تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1837163392
آن ماه که ماه نو سزد يارهي او
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
آن ماه که ماه نو سزد يارهي اوشاعر : انوري خورشيد مي نشاط نظارهي اوآن ماه که ماه نو سزد يارهي اوسر برزند از مشرق رخسارهي اوچون گيرد عکس از لب ميخوارهي اويک داو دلم در دو جهان زد با تواي راحت آن نفس که جان زد با تويارب که چو عيشها توان زد با توهجر تو چنين است اگر وصل بوددر چشم تو خوارتر ز خاک در تورفتم چو نماند هيچ آبم بر توزان بيم که باد بگذرد بر سر توبا اين همه روز و شب بر آتش باشمپايي نه که آزاد بپويد بر تودستي نه که گستاخ بکوبد در توداني که کشد بار ترا هم خر توبا ناز تو هر سري ندارد سر تووز جمله جهان بريد و نبريد از تودل هرچه ز بد ديد پسنديد از توديدي که به عاقبت همان ديد از توگفتي که نبيند دلت از من غم هجرجان پيش کشم مباش گو در خور توگر هيچ سعادتم رساند بر توگاهي چو فلک گردم گرد سر توگاهي چو زمين بوسه دهم بر پايتاندوه تو در کنار دارد بيتوجان درد تو يادگار دارد بيتوجان در تن من چه کار دارد بيتوبا اين همه من ز جان به جان آمدهاموز پرده برون شدم به مستوري تودورم ز قرار و خواب از دوري توانگشت به خود کشم به دستوري توگويي که کراست برگ مهجوري منمويي نبرد ز عهد نامحکم توآن صبر که حامي منست از غم تواز گمشدگان يکيست در عالم تووين وصل که قبلهايست در عالم عشقسرمايهي نزهت وجود آيد ازودست تو که جود در سجود آيد ازوتا نيست نگشت بوي عود آيد ازودستارچهاي که يک دمش خدمت کردجز درد و به درد ميزنم بر سر ازوآن دل که نشان نيست مرا در بر ازوهرگز نبود حرام روزي تر ازوبازآمد و محنتي درافکنده چو دودوز دست همي درگذرد کارم ازوآن بت که به دست غم گرفتارم ازودل ني و هزار درد دل دارم ازوبيزار شدست از من و من زارم ازوچون اشک چو شمع گرم باشم بيتوگفتي چه شود کار فراقت يکسووان گرم سريهاي چو اشکت پس کوآن روز ز روبهاي اشکت به کجاچون زهره غرو چو مشتري غره به جاهاي نحس چو مريخ و زحل بيگه و گاهغماز چو آفتاب و نمام چو ماهچون تير منافق نه سفيد و نه سياهاز روز و شب جهان نبودم آگاهبا روز رخ تو گرچه اي روت چو ماهشبهاي فراق تو مرا روز سياهبنمود چو چشم بد فروبست اين راهبر بام دويد و هر طرف کرد نگاهاز بهر هلال عيد آن مه ناگاهخورشيد برآمدست و ميجويد ماههرکس که بديد گفت سبحاناللهآن لاغري که دارمش از پي راهبا من به سخن درآمد امروز پگاهچندان که ببويم اي مسلمانان کاهگفتا که طمع نيست مرا باري جودرد من دل دادهي جان باز مخواهبر من در محنت و بلا باز مخواهچندانک دمي بينمت آن باز مخواهجاني که به عاريت دو دم يافتهامفتراک تو دست آسمان بگرفتهاي امر تو ملک را عنان بگرفتهپيروز شد و ملک جهان بگرفتهروزي بيني سپاه تازندهي تونام تو ديار کفر و دين بگرفتهاي لشکر تو روي زمين بگرفتهاز روم کمين کرده و چين بگرفتهروزي به بهانهي شکاري بينيآهنگ حزين و پرده حزان کردهدي طوف چمن کرده سه چاري خوردهگل جامه دريده سرو حال آوردهاو چون گل و سرو و گرد او عاشقوارحاتم که ز کان به جود بگشاد گرهکسري که کمان عدل او کرد به زهپيروز شه از هرسه درين هريک بهرستم که به گرز خود کردي چو