تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 30 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام رضا (ع):هر کـس به رزق و روزى کم از خدا راضى باشد، خداوند از عمل کم او راض...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816979349




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

طغراکش اين فراق‌نامه


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
طغراکش اين فراق‌نامه
طغراکش اين فراق‌نامهشاعر : جامي اين رشحه برون دهد ز خامهطغراکش اين فراق‌نامهمقبول خرد به خرده‌يابيکز بر عرب يکي عرابيطياره ز حله راند بيرونسرزد ز دلش هواي مجنونجست از همه کس نشان او بازبر عامريان گذشت از آغازکز وي دل اين قبيله ريش استگفتند که: يک دو روز بيش است،ني نيز شنيده داستاني!ني ديده کسي ز وي نشانيرو کرد ز حله در بيابانبرخاست عرابي و شتاباننوميد به راه خويش رو کردچون يک دو سه روز جستجو کردجمع آمده وحشيان گروهيناگاه نمود زير کوهيمجنون را ديد در ميانهشد تيز به سويشان روانههمچون ليلي به چشم و گردنبا آهوکي سفيد و روشنجان داده ز درد فرقت ياربر بالش خاک و بستر خاراو نيز بمرده در وفايشهمخوابه چو ديده ماجرايششاخ طرب همه شکستهگردش دد و دام حلقه بستهوز چشم گوزن اشک‌ريزاناز سينه‌ي آهو آه‌خيزانبر ريگ نوشته ديد ز انگشتکردش چو نگاه در پس پشتبر بستر هجر جان سپردم!کوخ! که ز داغ عشق مردم!کس مرحمتي نکرد بر منشد مهر زمانه سرد بر منيک مرده، به روز من نمردهيک زنده، غذا چو من نخوردهو ايام به تيغ دوري‌ام کشتبشکست شب صبوري‌ام پشتمحروم ز تعزيت چو من نيستکس کشته‌ي بي‌ديت چو من نيستني شست ز روي من غباريني بر سر من گريست ياريدر پرسش من پيامي آوردنز دوست کسي سلامي آوردزد شيشه‌ي زندگي‌م بر سنگشد شيشه‌ي چرخ بر دلم تنگاين شيشه‌ي ريزه‌ريزه چون نيشتا حشر خلد به هر دل ريشبر خود همه جامه‌ها دريدندچون اهل حي اين خبر شنيدندمو ببريدند و چهره کندنداز فرق عمامه‌ها فکندنداز صدق درون، برون ز حيلهيکسر همه اهل آن قبيلهبر سينه هزار کوه اندوهگشتند روان به جاي آن کوهراه آوردند سوي مجنوندل پر غم و درد و ديده پر خونبر دل رقم غمي دگر زدهر کس ره ماتمي دگر زدوين کرد فغان ز ناتواني‌شآن خورد دريغ بر جواني‌شوين گفت ز نظم جانفزاي‌اشآن گفت ز طبع نکته‌زاي‌اشچون مه به عماري‌اش نشاندندز آن شور و شغب چو بازماندندبا او کردند هم‌عماريهمخوابه‌ي مرده را ز ياريعامرنسبان عماري‌اش رااظهار بزرگواري‌اش رارفتن سوي حله راي کردندبر گردن و دوش جاي کردندصد چشمه ز چشم مي‌گشادنددر هر گامي که مي‌نهادندصد ناله ز درد مي‌کشيدنددر هر قدمي که مي‌بريدندشط بر شط بود، نيل در نيلاز دجله‌ي چشمشان به هر ميلفريادکنان به هر مقاميآهسته همي‌زدند گاميآمد ره دورشان به پايان،چون نغمه‌ي درد و غم سرايانشستند به آب ديدگان‌اشخونابه‌ي غم کشيدگان‌اشجا کرد به خاک با دل چاکچاک افکندند در دل خاکدامن ز غبار او فشانانو آن دم که شدند مهربانانمجروح ز دور چرخ ناساز،هر يک به مقام خويشتن بازکردند به خوابگاهش آرامدر ريخت ز دشت و در دد و دامگشتند ددان ز خوي بد، دوردر پرتو آن مزار پر نورعشقش نه ز عالم مجازستآري، عاشق که پاکبازست،گردد مس قلب او زر نابقلبي ببرد ز جان قلابگنج کرم همه جهان شدمجنون که به خاک در، نهان شدزد دست طلب به پاي آن گنجهر کس ز غمي فتاده در رنجگر يک دو مراد جست، صد يافتز آن گنج کرم مراد خود يافتچشم همه، بر ذخيره‌اش بودروي همه، در حظيره‌اش بودرضوان ابد، ذخيره‌ي اوشد روضه‌ي جان، حظيره‌ي اوبرداشت به خواب پرده از پيشآرند که صوفي‌اي صفا کيشبا او نه به صواب مدارامجنون بر وي شد آشکارابر نقش مجاز، فتنه سي سال!گفت: «اي شده از خرابي حال،معشوق ازل چه کرد با تو؟»چون کرد اجل نبرد با تو،بر صدر سرير قرب بنشاندگفتا: «به سراي عزت‌ام خواندشرم‌ات نمد که چون درين کاخ،گفت: اي به بساط عشق گستاخ!خواندي ما را به نام ليلي؟خوردي مي ما ز جام ليلي،با من بجز اين عتاب ننمود»بر من چو در عتاب بگشودهر ذره به چشم اهل بينشجامي! بنگر! کز آفرينشگرداگردش نوشته نامي‌ستاز زخم ازل، شکسته‌جامي‌ستدر هستي وي، شو از جهان گم!در صاحب نام، کن نشان گم!وز ظلمت خودپرستي خويشتا بازرهي ز هستي خويشجز بي‌خبري از آن خبر نيستجايي برسي کز آن گذر نيستگفتيم نشان، دگر تو داني!با تو ز جهان بي‌نشاني
#سرگرمی#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 267]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سرگرمی

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن