واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
قل هوالله لامره قد قالشاعر : اوحدي مراغه اي من لهالحمد دائما متوالقل هوالله لامره قد قالصمد لم يلد و لم يولداحد غير واجب باحدحي و قيوم نزد زمرهي حقآنکه هست اسم اعظمش مطلقنامهي ذوالجلال و الاکرامآنکه بينام او نگشت تماموآنکه کيفيتش نشاني نيستآنکه فوقيتش مکاني نيستوآنکه فارغ ز صحت و مرضستآنکه بيرون ز جوهر و عرضستوآنکه تا هست خورد و جفت نداشتآنکه تا بود يار و جفت نداشتصنع او آفتاب سازد و ماهآنکه زاب سفيد و خاک سياهوآنکه چون نيک بنگري همه اوستآنکه مغزست و اين دگرها پوستذات او فارغ از اشارت ماستآنکه او خارج از عبارت ماستمگر از لا اله الاللهنيست انگشت را به حرفش راهفکر ضبط صفات او نکندخرد ادراک ذات او نکندکردگار جهانيان و جهاندور و نزديک و آشکار و نهانسر فرو برده زين دقيقه به جيبهمه کروبيان عالم غيبکس ندارد مجال چون و چراهر چه کرد و کند به هر دو سراهستيش کرده بر زبانها بنداز حديث چه و چگونه و چندهر چه دور از هدايت تو نه راستاي منزه کمالت از کم و کاستنتوان ديد جز ببينش توراز پنهان آفرينش تودر عيان همچو گل شکفته رختدر نهان نهان نهفته رختآنکه بگشود وانکه بست توييخالق هر چه بود و هست توييهستي امروز و باشي و بوديبنبستي دري که نگشوديپيش خود در سجود ميرياز عدم در وجود ميريبدهي، عادت توپيشي هستندهي،نعمت تو بيشي هستچه خوريم؟ ار مدد نباشي توما چه پوشيم؟ اگر نپاشي توشکر نعمت ز صد هزار يکينتوانيم گفت و نيست شکيفکر کس واقف صفات تو نيستکس خبردار کنه ذات تو نيستفرش در موکب عماري توعرش کم در بزرگواري توچيستي؟بر چه اسم خوانندت؟اي تو بيچون، چگونه دانندت؟فکرت اينجا چگونه گام نهد؟عقل ذات تو را چه نام نهد؟همه زان تو خود، کرايي تو؟نيستت جاي، در چه جايي تو؟قدر در رسم و حد نميگنجدقدرتت در عدد نميگنجدپيش دلها هزار و يک پردهرخت از نور خود درآوردهجان چه گوي؟ ترا همان شنوددل ز بوي تو بوي جان شنودلايزال از تو خير زايندهرحمتت دايمست و پايندهکس چه گويد ترا که آن باشد؟چونکه ذات تو بيکران باشدنه به گنجت طلسم در گنجدنه به ذات تو اسم در گنجدسمت و اسم بر تو چون بنديم؟بسمو تو چون نپيونديمچون بداند که چيست نام ترا؟چون نبيند کسي تمام تراچه طلسمي؟ که چشم بد دورتاسم را نار در زند نورتعقل در جستن تو هم شيداستذات و اسم تو هر دو ناپيداستاو پديدار و ديدهها بازستاوحدي، اين سخن نه بر سازستورنه معشوق بس پديدارستسخن عشق کم خريدارستدر جهان ذرهاي ازو خالينيست، گر نيک بنگري حاليورنه در کاينات غيري نيستدر تو و ديدن تو خيري نيستتا بداني که رويت اندر کيست؟بشناسش که او چه باشد و چيست؟رقم بود و هست بر چه نهي؟دوست ناديده دست بر چه نهي؟هم تو باشي، که پرده بردارياندرين ره تو پردهي کاريما نخواهيم جز حکايت دوستگر چه هست اين حکايت اندر پوست
#سرگرمی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 371]