زرهاحسنت کند چرخ و فلک گويد زهچون باز کني ز زلف پرتاب گرههر روز نکوتري و هر ساعت بهبر چشم جهانيان نگارا که و مهفريادرسي در اين اسيري يا نهآيا که مرا تو دست گيري يا نهخدمت کردم اگر پذيري يا نهگفتي که ترا به بندگي بپذيرمبگشاد شبي در تناسل خانهدر راه فريد کاتب فرزانهخوارزميکي باره و دندانهآورده به صحراي جهان مردانهو ابدالان را غاشيه بر دوش منهاي فتنهي روزگار شبپوش منهاز چشم بدان بترس و برگوش منهزلفي که هزار جان ازو در خطرستوز آدم در وجود بيش آمدهايدر مرتبه از سپهر پيش آمدهايتو خود ملک از مادر خويش آمدهاينشکفت که سلطان لقبت داد ملکبر ماه غبار موکب افشاندهايبر چرخ هميشه همعنان راندهاياز تست که تو برادرم خواندهايآدم پدر منست و زو فخرم نيستدستي که بدان خواستمت من ز خدايپايي که مرا نزد تو بد راهنمايوآن دست مرا چنين درآورد ز پايآن پاي مرا چنين بيفکند از دستکرديم فراق را به وصلت ادبيزان شب که نشستيم به هم با طربيدر آرزوي چنان نشستي و شبيبس روز که برخاستهام با تک و تازفرياد و دعايت به زمين کي بستيدوش ارنه وقارت به زمين پيوستياز زلزلهي سقف آسمان بشکستيور حلم تو بر دامن او ننشستيگفتم فلکا نيست شدم گر هستيدوش از سر درد نيستي در مستيبوطالب نعمه بر زبان ران رستيگفت اين چه علي لاست که بر ما بستييا دامن کار گيردي نيکستيگر دل پي يار گيردي نيکستيگر عمر قرار گيردي نيکستيچون عمر همي دهد قرار همه کاريا کار کسي به شعر نوري داديگر شعر در مراد ميبگشادياز ملک چنان يک صله بفرستاديآخر به سه چار خدمتم صدر جهانطبعم به ذخيره گنج گوهر نهديگر همت من دل به جهان برنهديجود کف من جهان ديگر نهديور بخت بگويم قدم اندر نهديبا گل گفتم کز آن شرابي خورديدي در چمن آن زمان که طوفي کرديچون جامه دريدي ز چه رنگ آورديگل گفت که سهل بود گفتم که بروچندين مخروش و باش تا چون کردياي دل تو بسي که از غمش خون خورديليکن تو سپيد کار زود آورديآري شب عشق دير بازست و سياهيعني که خط ارچه خوش نبود آورديجانا بر نور شمع دود آورديور خط به خون ماست زود آورديگر آتش آه ماست ديرت بگرفترمزي گفتي اشارتي فرموديديروز که در سراي عالي بوديانگار که از من اين سخن نشنوديگر هست بده ورنه در آن بند مباشبا درد بسازم ار تو درمان گرديدر کفر گريزم ار تو ايمان گرديدل برکنم از توگر مثل جان گرديچون از سر اين حديث برخاست دلممغرور شدي به صبر و پي گم کرديبا دل گفتم گرد بلا ميگرديديدي که تو خوردي و مرا آزرديمن نيز بدان رسن فروچاه شدمتا باز نيفکني مرا در کارياي دل بنشين به عافيت کو داريمن سير شدم ز جان شيرين بارياز تلخي عيش اگر ترا سيري نيستيک دم چه بود که مطربي بگذاريمسعود قزل مست نهاي هشياريما را گل و باقلي و ريواس آريزر بستاني ازارکي بردارياز نيک و بد جهان کناري داريبر سنگ قناعت ار عياري داريدر کار شوي دراز کاري داريور با همه کس بهر خلافي که روداز خواجه به تازگي برآيد کاريگفتي که به هر قطعه مرا هر باريما را به سه چار و پنج خدمت داريدوران شماست اي برادر آريآسان آسان پرده مگر بردارياي دل به غم عشق بدين دشواريآن دم که به کام دل ياري ياريور هست وگر نيست به کامت باريدل باز فرستدم به صاحب خبريهر شب بت من به وقت باد سحريآيد بر من نشيند و