم پس از ايننامور تيغم با جوهر نورتا دگر زنگ نگيرم پس از اينصيقل عقل جلا داد مرادر برش تنگ نگيرم پس از اينشاهد دوست کش افتاد جهانزلف در چنگ نگيرم پس از اينناخن چنگ گرفتم که دگرگيسوي چنگ نگيرم پس از اينچنگ چون در رسن کعبه زدمهمه ز غمزه خدنگ آخته به کينهي منمنم که همچو کمان دستمال ترکانمنهيب رنج عرب ميکند به سينهي منخدنگ غمزهي ترکان نکرد با دلم آنککه نيست در عجم امروز کس قرينهي مناگر نه کعبه بدي، در عرب چکار مرادر حال او به عين عنايت نگاه کنيارب ز حال محنت خاقاني آگهييا خط عمر بيخطرش را سياه کنيا روز بخت بيهنرش را سپيد داردريغ حاصل من بود و درد حصهي منشب رحيل چو کردم وداع شروان راارس بناليد از درد حال و قصهي منشدم ز آتش هجران زدم بر آب ارسخروش سينهي من داشت جوش غصهي منبه تيزي دم من بود و پري غم مناصدقا را بود در نزديکي آرايش ز منتا ز شروان دورم اعدا راست آسايش چنانکدر حضور آرايش و در غيبت آسايش ز منچون ببيني زين دو معني آفتابم زانکه هستبراي چيست؟ نداني براي کينهي منکمين گشادن دهر و کمان کشيدن چرخهزار چشمه چو ريماهن است سينهي منز نوک ناوک اين ريمن خماهن فامچو گم کند به کف آرد دگر قرينهي منمن آفتابم سايه نيم که گم کندمکه سرنگون چو کمانه کند سفينهي مننه نه به بحر درم بر فلک کمان نکشمکه بگذرد فلک و نگذرد خزينهي مناگر قناعت مال است گنج فقر منمخراج هر دو جهان يک شبه هزينهي منبه دخل و خرج دلم بين بدان درست که هستکه حسبي الله نقش است بر نگينهي منچو خاتم ار همه تن چشم شد دلم چه عجبکه جام جم کند ايام از آبگينهي منچو آبگينه دلي بشکنم به سنگ طمعنکوبد آهن سرد طمع گزينهي منبه کلبتينم اگر سر جدا کني چون شمعکه هيچ خوشه نگردد براي چينهي منهماي همت خاقاني سخن رانمنه فلک يک جوان نديده چو مننيست سالم دو ده ولي به سخنفضل بيدولت اسم بيمعني استليکن ار فضل هست، دولت نيستچه توان کرد؟ الجنون فنونگرچه طعنم زنند مشتي دونطعنهشان خود به عکس باز شودکين نجويم گر آن دراز شودکز صدا باز گويد آنچه شنودکان صفت کوه را تواند بودجز گران جاني و سبکساريآن صدا را تو زو چه پنداريباري آسودهاند عالميانز آل غانم اگرچه نفعي نيستکار عالم به دست غانميانواي بر عالم ار فکندي حقاز ملايک نهد نه ز آدميانوقت آن کز نسب نهد خود راپس درآيد سگ سيه ز مياناول از شير سرخ لاف زند
#سرگرمی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 287]