واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
بخ بخ اي بخت و خه خه اي دل دارشاعر : خاقاني هم وفادار و هم جفا برداربخ بخ اي بخت و خه خه اي دل دارتو بدين سو سرم گرفته کنارمن تو را زان سوي جهان جويانمست ميگفتمت، زهي هشيارطفل ميخواندمت، زهي بالغکه تويي خواب ديدهي بيدارمن تو را طفل خفته چون خوانمتو چنين تازه صبح صادق واريا شبانگه لقات چون دانمکن بهين عمر رفته باز پس آردست بر سر زني گرت گويمآوري خط محو کردهي پارور تو خواهي در اجري امسالنپذيري و بس کني پيکارهر چه بخشم به دست مزد از منبه سلاح تو ميکنم پيکارمن ز بيکاري ارچه در کارمکه تويي آفتاب نيزه گذارسر نيزه زد آسمان در خاکقفس آبنوس ليل و نهارشهره مرغي به شهر بند قفسبر ازين نه مقرنس دوارطيرانت چو دور فکرت منگنج نامهي بقات در منقارعهد نامهي وفات زير پر استکه به پرواز رستي از تيماردانه از خوشهي فلک خورديکه چو سيراب گشت ماند از کارتشنه دارند مرغ پروازيکه چو ماهي در آبي از پروارتو ز آب حيات سيرابيخبر آور تويي و نامه سپارهدهدي کز عروس ملک مراچون گل نخل بند تيزي خارگلبن تازهاي و نيست تو راشويي از زاغ شب سياهي قارشاه باز سپيد روزي از آنکصيد نسرين کردهاي نهماراينت شه باز کز پي چو منيبه يکي سال دادهاي ديدارکه مرا در سه ماه با دو امامدو قوي رکن کعبهي اسراردو امام زمان، دو رکن الدينهم تمسک کنم هم استظهاربه موالات اين دو رکن شريفخدمت هر دو رکن پذرفتارکه به عمر دراز هست مراچه عجب سال دولت آرد بارآري اين دولتي است سال آورددو لطيفه است سفته در يک تاردو فتوح است تازه در يک وقتآدمي مجتبي و عيسي يارهر دو رکن جهان مرد مياندهر دو رکن اختر سعود نگارهر دو رکن افسر وجود آرايخالالسير ز آفت اشرارشدم از سعد اتصال دو رکنو آن چو رکن زمين خلافت داراين چو رکن هوا لطافت پاشچار ارکان جسم را معياروهم اين رکن چون مقوم روحپنج دکان شرع را معمارکلک آن رکن چون مهندس عقلو آن ز ري عالمي فلک مقداراين زخوي حاکمي ملک عصمتکار ري ز آن چو نقد خوي به عيارنام خوي زين چو روي ري تازهخوي او در خوي او رمزد آثارروي اين در ري آفتاب اشراقرکن ري صدر بوحنيفه شعاررکن خوي حبر شافعي توفيقري و خوي کوفه دان و مصر شماربا وجود چنين دو حجت شرعهان خوي سردش آنک آب بحارهاري از حلم رکن خوي در تباوست ريان ز علم و هم ناهارري از آن رکن مصر ريان استوان علوم رضي کند تکراراين حديث نبي کند تلقينکعب احبار و کعبهي اخبارمجلس هر دو رکن را خوانندهر دو سردار و علم را بندارهر دو فتاح و رمز را مفتاحاين يکي صادق آن دگر طياردو علي عصمت و دو جعفر جاهبر مک از آن خويش دارد عاروز سوم جعفر ار سخن رانمهمچو گل خاضع و چو مل جبارهر دو از هيبت و هبت به دو وقتهر دو خورشيد جود و قطب وقارهر دو برجيس علم و کيوان حلمفلک شرع احمد مختارخود بر اين هر دو قطب ميگرددکه فلک راست بر دو قطب مدارشرع را زين دو قطب نيست گزيرهر دو بحر از درون ول زخارهر دو چون کوه و گنج خانهي علمکوه در بحر ديدهاي بسياربحر در کوه بين کنون پس از آنککرده غارت چو حيدر کرارهر دو زنبور خانهي شهواتدو علي بين به علم وحي گزارچون علي کاينه نگاه کندعمر آن بين مراعي عمارهر دو رکنند راعي دل منکرده جلاب جان و من ناهاراين به تبريز ز آب چشمهي خضرداد ترياک و روح من بيمارآن بري قالب مرا چو مسيحاين مرا مخلص، آن مرا دل داراين مرا زائر، آن مرا عائذبه سلام برهمني در غارچه عجب کامده است ذو القرنينارسلان آمد و ندادش باربر در پير شاه مرو گشايبه سلام دو کفش گر يک بارشاه سنجر شدي به هر هفتهروح سوي جسد رود هموارشمس نزد اسد رود مادامگر برش قدر نيست در مقدارذره را آفتاب بنوازدري و خوي را ز محمدت دو ازارکنم از حمد و مدح اين دو امامموش را در جهان کند ديداربه خدايي که هم ز عطسهي خوککيد الحمد واجب آخر کارکه کرمشان به عطسه ماند راستروي و خوي دان دو قبلهي زوارگر چه قبله يکي است خاقانيهم نشد گفته عشري از اعشارربع مسکو ز شکر پر کرديبکر افلاک و حاصل ادوارمن به ري مکرمي دگر دارمکوست صدر صدور و فخر کبارصدر مشروح صدر تاج الدينچون دم زهد راني از اخيارچون خط جود خواني از اشرافمالک طوق و مالک دينارتاج را طوق دار و مملو کندپيش تيغ زبانش چون سوفارتير گردون دهان گشاده بماندکه سلف را به ذات اوست فخارخلف صالح امين صالحنير اعظم، آيت دادارحبر اکرم هم اسطقس کرمفاليواقت مهجة الاحجارهو روح الوري و لاتعجبمهر کتف نبي است جاي مهاردل پاکش محل مهر من استچون ده آيت نيفکنم به کنارمهر او تازيم ز مصحف دلاين بهين درج و آن مهينه شمارتاج دين جعفر و امين يحيي استسر کتاب و افسر نظارتاج دين صاعد و امين عالي استبسم بين هر سه حرف والله چارهست امين چار حرف و تاج سه حرفوان يسار مراست حرز يساراين يمين مراست جاي يمينعيد گوهر شد و هلال تبارشمس ملک آمد و ظلال ملوکبقريض نتيجة الافکارامدح العيد والهلال معاصرت افدي اهلة الاسفارمذ رايت الهلال في سفريجز به يادش نکردهام افطارتا به رويش گرفتهام روزهمن غوادي سحابهي مدرارکنت بالري فاستقت غلليکارتفاع الرياض بالامطارو ارتفاعي به فيض همتهقضيت بالثناله اوطارلوقضي بالنوال لي وطرانام او بالعشي و الابکارزنده مانداز تعهد چو منينه به مشک است زنده نام تتارآهو ار سنبل تتار چريداز عزيزي به کرخ ماند خوارتاري از راي او چو بغداد استخوار صد قاهره است و قاهره خواربل که تاز آن عزيز ري مصر استکه حياتم دهد به حسن جواراوست عيسي و من حواري اوروز کوري و حاجت شب تارخود ندارد حواري عيسيشبه عيسي کجا رود بر دارخصم خواهد که شبه او گردددلم از چرخ ماده طبع افکارنيک داند که فحل دورانمنظم هر ديو گوهر مهذارنشکند قدر گوهر سخنمکه برد آب قندز بلغارسگ آبي کدام خاک بودنتوان گفت لاحقند اغيارمنم امروز سابق الفضلينميرود وين خسان حسود غبارکه غبار براق من بر عرشکه ز ديوان من خورند ادراراين جدل نيست با نوآمدگانکه مجلي منم در اين مضماربل مرا اين مراست بار قدمادزد را چو ننهد محل نقارهمه دزدان نظم و نثر مننندبانگ دزدان برآورد ناچارليک دزدي که شوختر باشدعطسهي دزد و سرفهي طرارليک غماز اوست نطق چنانکخاطرم کشت خواهد او را زارگر چه حاسد به خاطرم زنده استعاقبت خورد خاک باشد مارمار صد سال اگر که خاک خوردثامنه است از غرايب اشعاراين قصيده ز جمع سبعياتکعبه بر من فشاندي استاراز در کعبه گر درآويزندوامرء القيس را فکند از کارزد قفانبک را قفائي نيکحاطب الليل مطنب مکثارکردم اطناب و گفتهاند مثلکه عسل باشد آخر انهارآخر نامه نام تاج کنمچار جوي بهشت از اين طومارهست طومار شکل جوي به خلدآخر است از صحيفة الاذکارمردم مطلق است از آن نامشلفظ الناس را مکن انکارعذر من بين در آخر قرآنواهب الروح، وارث الاعمارتا به روز قيام ياد تو باد
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 417]