زارگريدل با همه بيرحمي و بيدادگريزنهار به خاک او به حرمت نگريکويي که درو مست و بهش درگذريتو زلف بتان و چشم شاهان سپرينيکو نبود که از سر بيخبريبر خيره کنون چند کنم نوحهگرياي شب چو ز نالهاي من بيخبرياز صحبت اين شب سيه باز خرياي روز سپيد وقت نامد که مرابا اين همه خوش دلم چو درمينگريدر بنده به ديدهي دگر مينگريدر من نه به چشم پيشتر مينگريهر روز سپس ترست کارم با توچشم آب نگيردت چو در من نگريدل سير نگرددت ز بيدادگريبا آنکه ز صدهزار دشمن بترياين طرفه که دوستتر ز جانت دارمگل گفت نيايي به چمن درنگريبا دلبرم از زبان باد سحريچون رنگ آري به خنده بيرون نبريگفت آيم اگر تو جامه بر خود ندريهم در ساعت پردهي خواري سازيچون چنگ خودم به عمري ار بنوازيچون زير گسستهاش برون اندازيآن را که چو زير کرد گويا غم تومعشوقه به گاه رفتن از دلسوزيچون صبح درآمد به جهانافروزيصبحا ز شفق چون شفقت ناموزيميگفت و گري که با من غم روزيبر وصل توام نيست شبي پيروزيبر جان منت نيست دمي دلسوزيواي من مستمند هجران روزيدر عشق کسي بود بدين بد روزيبا او به همه حال بماند چيزيهرکو به مواظبت بخواند چيزيچيزي نبود هر که نداند چيزيآخر پس از آن، از آن به چيزي برسدبينوبت تو مباد عالم نفسياي نوبت تو گذشته از چرخ بسيليکن مرساد از تو نوبت به کسيآوازهي نوبتت به هر کس برسادميگفت کريم در جهان مانده کسيدي درويشي به راز با همنفسيبوطالب نعمه را بقا باد بسياز گوشهي چرخ هاتفي گفت خموشچوني و چگونهاي کجا ميباشيبا دل گفتم کهاي همه قلاشيدر خدمت خيل دختر جماشيدل ديده پرآب کرد و گفتا که خموشتا کي ز جهان پر گزند انديشيتا چند ز جان مستمند انديشييک مزبلهگو مباش چند انديشيآنچ از تو توان شدن همين کالبدستعمر ابدي بادت و عز ازلياي نسبت تو هم به نبي هم به عليهم گوهر مصطفي و هم نام عليباقي به وجود تو پس از پانصد سالابناي ملوک مجلست را ساقياي پيش کفت جود فلک زراقيدرياب که جز دمي ندارم باقيمن بنده ز پاي ميدرآيم ز نيازيا در طلب وصل تو رايي زدميکو آنکه ز غم دست به جايي زدميآن دولت شد که دست و پايي زدميبر حيلهگري دسترسم نيز نماندناريخته آبم از پي نان شوميگر عقل عزيز را به فرمان شوميهم با سر درس آل عمران شوميزين قصهي ديرباز چون البقرهبا شعر چنين که روز و شب ميخوانيدر ملک چنين که وسعتش ميدانيکو مجدالدين بوالحسن عمرانيآبم بشد از شکايت بينانينوميدي و درد بود و بيدرمانياي دل طمعم زان همه سرگردانيباري تو که در ميان کاري دانياين کار نه بر اميد آن ميکردمبخشد چو تو هيچ شاه و بخشايد نيشاها چو تو مادر زمان زايد نييک ملکستان و ملکبخش آيد نيتا حشر چو تيغ و تازيانهات پس از اينخورشيد به پايهي تو بنشنيد نيصدرا چو تو چشم آسمان بيند نياز خاک بجز ستاره کس چيند نيآنجا که تو دامن کرم افشانيوز سايهي ابر ترک شبپوش کنياي گل گهر ژاله چو در گوش کنيامسال چه خويشتن فراموش کنيآن کت ز چمن پار برون کرد اينجاستهرچ او کندي جمله حکايت کنميگر من ز فلک شکايت کنميورنه شر او جمله کفايت کنميافسوس که دست من بدو مينرسدصد گونه جفا و زشتخويي بکنيگر در همه عمر يک نکويي بکنيداري سر آنکه هرچه گويي بکنيگويي که برغم تو چنين خواهم کردزين پس بجز از دريغ و آوخ نکنياي شاه گر آنچه ميتواني نکنيهيهات اگر توشان شباني بکنياندر رمهي خداي گرگ آمد گرگشخصي شش جهتش زو بينيبا بوعلي اب ارب هم بنشينيچندان که ازو بيني بيني بينيگر ديده به ديدن رخش چار کنيوين پس همه مرد جلد محکم بينيرو رو که تو يار چو مني کم بينيبا اهل جفا وفا کني غم بينيمن با تو وفا کردم از آن غم ديدمعمزادگکي قديمشان اندر پيعمزاد و عمزاد خريدند بريعمزاد همي رود دو عمزاد ز پياينک چو دو نوبهار بين با يک ديبر کس قلمي ز عافيت راني نياي چرخ جز آيت بلا خواني نياي کوژ کبود خود جز اين داني نيچيزي ندهي که باز نستاني نيناهيد به ساغر تو پويد ماويمريخ به خنجر تو جويد فتوياز بهر ترا آن حمل اين ثور فديزانست که ميکند به عيد اضحيوز ديده به جاي اشک بيرون نشويشب نيست دلا که از غمش خون نشوياي دل پس کار خويشتن چون نشويچون نيست اميد آنکه بر گردد کارجاي دگري به دوستي در تک و پويهر روز به نويي اي بت سلسلهمويهر روز به منزلي دگر دارد رويماهي تو و ماه را چنين باشد خويگفتا به رخم که باد ميپيماييگفتم که نثار جان کنم گر آيياز کيسهي خويش چون فقع بگشاييتو زنده به جان دگران ميباشيوي دولت وصل از درم درنايياي محنت هجر بر دلم سرنايياي جان ستيزه کار هم برنايياز بخت چو هيچ کار برمينايدوز دل اثري نماند جز رسواييچون ديده فرو ريخت به رخ بينايينيکو سر و کاريست تو درميبايياي جان تو چه ميکني کرا ميپاييبنشين که نه مرد عشق آن مهروييبا دل گفتم گرد بلا ميپوييخر جست و رسن برد کنون ميگوييدل گفت ز خواب دير بيدار شديدوران فلک برون نيارد چو توييصورتگر فطرت ننگارد چو تويياي صدر جهان جهان ندارد چو توييهرچند همه جهان تو داري ليکناي خواجهي رايگان گراني که تويياي نامتحرک حيواني که تويياي آب دريغ کاهداني که تويياي قاعدهي قحط جهاني که تويي
#سرگرمی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 785]
صفحات پیشنهادی
آن ماه که ماه نو سزد يارهي او
آن ماه که ماه نو سزد يارهي اوشاعر : انوري خورشيد مي نشاط نظارهي اوآن ماه که ماه نو سزد يارهي اوسر برزند از مشرق رخسارهي اوچون گيرد عکس از لب ميخوارهي اويک داو دلم در دو ...
آن ماه که ماه نو سزد يارهي اوشاعر : انوري خورشيد مي نشاط نظارهي اوآن ماه که ماه نو سزد يارهي اوسر برزند از مشرق رخسارهي اوچون گيرد عکس از لب ميخوارهي اويک داو دلم در دو ...
sms : خنده بر لب ميزنم
آن ماه که ماه نو سزد يارهي او آن ماه که ماه نو سزد يارهي اوشاعر : انوري خورشيد مي نشاط نظارهي اوآن ماه که ماه نو سزد يارهي اوسر برزند از مشرق رخسارهي اوچون گيرد عکس از لب ...
آن ماه که ماه نو سزد يارهي او آن ماه که ماه نو سزد يارهي اوشاعر : انوري خورشيد مي نشاط نظارهي اوآن ماه که ماه نو سزد يارهي اوسر برزند از مشرق رخسارهي اوچون گيرد عکس از لب ...
sms :روزي کـه دلـم پيش
آن ماه که ماه نو سزد يارهي او. ... از توديدي که به عاقبت همان ديد از توگفتي که نبيند دلت از من غم هجرجان پيش کشم مباش گو در ... درد ميزنم بر سر ازوآن دل که نشان نيست مرا ...
آن ماه که ماه نو سزد يارهي او. ... از توديدي که به عاقبت همان ديد از توگفتي که نبيند دلت از من غم هجرجان پيش کشم مباش گو در ... درد ميزنم بر سر ازوآن دل که نشان نيست مرا ...
خواستگار گوش و بینی دختر را برید / عکس
آن ماه که ماه نو سزد يارهي او ... ماه نو سزد يارهي اوسر برزند از مشرق رخسارهي اوچون گيرد عکس از لب ميخوارهي اويک داو ... تووز جمله جهان بريد و نبريد از تودل هرچه ز بد ديد ...
آن ماه که ماه نو سزد يارهي او ... ماه نو سزد يارهي اوسر برزند از مشرق رخسارهي اوچون گيرد عکس از لب ميخوارهي اويک داو ... تووز جمله جهان بريد و نبريد از تودل هرچه ز بد ديد ...
sms : خنده بر لب ميزنم تا كس
آن ماه که ماه نو سزد يارهي او vazeh.com 05:45:31 07:14:40 12:13:30 17:11:00 17:31:27 0:8 مانده تا طلوع خورشید ... سزد يارهي اوسر برزند از مشرق رخسارهي اوچون گيرد ...
آن ماه که ماه نو سزد يارهي او vazeh.com 05:45:31 07:14:40 12:13:30 17:11:00 17:31:27 0:8 مانده تا طلوع خورشید ... سزد يارهي اوسر برزند از مشرق رخسارهي اوچون گيرد ...
sms :تا ميتواني در جهان
آن ماه که ماه نو سزد يارهي او vazeh.com 05:45:31 07:14:40 12:13:30 17:11:00 17:31:27 0:8 مانده تا طلوع خورشید ... يارهي اوسر برزند از مشرق رخسارهي اوچون گيرد عکس ...
آن ماه که ماه نو سزد يارهي او vazeh.com 05:45:31 07:14:40 12:13:30 17:11:00 17:31:27 0:8 مانده تا طلوع خورشید ... يارهي اوسر برزند از مشرق رخسارهي اوچون گيرد عکس ...
sms : دنيا همه هيچ و اهل
آن ماه که ماه نو سزد يارهي او · sms :عزیزتر از آنی که بگویم دوستت · ديروز که چشم تو بمن در نگريست · همه روي زمين نفاق گرفت · در عجبم تا خود آن زمان چه زمان بود ...
آن ماه که ماه نو سزد يارهي او · sms :عزیزتر از آنی که بگویم دوستت · ديروز که چشم تو بمن در نگريست · همه روي زمين نفاق گرفت · در عجبم تا خود آن زمان چه زمان بود ...
تو اگر شعر نگويي چه کني خواجه حکيم
تو اگر شعر نگويي چه کني خواجه حکيمشاعر : انوري بيوسيلت نتواني که بدرها ... پیامک ، اس ام اس ، مسیج خنده دار جدید مرداد ماه 1390. ... آن ماه که ماه نو سزد يارهي او ...
تو اگر شعر نگويي چه کني خواجه حکيمشاعر : انوري بيوسيلت نتواني که بدرها ... پیامک ، اس ام اس ، مسیج خنده دار جدید مرداد ماه 1390. ... آن ماه که ماه نو سزد يارهي او ...
sms : خنده بر لب ميزنم
ورنه اين دنيا كه ما ديديم خنديدن نداشت. ... اکرم (ص):پروردگارم هفت چيز را به من سفارش فرمود: اخلاص در نهان و آشكار، گذشت از كسى كه ب. ... آن ماه که ماه نو سزد يارهي او ...
ورنه اين دنيا كه ما ديديم خنديدن نداشت. ... اکرم (ص):پروردگارم هفت چيز را به من سفارش فرمود: اخلاص در نهان و آشكار، گذشت از كسى كه ب. ... آن ماه که ماه نو سزد يارهي او ...
sms : اين همه خوني که دنيا
sms : اين همه خوني که دنيا-اين همه خوني که دنيا در دل ما مي کند ...... جاي ما هر کس که باشد ترک دنيا مي کند ..... هر زمان گويم که ... آن ماه که ماه نو سزد يارهي او · sms : کسی که ...
sms : اين همه خوني که دنيا-اين همه خوني که دنيا در دل ما مي کند ...... جاي ما هر کس که باشد ترک دنيا مي کند ..... هر زمان گويم که ... آن ماه که ماه نو سزد يارهي او · sms : کسی که ...
-
سرگرمی
پربازدیدترینها