تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 11 دی 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):آنگاه که روزه مى ‏گیرى باید چشم و گوش و مو و پوست تو هم روزه ‏دار باشند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1847235320




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نقد كتاب« در جستجوي صبح» (2)


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
نقد كتاب« در جستجوي صبح» (2)
نقد كتاب« در جستجوي صبح» (2)     چنانچه در قسمت قبل اشاره شد، عملكرد اميركبير حتي از ديد صاحب نظران بدون اطلاع از مسائل پنهان، كاملاً منفي بوده است و اين ذهنيت هيچگونه ارتباطي با اوج‌گيري خيزش گسترده مردم در سالهاي 56و57 و حتي القائات جريانات چپگرا نداشته است. براي نمونه مجله فردوسي در ياداشتي به قلم آقاي براهني مي‌نويسد: «انتشارات اميركبير قصد دارد عرصه را از شش جهت بر خُرده ناشران و كتابفروشان كوچك تنگ كند... ناشر خرده پا، تا حدودي طرفدار آثار اصيل از نويسندگان معاصر ايراني يا خارجي است و آقاي اميركبير طرفدار چاپ مشاعره‌هاي جورواجور. به چه دليل بايد ناشري عقب مانده از نظر ادبيات و كتاب امروز، با تمام قدرت غول‌آساي مالي خود در برابر ناشراني كه فكري روشنتر ولي سرمايه‌اي ناچيز دارند، قد علم كند و كمر آنها را بشكند؟»(مجله فردوسي، شماره 887، تاريخ 4/9/1347) اما در مورد ارتباط اميركبير با بنگاه فرانكلين و پيگيري منويات آن: «من و دوستانم مي‌گفتيم طبق اساسنامه‌اي كه مؤسسه فرانكلين دارد وظيفه‌اش كمك به ناشران كشور است و نبايد راساً با سرمايه خود كتاب چاپ كند.»(ص444) يعني دقيقاً همان تقسيم وظيفه‌اي كه به آن اشاره شد. انتخاب كتابها براي ترجمه، و تشويق مؤلفان به نگارش در زمينه‌هاي خاص، به عبارتي سياست‌گذاري تدوين، برعهده بنگاه فرانكلين بوده است و مؤسسات مورد عنايت، چون اميركبير به امور اجرايي چاپ و نشر مبادرت مي‌كرده‌اند. جالب آنكه بعد از مشاهده نشانه‌هاي تحول در ايران و قوت گرفتن پيش‌بيني توفان و خيزش مردم عليه سلطه بيگانه و استبداد داخلي، فرانكلين امكانات خود را به اميركبير واگذار مي‌كند: «طبق دستور مؤسسه مركزي نيويورك، دو سه سالي قبل از انقلاب مهاجر كم‌كم شروع كرد به فروش و واگذاري بعضي از اموال و امتيازات مؤسسه فرانكلين ازجمله امتياز كتابها و سرقفلي فروشگاههاي شركت كتابهاي جيبي... من در اين سالها از كار مديريت شركت كتابهاي درسي فارغ شده بودم و تصميم داشتم پس از دوازده سالي كه از اميركبير دور بودم دوباره فعاليتم را زيادتر كنم. با مطالعات و آمد و رفت و مباحث بسيار با بچه‌ها تصميم گرفتيم كليه سهام شركت كتابهاي جيبي را كه شامل سرقفلي فروشگاهها و موجودي كتابها و امتياز چاپ آنها بود بخريم و خريديم.»(ص444) البته در اين كتاب صرفاً موقعيت بسيار نزديك مديريت وقت اميركبير به بنگاه فرانكلين ترسيم نشده، بلكه نويسنده در مقام دفاع جدي از عملكرد اين مؤسسه وابسته به آمريكايي‌ها در ايران نيز برآمده است: «همايون (نماينده ايراني مؤسسه فرانكلين) ديگر به كارها مسلط و به فروش و چاپ و انتشار كتاب در ايران وارد شده بود، وقتي وضع بلبشوي كتابهاي درسي در آن زمان را ديد به فكر افتاد كه دنبال چاپ كتابهاي دبستاني برود. به وسيله آقاي علي ايزدي، كه از دوستانش بود، از شاه وقت ملاقات گرفت و چند جلد از كتابهاي ابتدايي را كه در آن زمان هر ناشري مي‌توانست چاپ كند و چاپ و صحافي آنها به وضع اسف‌باري درآمده بود، به شاه نشان داد- در يكي از كتابها زير عكس آلبالو نوشته بود نان سنگك و زير عكس نان سنگك نوشته بود خيار- چند كتاب ابتدايي چاپ آمريكا را هم نشان شاه داد و پيشنهاد كرد كه اگر دولت كمك كند او وسايلي فراهم مي‌آورد كه كتابهاي ابتدايي ايران هم به همين طريق چاپ شود... شاه به سازمان شاهنشاهي خدمات اجتماعي دستور داد كه مخارج چاپ كتابها را به مؤسسه فرانكلين بپردازد... اين كار باعث شكايتهاي زيادي از طرف ناشران شد كه مي‌گفتند وزارت فرهنگ در واگذاري چاپ كتابهاي ابتدايي به مؤسسه فرانكلين به آنها خيانت كرده است، در صورتي كه آنها خودشان با چاپهاي مغلوط و نامرغوب كتابهاي ابتدايي باعث اين تصميم وزارت فرهنگ شده بودند.»