واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
آه ازين واعظان منبر کوب!شاعر : اوحدي مراغه اي شرمشان نيست خود ز منبر و چوبآه ازين واعظان منبر کوب!عين شوخي و محض نادانيستروي وعظي که در پريشانيستنتوان رفتن از طريق فضولبر سر منبر و مقاوم رسولکه نيارد ز عشوه ياد آنجاآن تواند قدم نهاد آنجادست و پاي از سر طرب نزندنفس از شهوت و غضب نزندعلم او بر عمل گواه بودمشفق خلق و نيک خواه بودهوس جاه و مال نپسندداز جهان جز حلال نپسنددمتفق گشته سر او با جهردر دم بوتهي رياضت و قهرسر او نور آفتاب دهدخلق او بوي مشک ناب دهدزر نخواهد، که کديه باشد و دقهر چه گويد درست گويد و حقباشدش اکثر حديث به يادعلم تفسير خوانده بر استادبر در خلق جز به دين نرودبه تکبر برين زمين نرودشايد ار مرشد و امام بودآنکه در علمش اين مقام بودحب دنيا و جمع مال آمدآنچه بر عالمان وبال آمدزله بستن ز غايت خاميستزلت خاص آفت عاميستنکني، درد سر چه ميجويي؟واعظي، خود کن آنچه ميگوييچه نشيني؟ بايست بر يک پايجاي پيغمبر و رسول خدايسينه پرجوش و چشمها پر نمسر فرا پيش و دستها برهمنقدهايي که در سحر يابيعرض کن تحفهاي بيخوابيزين نم و زين تپش تواني کشتدر دل اهل صدق تخم بهشتسخت جاني دورا به نرمي کشدو سه افسرده را به گرمي کشخاص را مخلص حديث و کلامعام را از حلال گوي و حرامآب قرآن بر آتش تن ريزبس ازين شعرهاي بادانگيزور نشينند منع بايد کردمنشان پيش يکدگر زن و مردمده او را به وعظ دستوريوعظ زن عفتست و مستورينازک و نغز و دلستان باشدزن که او شاهد و جوان باشدبه جوانان و امردان ناظر؟خود به مجلس چرا شود حاضر؟بر سر ديگران کشيده قلمشيخ بر منبر و زنان بر لمتا بود مرد زير و زن بالابرده خاتون به تخت بر کالااز نماز و ورع چه کار آيد؟خوب چون روي خود بيارايدور نگاهيت کرد، مست رويدست بيرون کند، ز دست رويچون بديد آن دو زلف چون عنبرواعظ شب شب از سر منبرآيت يا عزيز و يا يحييياد گيرد شب اندران احياهم چو يعقوب در تاسف و آهسوي مقري کند به روز نگاهسورهي يوسف و زليخا چستپس بخوانند مقريان ز نخستهمه را محو عشق نامه کندتا ز قرآن کلاه و جامه کندکين نه وعظست ناز و جماشيستداند ار ساوجيست ورکاشيستدم دستار چار گز کني؟چه دهي دين و باغ رز چه کني؟سخني کسب کن به کد و عرقلاف چندين مزن ز نقل ورقچه گشايد ترا ز ذکر کسان؟چند باشي عيال فکر کسان؟اگر از جمع شيرمردانيذکر خود را بلند گردانيبا تو خود غير ازين حکايت نيستفضل و علم تو جز روايت نيستمنماي آنچه نيست در طينتمکن از جامهي کسان زينتمعجزات سخن نمودستندپيش ازين کاملا که بودستنديادگاري گذاشتندهمهزان معاني که داشتند همهاز نشانها چه ميهلي آنجا؟ايکه مقبول و مقبلي آنجااين سخن را ز راستان بنيوشراست گويي به راستگاري کوش
#سرگرمی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 394]