واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
بر پردهي مريم دوم چرخشاعر : خاقاني جز قيصر پاسبان نديده استبر پردهي مريم دوم چرخخورشيد يک آستان نديده استاز قصر جلالتش به صد دورسيمرغش مورخوان نديده استيک خوان شرف نساخت کايامجز رضوان ميزبان نديده استبرخوان کفش طفيل اميدجز جنت نقلدان نديده استدر مجلس و خوانش چاشني گيرالا درش آشيان نديده استهر سو که هماي بخت پريدکس در رطب استخوان نديده استتا نخل گرفت بوي عدلشهرک آتش در فشان نديده استبيند قلمش به گاه توقيعکس شروان خيروان نديده استتا نامد مهد دولت اودر بحر دلش کران نديده استملاح خرد به کشتي وهمکس قوت امتحان نديده استدر جنب سخاش بحر و کان راکاندر خور بخش کان نديده استزين پس کفش آفتاب بخشددر جسم کرم روان نديده استکس بيکف راد صفوة الدينغيب از دل خود نهان نديده استدر پرده نهان چو راز غيب استآن کعبه که کس عيان نديده استچون کعبه مجاور حجاب استکس جنت بيگمان نديده استذات ملکه است جنت عدناز مردان کس جنان نديده استشاه ادريس است و خود جز ادريسکس قطب سبک عنان نديده استبر نه فلک او ستارهي قطبکس مرقد فرقدان نديده استبا قطب جز اين دو قرة العينجز داغ ادب نشان نديده استبر روس و حبش که روز و شب راستکاين خادم روي آن نديده استاين روس و حبش دو خادمش دانجم زين به خاندان نديده استاي بانوي خاندان جمشيدکس چون تو زبيده سان نديده استاي ساره صفات و آسيه زهدجز کوثر در دهان نديده استهر کس که ثنات بر زبان راندجز طوبي و ضيمران نديده استبر آتش هر که مدح راندجز گوهر رايگان نديده استخاک در تو هر آنکه بوسيدکس شاعر مدح خوان نديده استچون تو ملکه نبود و چون منکس زين به داستان نديده استمن دانم داستان مدحتکز نيسان بوستان نديده استآن ديد ضميرم از ثنايتکز بلبل گلستان نديده استو آن بيند بزمت از زبانمشاخي است که مهرگان نديده استذکر تو به باغ خاطر منمشکي است که پرنيان نديده استاين مدحت تازه بر در توچون بازاري در آن نديده استبنده ز دکان شعر برخاستجز آتش در دکان نديده استحلاج، دکان گذاشت ايراککو حال دل نوان نديده استبانوي جهان نپرسدش حالتسکين شفارسان نديده استاز هيچ کسي به هيچ درديدرد دل ناتوان نديده استاز هر که علاج خواست الايک حرمت و نيم نان نديده استقرب دو سه سال هست کز شاهيک پرسش غم نشان نديده استاقطاع و برات رفت و از کسزين بندهي جان گران نديده استشاه است گران سر ار چه رنجيکانعام خدايگان نديده استگفته است به ترک خدمت اکنونکز درگه شه مکان نديده استدستوري خواهد از خداونديک داور مهربان نديده استزنهاري توست و از تو بهتربهتر ز تو مستعان نديده استخواهد ز تو استعانت ايراکاندوخته جز فغان نديده استدادش بده و فغانش بشنوسحر است و کس اين بيان نديده استاين شعر وداعي از زبانمبر گلبن ده بنان نديده استمرغ دو زبان چو کلک من کساين مرکب، زير ران نديده استبر نطق سوارم و عطاردکز باد فنا، خزان نديده استباغي است بقاي بانوي عصرجز بانوي انس و جان نديده استبر لوح فرشته نامش ايامدولت به ازين ضمان نديده استصد عيد چنين ضمان کند عمرکز اهل دلي نشان نديده استدل روي مراد از آن نديده استيک اهل در اين ميان نديده استدل هر دو جهان سه باره پيموديک پيک وفا روان نديده استدر شيب و فراز اين دو منزلکس نقش وفا از آن نديده استچرخ آمده کعبتين بينقشپيش از من هم جهان نديده استجنسي که من از جهان نديدميک تن رصد امان نديده استاز منقطعان راه اميدکس يک پي کاروان نديده استروز آمد و روز شد جهان راکس راستي از زمان نديده استتا پشت وفا زمانه بشکستبازوي فلک کمان نديده استاز پشت شکستهي وفا بهالا ز زبان زيان نديده استخاقاني سود و مايهي عمرالا ز سر زبان نديده استآويختگي سر ترازوجنس ملک اخستان نديده استعالم ز همه ملوک عالمآن ديد که خضر خان نديده استخاقان کبير، کز جلالتکورا دوم آسمان نديده استشروان شه آفتاب دولتروئينتن هفت خوان نديده استجمشيد کيان که دين جز او راکيخسرو باستان نديده استگو در ملک اخستان نگر آنکآنک اختر کاويان نديده استگو رايت بوالمظفري بينچون رستم پهلوان نديده استگويند که مرز تور و ايرانصد رستم سيستان نديده استآن کيست که در صف غلامانشکمتر ز زحل سنان نديده استبر نيزهي او سماک رامحکس در يک دودمان نديده استجز بانو و شاه کوه و درياکس جز کف هر دوان نديده استدو ابر و دو آفتاب و دو بحربر يک سر خوان و خان نديده استدو روح و دو نور کس جز ايشانجز حضرت بانوان نديده استگيتي افق سپهر عصمتجز بانوي کامران نديده استجمشيد ملک نظير بلقيسجز رابعهي کيان نديده استقيدافهي مملکت که دهرشخود رابعه کس چنان نديده استاو رابعهي بنات نعش استکس مثل به صد قران نديده استجز نه زن سيدش به ده نوعاز مريم پاک جان نديده استرح القدس آن صفا کز او ديد
#سرگرمی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 399]