(صص2-431) نويسنده كتاب «در جستجوي صبح» به بهانه برخي اغلاط چاپي و جابه‌جايي كليشه‌هاي تصاوير، از واگذاري انحصاري چاپ كتب درسي ابتدايي به يك مؤسسه بيگانه كه تحقير يك ملت با پيشينه طولاني فرهنگي به حساب مي‌آيد دفاعي آشكار دارد و اعتقاد همگان به خيانت شاه در اين زمينه را غلط عنوان مي‌كند و مسئوليت بي‌لياقت ترسيم كردن فرهنگيان اين مرز و بوم را برعهده ناشران مي‌گذارد. اما اين تلاش براي تطهير عوامل فرهنگي بيگانه و مرتبطان آن تناقضاتي را به بار مي‌آورد. اولاً همين كتاب زماني كه امتياز انحصاري چاپ كتابهاي درسي دبيرستاني به نيروهاي بومي در خدمت فرانكلين، يعني مدير وقت اميركبير، اعطا مي‌شود، تعريف و تمجيدهاي فراواني از توانمنديهاي حضرات مي‌كند كه توانسته‌اند بخوبي از عهده انتشار بموقع كتابهاي درسي بسيار گسترده‌تر دبيرستاني برآيند. دستكم اين ادعا نشان مي‌دهد در ايران نيز كساني يافت مي‌شدند كه بتوانند كتاب با كيفيت مطلوب چاپ كنند. بنابراين اگر نورچشمي‌هاي بي‌سواد مي‌توانستند از عده اين مهم برآيند اهل فرهنگ و كساني كه سوابق طولاني در زمينه انتشار كتب با ارزش داشتند به طريق اولي قادر به اين كار بودند. ثانياً وزارت فرهنگ مي‌توانست وظيفه نظارتي خود را بر چاپ كتب درسي با قدرت به انجام رساند و از بروز اين گونه اشتباهات سطحي، قبل از چاپ جلوگيري كند. ثالثاً خوب است به محتواي كتابهايي كه فرانكلين با دريافت مبالغ هنگفت از ايران به چاپ رسانده نگاهي دقيقتر - البته نه از زاويه نگاه تنظيم كنندگان كتاب- داشته باشيم. آن‌گاه درخواهيم يافت در ازاي خدمت شاه به يك مؤسسه آمريكايي، فرزندان ملت ايران چه بهره‌اي از آثار چاپ شده برده‌اند. به عبارت ديگر، علاوه بر تحقير ملت با پول خودش، چه آثاري به مدارس كشور راه ‌يافته‌اند. مرحوم جلال ‌آل‌احمد در اين زمينه در تحقيق خود مي‌نويسد: «به عنوان نمونه اين يكي از معلومات ذيقيمتي است كه در اين كتابها به خورد بچه‌هاي مردم داده مي‌شود: «اگرچه بظاهر اينطور است كه آفتاب بدور زمين مي‌گردد اما حقيقت چنين نيست و زمين است كه هر شبانه روز يكبار به دور خورشيد گردش مي‌كند.» (سه مقاله ديگر، جلال ‌آل -‌احمد ، انتشارات رواق، چاپ دوم، سال 42، ص92، به نقل از صفحه 140 كتاب چهارم دبستان تهيه شده توسط فرانكلين) مصاديق فراواني از اين دست وجود دارد، امّا همين مورد كفايت مي‌كند كه دريابيم آيا ملت ايران در آن ايام شايسته چنين تحقيري بوده است يا مؤسسات آمريكايي و عوامل بومي آنها، چرا كه در كتاب «در جستجوي صبح» در توجيه واگذاري تهيه كتب دبستاني به بيگانه خطاهاي بسيار سطحي نيروهاي چاپخانه، پررنگ و خطاهاي كتابهاي چاپ شده توسط فرانكلين و اشكالات فاحش محتوايي آنها ناديده گرفته مي‌شود. از نكات جالب و خواندني تاريخ معاصر ايران آن است كه آمريكايي‌ها براي ترويج فرهنگ مورد نظر خود و تخريب فرهنگ اين مرز و بوم نه تنها هزينه‌اي متحمل نشدند، بلكه از قِبَل درآمدهاي هنگفت چاپ انحصاري كتب دبستاني، دفاتر فرانكلين را در افغانستان و هند راه‌اندازي و اداره كردند و جالبتر اينكه با گذشت زمان اين تصور به وجود آمده كه واقعيتهاي تاريخي در اين زمينه جعل شدني‌اند. لذا تدوين كنندگان «در جستجوي صبح» در صدد ارائه تصويري متفاوت از عملكرد بنگاه فرانكلين و هشت ناشر ايراني مرتبط با آن برآمده‌اند. البته بايد اذعان داشت بي‌توجهي مراكز تحقيقات تاريخي كشور به ضرورت تدوين و تبيين عملكرد كانونهاي فرهنگي وابسته به آمريكا بعد از كودتاي 28 مرداد، در شكل‌گيري اين تصور بي‌نقش نبوده است. هرچند نيازي به يادآوري اين نكته نيست كه انتشارات ايراني وابسته به فرانكلين انگيزه‌هاي لازم را براي تطهير فرانكلين و مثبت نشان دادن نقش آن در سالهاي بعد از كودتا دارند، به ويژه مديراني از آنها كه با كانونهاي مخفي بيگانه چون روتاري مرتبط بوده‌اند. در مطالعه پيرامون عملكرد فرانكلين در ايران آنچه بيش از همه جلب توجه مي‌كند تسليم محض بودن شاه در برابر اين بنگاه فرهنگي بيگانه است. محمدرضا پهلوي علاوه بر اعطاي امتياز انحصاري چاپ كتب دبستاني به فرانكلين، امتياز چاپ كتب دبيرستاني را نيز به چند مؤسسه ايراني مرتبط با اين مؤسسه آمريكايي واگذار مي‌كند، تا آنجا كه غلامرضا پهلوي نيز با اين انتشارات ايراني نمي‌توانست رقابت كند. در واقع بي‌اراده بودن پهلوي دوم در برابر كودتاگران به قدرت رساننده وي، موجب فربه شدن فرانكلين و عوامل ايراني مرتبط با آن مي‌شود. به عبارت ديگر، حتي هزينه به خدمت بيگانه درآمدن عوامل اجرايي ايراني نيز از محل امتيازات ويژه تأمين مي‌شده است. البته واگذاري امر مهم سياست‌گذاري فرهنگي جامعه به فرانكلين و عوامل اجرايي بومي آن، آن هم به خفت بارترين وجه، اعتراضات بسياري از مطبوعات و صاحبان انديشه و فرهنگ را در آن زمان به دنبال داشته است، اما از آنجا كه پهلوي دوم شخصاً در اين مسئله دخالت مي‌كرد مي‌توان به علت بي‌نتيجه ماندن اعتراضات پي برد. آقاي انوشيروان معالي از جمله كساني است كه طي يادداشتي صرفاً به عملكرد عوامل بومي فرانكلين اعتراض مي‌كند: «جالب اينجا است كه آقاي جعفري (مدير وقت اميركبير و عنصر اصلي عوامل مرتبط با فرانكلين) به منافع بي‌حد و حسابي كه از محل فروش كتابهاي درسي مي‌برد قانع نشده و امتياز فروش كتابهاي درسي را تنها به آن دسته از كتابفروشان و يا نوشت‌افزار فروشاني مي‌دهد كه به ميزان 20 درصد از كل فروش كتابهاي درسي را كه در اختيار گرفته‌اند، از انتشارات اميركبير بفروش برسانند. درست توجه كنيد، يعني مثلاً اگر آقاي جعفري به فلان كتابفروشي به ميزان يك هزار تومان كتاب درسي براي فروش تحويل داد، اين معامله وقتي صورت مي‌گيرد كه آن كتابفروشي بدبخت با توسل به هر ناملايمي 200 تومان از كتابهاي انتشارات اميركبير را به فروش برساند.»(فرمان، نشريه سياسي صبح تهران، شماره 4489، مورخ 2/7/1347) بنابراين دكتر براهني تنها فردي نيست كه صداي اعتراضش در برابر زورگوييهاي انتشاراتي‌هاي مرتبط با فرانكلين بلند مي‌شود. مبسوط‌اليد بودن اين بنگاه آمريكايي و عوامل بومي ايراني آن در مسائل فرهنگي كشور در كتاب «يك چاه و دو چاله» نيز مورد نقد قرار مي‌گيرد: «درست پس از اين ماجراي اخير (28 مرداد 32) بود كه سروكله همايون از نو پيدا شد. با انگي از بوي دلار بر پيشاني مباشر بنگاه فرانكلين.»(يك چاه و دو چاله، جلال آل احمد، انتشارات رواق، چاپ اول، خرداد 43، ص12) و در فرازي ديگر مي‌‌افزايد: «كار او بالا گرفت و مربع همايون- بار قاطر (يارشاطر)- خانلري - خواجه نوري داشت مي‌شد چهارگوش پي بناي مطبوعات رسمي و نيمه رسمي... او پس از مترجم‌ها سراغ ناشرها رفت و دست يك يكشان را در خيالي فرو كرد كه با بوي دلار و بليط بخت آزمايي آب گرفته بودند و بعد سراغ مجله‌ها. سخن را همين جوري خريد و راهنماي كتاب را. و بعد همه‌شان را دست به دهان خودش نگاهداشت و نگاهداشت تا بوق انحصار كتابهاي درسي را دكتر مهران زد، وزير فرهنگ وقت، به كمك فاطمي نامي كه معاون فرهنگ بود؛ اما نان خور رسمي همايون.»(ص17) در همين حال كتاب «در جستجوي صبح» علاوه بر توجيه انحصاراتي كه در حوزه نشر به فرانكلين و من تبع آن اعطاء شده بود و قدرت مالي كلاني را به منظور پيشبرد اهدافشان به وجود آورده بود، تعريف و تمجيدهاي فراواني از خدمات به اصطلاح فرهنگي اين بنگاه آمريكايي مي‌كند: «يكي از اقدامات مهم همايون صنعتي‌زاده (مباشر ايراني فرانكلين) كه كاري سترگ در تاريخ چاپ و نشر و فرهنگ ايران است پايه‌گذاري تأليف و چاپ دايره‌المعارف فارسي است كه در سالهاي 36-1335 دو سه سالي پس از تأسيس مؤسسه فرانكلين و با كوشش و افكار بلند او صورت گرفت.»(ص435) يعني اگر كودتا صورت نمي‌گرفت و آمريكا 50 هزار مستشار نظامي خود را در ايران مستقر نمي‌كرد اصولاً هيچ موقع ايرانيها نمي‌توانستند افتخار داشتن يك دايره‌المعارف فارسي را كسب كنند! در فراز ديگري از كتاب نيز از ديگر خدمات فرهنگي آمريكايي‌ها به ملت ايران سخن به ميان آمده است: «از جمله كارهاي مفيد مؤسسه فرانكلين تأسيس سازمان كتابهاي جيبي بود.»(ص438) البته بايد توجه داشت همه اين تعريف و تمجيدها و واگذاري سازمان كتابهاي جيبي به اميركبير از سوي فرانكلين ظاهراً هيچ كدام مؤيد نظر آقاي دكتر براهني مبني بر وجود ارتباط بين مدير وقت اميركبير با اين مؤسسه آمريكايي نيست! به منظور تأمل در صحت و سقم قضاوت آقاي دكتر براهني كه انتشارات اميركبير را «ناشري عقب مانده از نظر ادبيات و كتاب» مي‌خواند، كافي است عناوين آثار بي‌محتوا و غيراخلاقي‌اي را كه كودتاگران مايل بودند مردم ايران بعد از كودتا با آنها مشغول شوند مرور كنيم: «خاطره يك دوست، آتشپاره، همسايه‌ها، شراب خام، افسونگر، آتش به جان شمع فتد، شعله‌هاي هوس، رفيق سوءظن، اين دختر 15 ساله بايد بميرد، قصه رسوايي، هوس بهاري، لهيب سوزان، تقاطع، گناهكار نيويورك، هوسهاي امپراطور، نقطه‌هاي شراب و دهها اثر ديگر از اين قبيل كه با هدايت بنگاه فرانكلين ترجمه يا تاليف و براي انتشار به مؤسسه اميركبير سپرده مي‌شوند. اين گونه آثار سطحي و بازاري، بنيادهاي فرهنگي و اخلاقي اين مرز و بوم را هدف گرفته بودند. چرخشهاي حساب شده انتشارات اميركبير به سوي آثار متفاوت، خود نشانه‌هاي بارزي در تأييد نظر دكتر براهني مبني بر ارتباط تنگاتنگ اميركبير با فرانكلين است؛ زيرا مدير وقت اميركبير از آنچنان سوادي برخوردار نبوده است كه در مقاطع مختلف بتواند سياست‌گذاري كند. براي نمونه با اوج‌گيري خيزشهاي اجتماعي در ايران براي بازگشت به فرهنگ اسلامي و ديني، از نيمه دوم دهه چهل به يكباره اين انتشارات به ترويج آثار ماترياليستي مي‌پردازد؛ مقوله‌اي كه اصولاً از فهم مدير آن خارج است. در اين مقطع هدف هدايت كنندگان انتشاراتي‌هاي نزديك به دربار، تبليغ چپ‌گرايي از جنبه ضديت با باورهاي مذهبي رو به رشد در جامعه بود. انتشار كتابهايي چون «نظريه شناخت» در سال 1355 كه تبليغاتي‌ترين اثر ماترياليستي و تكذيب كننده كليه باورهاي ماوراء مادي از روح انسان تا خداست، «چگونه انسان غول شد»، «انسان در گذرگاه تكامل» و «نمايشنامه مادر» كه صراحتاً مبتني بر نظريه ماترياليسم و ديالكتيك، به نفي خدا مي‌پردازد و باورهاي غيرمادي را تبليغ مي‌كند، «تاريخ تحولات اجتماعي» كه در آن به نقل از اراني ادعا مي‌شود منصور حلاج عليه قدرت و جايگاه خدا قيام كرد، «زمينه جامعه‌شناسي»، «بنيادهاي مسيحيت» و... از جمله آثاري‌اند كه به ترويج مباني ماركسيسم با هدف مقابله با فرهنگ ملي‌ اين مرز و بوم پرداختند. اين‌ كه مدير وقت اميركبير با تحصيلات در حد ابتدايي خود، به مباحث ماترياليسم ديالكتيك نزديك مي‌شود و هر زمان به مقتضاي شرايط جامعه ‌گرايشهايي را در امر نشر پيگيري مي‌كند مسئله‌اي بسيار قابل تأمل است. بعد از كودتاي 28 مرداد عمدتاً انتشار آثار منحط و ضداخلاقي در دستور كار اين ناشر قرار مي‌گيرد و البته در كنار آن از برخي اقدامات عوام‌فريبانه همچون چاپ قرآن پرغلط به تأسي از دربار غافل نمي‌ماند. جالب آن كه همين مروجان فرهنگ شاهنشاهي و باستان‌گرايانه زماني كه خود را در مقابله با فرهنگ ديني ناتوان مي‌بينند به تروج مباني ماركسيسم مي‌پردازند. با وجود در دست بودن براهين و ادله روشن در مورد مكانيزمي كه در قالب آن انتشارات اميركبير قادر بوده انتشارات كوچك، اما با آثار ارزشمند را يك به يك ببلعد در كتاب «در جستجوي صبح» ادعا مي‌شود كه آقاي عبدالرحيم جعفري از جمله قربانيان سانسور در رژيم پهلوي بوده است: «يكي از گرفتاريهاي بزرگ من سروكله زدن با سانسور بود. من كه ناشر فعالي بودم، هميشه خدا لااقل حدود شصت هفتاد عنوان كتاب داشتم كه براي آنها سرمايه‌گذاري كرده بوديم و زير دست سانسورچيان وزارت فرهنگ و هنر از اين ميز به آن ميز مي‌رفت... خود من به هر جا كه براي بحث و مشورت يا سخنراني درباره مسائل كتاب و كتابخواني دعوت مي‌شدم، از انجمن قلم و باشگاه روتاري گرفته تا باشگاه معلمان و... از فرصت استفاده مي‌كردم و از بيان نابسامانيهايي كه دستگاه سانسور در كار نشر ايجاد مي‌كرد ابايي نداشتم» (صص8-917) در اين فراز در قالب دلسوزي براي نشر كشور كه در چنگال سانسورچيان گرفتار آمده بود سعي شده برخي ارتباطات مخفي رابط ايراني فرانكلين عادي جلوه‌گر شود. ظاهراً آقاي عبدالرحيم جعفري صرفاً براي يافتن درمان اين معضل خانمان‌سوز فرهنگ كشور پايش به كلوپ مخفي روتاري باز شده است وگرنه وي نه تنها قرباني سانسور بوده، بلكه هيچ گونه ارتباطي با جريان‌هاي فرهنگي بيگانه از جمله فرانكلين نيز نداشته است! بنابراين اگر بپذيريم همه قربانيان سانسور در دوران محمدرضا پهلوي از دستفروشي به ناگاه رشد افسانه‌اي مي‌يافتند و به تعبيري كه در كتاب آمده تبديل به رستم انتشارات مي‌شدند (البته رستم تجهيز شده توسط ساواك) وضعيت نشر در آن دوران نمي‌توانسته بد باشد و ظاهراً فقط برخي توده‌اي‌هاي نفوذ كرده به مراكز تعيين كننده رژيم پهلوي موانعي را سر راه نشر به وجود مي‌آوردند: «بحث اداره نگارش در وزارت فرهنگ و هنر بسيار مفصل است، و يكي از گرفتاريهاي عظيم اميركبير مشكل سانسور در اين اداره بود... رئيس اين اداره شخصي بود به نام زندپور كه سوابق توده‌اي داشت و به همين جهت براي حفظ مقامش سعي مي‌كرد تا آنجا كه ممكن است كتابي چاپ نشود كه به تريج قباي دستگاه بربخورد و او زير سئوال برود.»(ص936) اگر خواننده كتاب «در جستجوي صبح» نيز معلوماتي در حد ابتدايي داشته باشد شايد اين گونه روايت كردنها را از گذشته‌هاي نه چندان دور بپذيرد و باور كند كه يك عده توده‌اي از خدا بي‌خبر عهده‌دار سانسور بوده‌اند و براي مقابله با اين توده‌اي‌هاي وابسته به اتحاد شوروي تنها راه، پناه بردن به نماد جهان آزاد يعني آمريكا بوده است! به عبارت ديگر، اگر اين بزرگترين قرباني سانسور در ايران (چه كسي بيش از من از سانسور صدمه ديده بود، ص907) يعني مدير وقت اميركبير به محافل مخفي و آشكار غربي در ايران مي‌پيوندد صرفاً بدين منظور بوده كه آنها را از وضعيت سانسور در ايران آن زمان با خبر سازد! و به كمك آنها بتواند به حال فرهنگ كشور كه اين بلاي خانمان‌سوز به جان آن افتاده بود، فكري بنمايد. قرار دادن باشگاه معلمان در كنار باشگاه روتاري البته با اين هدف بود كه عضويت در تشكلهاي مخفي وابسته به غرب كم‌اهميت جلوه‌گر شود و نيروهاي جوان كه مطالعات چنداني در مورد سوابق فراماسونري و روتاري در ايران ندارند اين‌گونه تصور كنند كه هر كس مي‌توانسته سرش را به زير بيندازد و به گردهم‌آيي‌هاي روتاري‌ها وارد شود. در حالي‌كه هيچ‌گونه شباهتي بين باشگاه روتاري كاملاً مخفي و باشگاه معلمان وجود ندارد. لذا عادي جلوه دادن عضويت افراد ايراني در تشكلهاي مخفي وابسته به بيگانه چون روتاري و فراماسونري يكي از مسائل قابل تأمل اين كتاب به حساب مي‌آيد. بارها در اين اثر از افرادي چون تقي‌زاده تجليل مي‌شود، و البته رسالت كتاب براي تطهير فراماسونري در همين حد متوقف نمي‌ماند. در كتاب «در جستجوي صبح» تلاش شده كليه اطلاعاتي كه در چارچوب درگيري نيروهاي پنهان آمريكا و انگليس آشكار شده به نوعي مخدوش عنوان شود؛ در حالي‌ كه همه محققان تاريخ معاصر بر اين واقعيت واقفند كه رقابت در سهم خواهي بيشتر بين لندن و واشنگتن موجب شد تا اطلاعاتي نه چندان جامع در مورد برخي افراد وابسته به قدرت مسلط رو به افول و قدرت رو به رشد در ايران، آشكار شود. ابراز نارضايتي تدوين كننده كتاب «در جستجوي صبح» از انتشار كتاب «فراموشخانه و فراماسونري در ايران»، مسائلي را كه به مرگ نويسنده اين اثر حساسيت برانگيز در دفتر انتشارات اميركبير منجر شد بيشتر در ابهام فرو مي‌برد: «اين دوره سه مجلد بود، مجلد‌هاي اول و دوم آن شرح تاريخ فراماسونري و تشكيلات فراماسونرها در ايران وجهان و مجلد سوم معرفي رجال ايراني عضو اين سازمان... حالا نويسنده اين اطلاعات را از كجا گردآوري كرده و آيا كسي به او داده بود، اين ديگر رازي بود كه فقط خودش مي‌دانست و يا دستگاه و كساني كه اين اطلاعات را در اختيار او گذاشته بودند... عده‌اي هم با گرايشهاي مختلف، طبعاً راز را در جاي ديگري مي‌جستند و معتقد بودند كه دستهايي در پس پرده است، مي‌خواهند به اين وسيله و از اين راه به مردم بگويند كه چه نشسته‌ايد، كساني كه به نام دين و وطن بر شما فرمان مي‌رانند همينها هستند كه در مجالسشان به كتاب مقدس يهوديان سوگند مي‌خوردند و به نام «يهوه» شراب مي‌نوشتند.»(صص3-982) معلوم نيست چه كساني به نام دين در دوران پهلوي بر مردم فرمان مي‌راندند و در پس پرده از بيگانگان الهام مي‌گرفته‌اند كه تدوين كنندگان كتاب نگران آبروي آنانند. البته خواننده با مشاهده سمپاتي آقاي عبدالرحيم جعفري به اسرائيل در اين كتاب كه تبعاً به بخشي از آن اذعان شده است مي‌فهمد كه تدوين كنندگان كتاب نبايد نگران نيرو‌هاي مسلمان باشند بلكه نگراني آنها از افشاي چهره دولتمردان ضد دين آن ايام بود كه ناشراني چون اميركبير در خدمت آنان قرار داشته‌اند: «در بازگشتم بود كه آقاي سياوش كسرايي ترجمه كتابي را برايم آورد به نام خياط جادو شده، يك اثر ادبي نوشته شالوم عليخم نويسنده يهودي معاصر.. من كتاب خياط جادو شده را چاپ كردم و به پاس محبتهايي كه ايرانيان يهودي در فلسطين اشغالي به من كرده بودند طي يادداشتي كوتاه در صفحه اول، كتاب را به آنها اهدا كردم... آن روزها در فلسطين اشغالي همه‌جا صحبت از صلح بود و دوستي با اعراب... حالا كه به احساسم رجوع مي‌كنم از چاپ اين اثر با توجه به اين مظالم، احساس پشيماني مي‌كنم.»(صص2-691) كتاب «در جستجوي صبح» مي‌خواهد ادعا كند كه خدمات آقاي جعفري به يهودياني كه فلسطين را با قتل‌عام فلسطيني‌ها ‌به اشغال درآوردند صرفاً همين اثر بوده كه از آن نيز ابراز پشيماني شده است، اما واقعيت چنين نيست. آثار ديگري نيز از اين دست با رهنمود كساني كه «به كتاب مقدس يهوديان سوگند مي‌خوردند و به نام «يهوه شراب مي‌نوشيدند» چاپ شده است. انتشار ترجمه كتاب «دومين شانس» نوشته كنستان ويرژيل گئورگيو كه در آن به صراحت به تبليغ پايگاه صهيونيستها در خاورميانه يعني اسرائيل پرداخته شده است نشان از ارادتي دارد كه اذعان به يك خطا در مقابل آن رنگ مي‌بازد: «... اسرائيل يك دولت مذهبي است. در چنين دولتي انسان هنوز ارزش خود را از دست نداده و اسرائيل تنها دولت مذهبي جهان است». معرفي صهيونيستها به عنوان تنها حكومت مذهبي علاوه بر جعل و امنيت تلاشي است به منظور ايجاد سمپاتي نسبت به غاصبان فلسطين، در حالي‌كه همه مي‌دانند صهيونيسم صرفاً يك تفكر نژادپرستانه است كه به هيچ وجه برپاية حقيقي ديانت يهود بنا نشده است. از آنجا كه در ديگر آثار منتشره توسط اميركبير نيز صراحتاً از اهداف صهيونيستها در ايجاد پايگاهي در دل خاورميانه دفاع شده است، مي‌توان آنچه را كه در مورد وابستگان به محافل مخفي بيگانه در كتاب «در جستجوي صبح» مطرح شده است، به نوعي دربارة نخستين مدير اميركبير نيز صادق دانست. در همين راستا حساسيت فوق‌العاده جانبدارانه اين اثر در مورد فراماسونها برخي احتمالات را تقويت مي‌كند: «... پس از يكي دو هفته صبح روزي در دفتر اميركبير نشسته بودم كه ديدم سروكله‌اش پيدا شد. پس از حال و احوال و تعارفات معمول و صحبت از وضع و فروش كتاب گفت كه جلد سوم فراماسونري را همدستان... و بني‌صدر در پاريس چاپ كرده‌اند و من وكيل گرفته‌ام و آنها را محكوم كرده‌ام... گفتم آقاي رائين، شما كه ناراحتي قلبي داريد درست نبود كه براي تعقيب اين جريان به تهران بياييد... در آن ماهها مردم تشنه كتابهاي افشاگرانه بودند، و كتاب فراماسونري كه فراماسونها را به مردم مي‌شناساند حسابي جا افتاده بود و خواستار فراوان داشت... پس از يك ماه چاپ اول كتاب تمام شد.» (صص3-992) جاب اينكه در همين كتاب تدوين كنندگان نتوانسته‌اند موضع حمايت‌گونه خود از ماسونها را مخفي دارند؛ لذا ناراحتي مدير وقت اميركبير از اينكه ملت ايران با مطالعه كتاب «فراموشخانه و فراماسونري در ايران» از ماهيت برخي از عناصر وابسته به محافل مخفي بيگانه مطلع مي‌شوند به وضوح ابراز مي‌شود: «به داديار گفتم خودم را گناهكار مي‌دانم! داديار پرسيد چرا؟ گفتم از بابت چاپ همين كتاب لعنتي فراماسونري. گفت خوب، اين كه گناهي نيست... چه گناهي، كتابي است چاپ شده... گفتم چرا، اين كتاب حاوي اسامي عده زيادي است، كه وقتي منتشر شده طبعاً خودشان و خانواده‌شان در اين جو و انفساي انقلاب معذب شده‌اند و من وجدانم ناراحت است.» (صص7-1016) البته وجدان اين افراد زماني كه براي نمونه فراماسونها در مجلس شوراي ملي و سنا به جدا شدن بحرين از ايران رأي دادند هرگز جريحه‌دار نشد و اين گونه خيانتها و صدها خيانت ديگر اين جماعت به اين مرز و بوم متأثرشان نكرد. شايد آنچه بيش از همه در اين ارتباط حائز اهميت مي‌نمايد، اطلاع دست اندركاران انتشارات اميركبير از قصد آقاي اسماعيل رائين به انتشار جلد چهارم «فراموشخانه و فراماسونري» در ايران است. موضع‌گيري منفي نسبت به اين اثر افشاگرانه، طبعاً مرگ نويسنده‌اش را در مؤسسه اميركبير بيشتر مبهم مي‌سازد. آقاي اسماعيل رائين در جلد سوم كتاب در چندين فراز وعده انتشار مجلد چهارم را به خوانندگان مشتاق كسب اطلاعات بيشتر در مورد اين سازمان مخفي مي‌دهد، اما به دلايل نامعلوم چنين وعده‌اي در سالهاي پاياني حكومت پهلوي حتي در خارج كشور تحقق نمي‌يابد. قطعاً پيروزي انقلاب اسلامي شرايط و فرصت مناسبي در اختيار اين نويسنده قرار داده بود تا تحقيقات خود را در اين زمينه تكميل كند و وعده خود را عملي سازد، اما مرگ مشكوك آقاي اسماعيل رائين در محل دفتر كسي كه اين‌گونه براي عناصر ماسون دل مي‌سوزاند، علاقه‌مندان و پژوهشگران تاريخ معاصر را از دستيابي به برخي حقايق در مورد هسته‌هاي مخفي فراماسونري در ايران محروم ساخت. ابهامات ناشي از مرگ اين نويسنده حتي بعد از گذشت سالها همچنان ذهن پژوهشگران را مي‌آزارد. به همين دليل در كتاب «در جستجوي صبح» تلاش شده علت مرگ مرحوم رائين برخورد كارگران اميركبير با وي عنوان شود. اين ادعا با توجه به احترام ويژه‌اي كه جامعه در آن ايام براي آقاي رائين قائل بود به هيچ وجه قابل پذيرش نيست. اين نكته‌اي است كه تدوين كنندگان كتاب نيز نمي‌توانند آن را ناديده بگيرند؛ لذا معترفند مؤلف «فراموشخانه و فراماسونري در ايران» به شدت مورد احترام قاطبه مردم بود و استقبال گسترده از اين اثر در آستانه پيروزي انقلاب اسلامي حكايت از اين واقعيت غيرقابل كتمان داشت. با اين وجود مروري بر روايت نقل شده در كتاب «در جستجوي صبح» تا حدودي گوياست و بيانگر اين موضوع كه چه كسي يا كساني بيشتر مورد سوءظن قرار مي‌گيرند: «كمره‌اي تا مرا ديد از جا جهيد... نفهميدم وحشت كرد يا به اين نيت كه با من دست بدهد، معطل نكردم، كشيده محكمي به صورتش زدم، و يك لگد هم به كمرش، پس گردنش را گرفتم و كشان كشان از اتاق بيرون انداختم. در همين موقع ارمغان به سويم آمد... ديگر اختيار اعصابم را نداشتم؛ كمره‌اي را رها كردم و يك مشت قايم كوبيدم به صورت ارمغان يك لگد هم به پشتش و هر دو را از اتاق بيرون انداختم... در همين حيص و بيض بود كه از پشت در اتاق من كه بسته بود، صداي همهمه و داد و قال بلند شد فكر كردم باز كارگرها هستند كه با هم دعواشان شده، ... از جا برخاستم كه ببينم پشت در اتاق چه خبر است. در شمالي اتاق را كه باز كردم ديدم پنج شش نفر از كارگران عليه رائين شعار مي‌دهند... در اين گيرودار بود كه يكي از كارمندان حسابداري آشفته‌وار و با رنگ و روي پريده وارد اتاق شد كه، آقاي جعفري حال آقاي رائين به هم خورده!» (صص9-1035) عملكرد رستم انتشارات دوران پهلوي دوم! در اين ماجرا- كه ظاهراً بخش قابل روايت آن در كتاب آمده است- تا حدودي مي‌تواند عملكرد عواملي را كه پشت صحنه فعاليتهاي فرهنگي! آقاي جعفري را تكميل مي‌كرده‌اند روشن سازد. اما آنچه مسلم است با مرگ رائين افرادي كه با بيگانگان سروسري داشتند و براي شكايت از وضعيت سانسور به محافل روتاري آمد و شد مي‌كردند و شايد هم به دليل خدمتشان به صنعت نشر كشور افتخار عضويت در اين سازمان مخفي را يافته بودند، آسوده خاطر شدند و به اين ترتيب وعده آقاي اسماعيل رائين كه به كرات در جلد سوم آمده تحقق نيافت: «ولي به طوري كه در جلد چهارم همين كتاب خواهد آمد عده‌اي از فراماسونهاي كنوني ايران مورد تنفر عامه مردم هستند. بلكه در محاكم دادگستري ايران سوابقي داشته و در بسياري از سوءاستفاده‌ها و سوء جريانات سهيم و شريك بوده‌اند.» (فراموشخانه و فراماسونري در ايران، اسماعيل رائين، جلد سوم، ص158) همچنين: «تا آنجا كه مقدور بوده و توانسته‌ايم مشخصات 72 نفر از كساني را كه داراي سوابق ننگين، سياسي و اجتماعي هستند، تهيه كرده‌ايم كه در جلد چهارم كتاب آنها را معرفي خواهيم كرد.» (همان، ص236) و در فرازي ديگر آمده: «اسامي ساير اعضاي اين دو لژ و منشعبين و همچنين شرح اقدامات و فعاليتهاي آنان در جلد چهارم اين كتاب به تفصيل خواهد آمد.» (همان، ص528) مدير وقت اميركبير البته از آنجا كه مدعي است خود بزرگترين قرباني سانسور در دوران پهلوي دوم بوده است نمي‌تواند در محروم ساختن ملت ايران از اين كتاب نقش داشته باشد. منتها تنها چيزي كه مسئله را براي خواننده غامض مي‌سازد اينكه در كتاب «در جستجوي صبح» گفته مي‌شود: «حتي محل زندان اوين را هم نمي‌دانستم. در رژيم گذشته، مي‌شنيدم كه چنين زنداني هست و بازداشتگاه زندانيان سياسي است. شايعات زيادي هم در پيرامونش بود، درباره سياهچالهايش، سردابه‌هاي مخفي‌اش، مردمي كه در آنجا زنده به گور شده‌اند، كيلوها ناخن كه از دست و پاهاي متهمين و زندانيان مي‌كنده‌اند و خلاصه خيلي از اين مسائل راست و دروغ...» (ص1031) البته اين گونه زيان ديدگان! متورم شده از سانسور! – كه دستكم بنا بر آنچه از سوي خودشان مكتوب شده روتارين بوده‌اند- قطعاً نمي‌بايست اطلاعي از زندان اوين داشته باشند و امروز نيز بايد كشيده شدن ناخن در بازداشتگاه‌هاي ساواك را به سخره گيرند زيرا هرگز رنج حتي كشيده شدن يك ناخن را نمي‌توانند تصور كنند. براي نمونه زماني كه آقاي مرتضي عظيمي مدير انتشارات آذر به دليل چاپ آثار ارزشمند و آگاهي‌بخش دستگير و پس از شكنجه با دستگاه آپولو- كه بر روي سر قرار مي‌گرفت- تعادل رواني‌اش را از دست داد آنها با تمام توان در خدمت تطهير پهلوي دوم و حذف كامل انتشاراتيهاي غيرمتعهد به ساواك بودند. همچنين به دلائلي كه در ادامه بحث به آن اشاره خواهد شد در كتاب در جستجوي صبح هرگز از آقاي علي خليلي مدير انتشارات ملي، آقاي مولانا مدير انتشارات دارالفكر، آقاي حسن تهراني مدير انتشارات ارشاد تهران، آقاي آذري‌قمي مدير انتشارات دارالعلم، آقاي مصطفي زماني مدير انتشارات پيام اسلام و ... كه دستگير و بدترين شكنجه‌ها در مورد آنها اعمال شد، ذكري به ميان نمي‌آيد. و باز به همين دليل از انتشارات بعثت، فراهاني، محمدي، شركت سهامي انتشار و... كه همواره مورد هجوم ساواك واقع مي‌شدند و آثار قابل توجهي از آنان توقيف و ممنوع‌الانتشار اعلام شده بودند، نام برده نمي‌شود. براي نمونه شركت سهامي انتشار كه با سهامداري 500 شخصيت حقيقي و حقوقي آغاز به كار كرده و داراي 200 عنوان كتاب ديني، علمي، تاريخي، سياسي و اجتماعي بود در نهايت بعد از فشارهاي فراوان در سال 1350 توسط ساواك تعطيل شد. منبع: www.dowran.ir ادامه دارد...  





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 539]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن