تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 9 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):اگر با اين شمشيرم بر بينى مؤمن بزنم كه مرا دشمن بدارد با من دشمنى نمى كند و اگر هم...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

کاشت پای مصنوعی

میز جلو مبلی

سود سوز آور

پراپ رابین سود

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

مبلمان اداری

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1802708640




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

تاريخ از دو منظر تفکر ديني و تفکر مادي(2)


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
تاريخ از دو منظر تفکر ديني و تفکر مادي(2)
تاريخ از دو منظر تفکر ديني و تفکر مادي(2)   نويسنده:احمد رهدار   4) يادآوري اين نکته لازم است که عبرت آموزي از تاريخ با مويد سازي تاريخي متفاوت است. در عبرت آموزي از تاريخ، حرکت پيام از گذشته به حال و آينده است؛ بدين معنا که اتفاق و حادثه اي که در گذشته رخ داده، حامل پيام و حکمتي است که مي تواند راهنماي زمان هاي بعد از خودش نيز قرار بگيرد و آيندگان وقتي در مواقع مشابه اين حادثه قرار مي گيرند، قبل از عمل، به آن پيام و حکمت مراجعه کرده و آن را مبناي عمل خود قرار مي دهند. اين در حالي است که در مويد سازي تاريخي دقيقاً عکس عبرت آموزي از تاريخ، حرکت پيام از حال به گذشته است، بدين معنا که اتفاق و حادثه اي که در زمان حال صورت گرفته و حامل معنا و پيامي نيز شده، که براي تثبيت و مشروعيت خود نيازمند پيوند با برخي نمونه هاي تاريخي ديگر است و براي اين منظور، پيام اين حادثه رو به سوي گذشته، در پي يافتن هم جنس خود است.به عبارت ديگر، در مويد سازي تاريخي، عمل مقدم بر پيام تاريخي صورت مي گيرد، اين در حالي است که در عبرت آموزي تاريخي، پيام تاريخي مقدم بر عمل و مبناي آن قرار مي گيرد. در تاريخ نگاري مادي، مراجعه به تاريخ، نوعا نه به منظور عبرت آموزي، بلکه به منظور مويديابي صورت مي گيرد. در اين صورت، تاريخ، نه راهنما و منبع معرفت، بلکه تنها مويد انسان قرار مي گيرد. در فرمايشي از امام علي (ع) آمده است: « دوست تو کسي است که با تو صادق باشد نه کسي که در همه شرايط، تأييد کننده تو باشد.» (1) با الهام از اين روايت شريف، اگر جايگاه تاريخ به سطح تأييد کننده صرف تقليل يابد، ديگر نمي تواند دوست و راهنماي انسان تلقي شود، بلکه قطعاً دشمن او خواهد بود. وقتي وجه نياز به تاريخ، پيدا کردن مصاديقي تأييد کننده براي فعل حال و آينده باشد، در شرايطي که انسان به چنان اعتبار، قدرت و مقبوليتي دست يابد که نيازي به تأييد تاريخي نداشته باشد، تاريخ از اعتبار خود خواهد افتاد؛ از همين رو، تاريخ نگاري مادي در فرايند تثبيت قدرت مادي بيشتر رونق دارد تا در شرايط پس از تثبيت قدرت و معمولا پس از تثبيت قدرت، در نظرگاه تفکر مادي، تاريخ در يکي از دو وضعيت اسفناک قرار مي گيرد: يا اساساً به هيچ گرفته مي شود و نهايتاً فراموش مي شود و يا مايه تفنن و سرگرمي قرار مي گيرد. انديشه اي که به تاريخ به مثابه تفنن نگاه کند، به خود زحمت کشف ودايع و اسرار تاريخي را نخواهد داد. چنين انديشه اي ناگزير، مقتضيات تاريخي خود را با نام اسرار تاريخ ثبت خواهد کرد و در اين صورت، تاريخ، بسط نفسانيت صاحب اين انديشه مي شود. از سه رويکرد متن محور، (2) مؤلف محور(3) و مفسر محور(4) در هرمنوتيک، در رويکرد اخير، تاريخ به معناي دقيق کلمه، چيزي جز بسط نفسانيت مفسر آن نخواهد بود.(5) چرا که در اين رويکرد، تاريخ، چيزي جز فهم مفسر آن نيست. اين در حالي است که براساس تفکر ديني، تاريخ، فارغ از درک انسان، وجود خارجي دارد که در قوس صعودي خود، قائم به جود خود انسان است. انسان ها ممکن است چيزي را درک نکنند، اما آنها وجود دارند و به تبع آنها، همه چيزهايي هم که قائم به وجود آنها هستند (مثل تاريخ) وجود خواهند داشت. به بيان ديگر، تاريخ با انسان پيوندي وثيق دارد، اما اين پيوند بيش از آنکه «ادراکي» باشد، «وجودي» خواهد بود.(6) در پيوند وجودي، نوعي تعلق خاطر به تاريخ وجود دارد که از سويي، رفتن به عمق تاريخ و يکي شدن با آن و از سويي امکان عبرت گرفتن از آن را براي انسان سهل مي کند. مطالعات غير تاريخي بشر نيز آن گاه که صرفا دردايره پيوندهاي ادراکي محصور بماند و به تعلق خاطر وجودي ختم نشود- مثل مطالعات برخي اسلام شناسان درباره قرآن، امام علي (ع) و ... يا مطالعات يک مستشرق حافظ پژوه و... چندان مثمر ثمر نخواهد بود و کمترين نتيجه از جانب موضوع پژوهش عايد پژوهشگر مي شود. 5) حتي گزارش موارد و مصاديقي از رخدادهاي تاريخي که تاريخ نگاري ديني و تاريخ نگاري مادي به طور مشترک آنها را براي بشريت، عبرت آموز تشخيص داده اند، در اين دو نوع تاريخ نگاري به يک سبک صورت نگرفته و از بازتاب يکساني نيز برخوردار نبوده است. هر تاريخ نگاري ضمن اينکه مشتمل بر گزارش از برخي رخدادهاي تاريخ است، از نوعي متدولوژي و سبک شناسي خاصي نير برخوردار مي باشد. متدلوژي تاريخ نگاري را بطه مستقيمي با مقاصد تاريخ نگاري دارد به گونه اي که به جرأت مي توان گفت نه هر نوع متدلوژي تاريخي با هر نوع مقاصدي از آن هم خواني دارد و نه هر نوع مقاصدي از تاريخ نگاري را با هر نوع متدلوژي مي توان به دست آورد. ترديدي وجود ندارد که متدولوژي تاريخ نگاري ديني، متفاوت از متدولوژي تاريخ نگاري مادي است. برهمين اساس،حتي در مواردي که هر دو نوع تاريخ نگاري به صورت مشترک آنها را گزارش داده اند، از آنجا که هر نوع تاريخ نگاري با يک متدولوژي ويژه و متفاوت از ديگري به اين کار اقدام کرده است، نتايج آنها نيز به صورت واضحي متفاوت خواهد بود. براي مثال، گزارش تاريخ نگاري ديني از مسئله اي به نام «ازدواج» در ميان اقوام گذشته به گونه اي است که اولاً: به پرده دري و رواج بي حيايي منجر نمي شد. ثانياً: بيش از آنکه به تحريک غرايز بشرمنجر شود، به بيداري وانبعاث ودايع فطرت انساني منجر مي شود، ثالثاً: نه تنها باعث از بين رفتن اصول اخلاقي- انساني نمي شود، بلکه به تحکيم وتثبيت آنها منجر مي شود و... اين در حالي است که در بسياري از اين موارد در گزارش تاريخ نگاري مادي از همين مسئله ازدواج رعايت نمي شود و بلکه به عکس اين نتايج ختم مي شود. چنين رويکردي را در گزارش هاي معمولي و عرفي که دو شخص با دو رويکرد ديني و مادي از يک مراسم عروسي مي دهند نيز به وضوح مي توان ديد. رويکرد ديني در گزارش از چنين مراسمي به توضيح مواردي مي پردازد که جنبه هاي تربيتي (مثبت يا منفي)، اخلاقي، ديني و انساني دارد. حال آنکه رويکرد مادي در گزارش از همين مراسم، مقيد به رعايت اين جنبه ها نبوده، هر چند ممکن است در اين گزارش نيز مواردي ناظر به آن جنبه ها وجود داشته باشد که آن هم نه به دليل ماهيت عبرت آموزي که دارد نقل شده، بلکه صرفا به سبب اينکه چنين رخ دادي در آن مراسم واقع يافته گزارش داده مي شود! 6) با يک نگاه پسيني به تحولات تاريخ درمي يابيم که بسياري از رخدادهايي که در تاريخ صورت گرفته، مقدمات يک رخداد بزرگتر بوده اند.تاريخ نگاري همواره با رويکرد پسيني به تاريخ نگاه مي کنند و چاره اي جز اين نيست، چرا که ميان تاريخ و زمان گذشته، آن چنان پيوند وثيقي است که اگر کسي گذشته نداشته باشد، قطعا تاريخ خود را از دست داده و گم کرده است. در تاريخ نگاري ديني، تأکيد مورخ بر نگاه اصالي به همان رخداد بزرگ است؛ رخدادي که رخدادهاي کوچک تر بسياري مقدمه تاريخي آن بوده اند. دليل اين امر اين است که اگر انسان با نگاه عبرت بين در آن رخداد بزرگ تأمل کند، به وضوح خواهد ديد که آن -ضمن اينکه پيامي ويژه و بزرگ دارد. متضمن پيام هاي خُردتر همه آن رخدادهايي است که مقدمه آن بوده اند. از آنجا که تاريخ نگاري ديني در اصل معطوف به تبيين همان رخدادهاي بزرگ و تبليغ پيام هاي شامل آنها مي باشد، فاقد بسياري از جزئياتي است که ناظر به رخدادهاي کوچک و کم اهميت تاريخي اند. در مقابل، تاريخ نگاري مادي از آنجا که نوعاً در اثبات دترمنيسم تاريخي است، ناگزير از تشريح توالي رخدادهاي تاريخ مي باشد؛ از اين رو در تاريخ نگاري مادي، اولاً: تلاش مي شود تا آنجا که راه دارد، جزئيات رخدادهاي خرد و کلان تاريخي ذکر شود، ثانياً: تلاش مي شود تا توالي رخدادهاي تاريخي به هم نخورد. تنها در همين سبک تاريخ نگاري است که مي توان از توارث و توالي رخدادهاي تاريخي به دترمنيسم تاريخي پل زد. مورخ مادي بايد نشان دهد که چگونه هر مرحله از تراث تاريخ، اقتضائات خود را به مراحل بعدي تاريخ تحميل مي کند. نوعي تفاوت روشي در درس گرفتن از تاريخ نيز در اين دو نوع تاريخ نگاري مشهود است که براساس آن، تاريخ نگاري ديني با مندمج و فشرد کردن و نيز ساده کردن تاريخ، تلاش مي کند تا عصاره و چکيده آن را فهم و سپس براي حال و آينده خود حفظ کند و تاريخ نگاري مادي با بسط دادن و به تفصيل رساندن جزئيات تاريخي، آن را متورم کرده و امکان درس آموزي از آن را تا حد زيادي پيچيده و صعب مي کند.(7) 7) انسان ها در طول تاريخ با سه نوع سوال کلي روبه رو بوده اند: برخي سوال ها ناظر به «چگونگي» بوده، برخي ديگر ناظر به «چرايي» و برخي ناظر به «چيستي» بوده است. در اين ميان، سوال هاي مهم و برتر انسان، همان سوال هاي ناظر به چرايي و چيستي اشياء بوده است. سوال هاي ناظر به چرايي و چيستي اشيا در مقايسه با سوال هاي ناظر به چگونگي آن ها، بسيار کمتر هستند، ولي در عين حال، آنها فرازماني و مکاني اند، بدين معنا که ماهيت آنها به گونه اي است که در همه اعصار و امصار مطرح بوده اند و پاسخي که بدان ها داده مي شود نيز پاسخ همه اعصار و امصار خواهد بود. در طول تاريخ، گروه هاي اندکي وجود داشته اند که رسالت آنها پاسخ گفتن به سوال هاي چرايي و چيستي بشر بوده است، از جمله اين گروه ها مي توان به شاعران، عارفان، فلاسفه و نهايتا رسولان الهي (انبيا و کتاب هاي مقدس) اشاره کرد. براين اساس، تاريخ نگاري ديني که با اتکا به سخنان رسولان الهي و کتاب هاي مقدس صورت مي گيرد، همواره در تحليل رخدادهاي تاريخي دغدغه پاسخ گويي به سوال هاي ناظر به چرايي و چيستي بشر را داشته است. اين در حالي است که تاريخ نگاري مادي عاري از اين دغدغه بوده وبلکه به دليل اقتضائات خاص رويکرد مادي، از جمله اينکه اصالت را به ظاهر و نه باطن امور مي دهد، بيشتر در آن تلاش مي کند تا به سوال هاي ناظر به چگونگي اشيا پاسخ داده شود. والتر استيس به درستي در کتاب معروف خود «دين و نگرش نوين» (8) مطرح ميکند که حرکت انسان ماقبل مدرن (که دين مدار بودن از ويژگي هاي آن است) با حرکت انسان مابعد مدرن (که دين ستيزه بودن از ويژگي هاي آن است) از اين تفاوت کيفي برخوردار است که براي انسان ماقبل مدرن، چرايي و چيستي حرکت، و براي انسان مدرن، چگونگي آن مهم و پرسش اصلي است. بسيار طبيعي به نظر مي رسد که رويکردي که به تبيين فرايند چگونگي اشيا در تاريخ مي پردازد، ناگزير از بررسي جزئيات تاريخ نگاري رويکردي است که تلاش مي کند تا به کليدي ترين و مهم ترين سوال هاي بشر که تعداد آنها هم اندک است - آن هم از زوايه چيستي و چرايي آنها بپردازد. دليل اينکه در تاريخ نگاري ديني به سوال هاي چيستي و چرايي، و در تاريخ نگاري مادي به سوال هاي چگونگي بشر پاسخ داده مي شود اين است که تاريخ نگاري ديني، رخدادهاي هستي را همواره در ميانه يک مبدأ و مقصد، تحليل مي کند. به بيان ديگر، تاريخ نگاري ديني رخدادهاي تاريخي را از حيث ارتباط آنها با مبدأ و مقصدشان تحليل مي کند و فرايند چگونگي تحول شيء در خط ميان مبدأ و مقصد چندان براي آنها مهم نيست، بلکه آنچه مهم است، زاويه و جهتي است که يک رخداد تاريخي با هر يک از اين دو مبدأ و مقصد پيدا مي کند. اين در حالي است که براي تاريخ نگاري مادي آنچه مهم است، نه تغيير زاويه و جهت نسبت به مبدأ و مقصد- دو نقطه اي که در بسياري از موارد در رويکرد مادي به تاريخ نه فقط فراموش، بلکه آگاهانه انکار مي شود- بلکه صرفاً چگونگي اين تغيير مهم است. 8) در تاريخ نگاري ديني، تاريخ به مثابه مايه عبرت ملاحظه مي شود و وقتي چنين نگاهي به تاريخ صورت گيرد، تاريخ در زندگي فعلي انسان جاري و ساري مي گردد و وقتي گذشته انسان در حال آن جاري شد، تبديل به حيات انسان مي شود(9) و چيزي که حيات انسان شد، مورد پرسش قرار نمي گيرد.(10) انسان همواره از چيزي پرسش مي کند و چيزي را مي جويد که قبلا آن را گم کرده باشد.(11) به همين علت است که هيچ انساني هيچ وقت، در پي دست يا پايش نگشته است، چون هيچ گاه آن را گم نکرده و به صورت علم حضوري آن را حس مي نمايد. انسان در تفکر ديني، گذشته خود را در حال خودش جمع مي کند و از ترکيب آنها مايه اي براي آينده اش مي سازد که در تفکر مادي، به ويژه در تفکر مادي قرون اخير غرب، اين حال انسان بوده که ميل به تسخير گذشته اش را داشته است. در چنين نگرشي، تاريخ هيچ گاه ره آموز و معلم عبرت ها نمي شود، بلکه به خودش نقش شاگردي را خواهد گرفت که ناگزير است. رنگ استادش را پذيرا باشد؛ از اين رو، گمشده غرب هميشه به رنگ حال بوده است. (12) معناي اين حرف اين است که حال غرب، بدون تاريخ و پيشينه است؛ گويي اينکه تمام حيات انسان غربي، آکنده از تجارب جديدي است و هيچ تجربه اي درگذشته اش نيست که آن را راه برد. البته از اينکه در تفکر ديني، تاريخ به مثابه «حيات» و نه صرفاً يک «علم» است، نبايد پنداشت که اساساً تاريخ در تفکر ديني و حتي در تفکر ماقبل رنسانس، مورد بي اعتنايي قرار گرفته است. يکي از صاحب نظران معاصر در اين باره مي گويد: قدما تاريخ را در عداد حقيقي قرار نداده اند، (13) اما مقصودشان تخفيف تاريخ يا بي اعتنايي نسبت به آن نبوده است. اگر در دوره جديد، تاريخ را علم مي دانيم از آن [رو] است که معنا و مفهوم علم فرق کرده است. اگر ارسطو نيز همين مفهومي را که از علم جديد داريم داشت، مضايقه نمي کرد که تاريخ را هم علم بخواند. متقدمان، صرف اطلاع از گذشته را به چيزي نمي گرفتند و گذشته را به معنايي که ما مراد مي کنيم، تلقي نمي کردند.(14) تاريخ [در نظر آنها تنها] درس عبرت بود و به همين جهت است که گاهي تاريخ، حکايت و افسانه را خلط مي کرده اند. مثال اين خلط را در «چهار مقاله عروضي» مي توان يافت و از اين بابت، نبايد نويسنده «چهار مقاله» را ملامت کرد، چه، قصد او بيان معاني و نکات اخلاقي به صورت تاريخ، حکايت و... بوده است ، نه تشخيص وقايع و وحوادث و روايات درست از نادرست.(15) ويل دورانت - فيلسوف تاريخ آمريکايي - نيز ارزش تاريخ را در اين مي داند که «پرتوي بر حال بيفکند و براي رفتن به سوي آينده کمکي کند». اما کساني که تاريخ را صرفا به مثابه امري متعلق به گذشته يا به مثابه خود گذشته مورد مطالعه قرار مي دهند، مثل «زيست شناساني هستند که حشره اي را مي کشند و در الکل نگاه مي دارند و سر فرصت سر آن را باز کرده ، دل و روده اش را در مي آورند و خيال مي کنند که در ماهيت حيات تحقيق مي کنند.» ويل دورانت، تاريخ مفيد را گذشته اي مي داند که پشتوانه حال قرار گيرد و در حيات حال و فرداي انسان حضور داشته باشد. (16) اين ديدگاه، عکس ديدگاه کساني مثل وودر و ويلسن است که تاريخ را «سياست گذشته» مي نامند. (17) براساس اين ديدگاه اخير، رابطه ميان تاريخ و حال از سويي و رابطه ميان گذشته و حال از سوي ديگر مغفول مي ماند. پي نوشت ها :   1. فضل بن شاذان ، الايضاح، ص 70. 2. که براساس آن قصد آورنده و مولف متن و نيز فهم مفسر متن، فاقد اصالت و تنها معناي مطابقي و التزامي مفاهيم متن معتبر است. 3. که براساس آن فهم مفسر و معاني مطابقي و التزامي متن، فاقد اصالت و تنها قصد و اراده ويژه مؤلف از متن معتبر است. 4. که بر اساس آن، فهم آورنده و مؤلف متن و نيز معناي مطابقي و التزامي متن، فاقد اصالت وتنها تفسير مفسر متن معتبر است. 5. براي اطلاع تفصيلي، ر. ک: علي رباني گلپايگاني، معرفت ديني از منظر معرفت شناسي. 6. البته نبايد غافل شد که ادراک انسان، خود، بخشي از ساحت وجود انسان است و پيوند وجودي انسان با تاريخ، متضمن پيوند ادراکي با آن نيز خواهد بود. اما عکس قضيه درست نيست، چرا که پيوند اداراکي با تاريخ، تنها به معناي پيوند بخشي از وجود انسان با آن خواهد بود. 7. در روايتي از امام علي (ع) آمده است: «وقتي پاسخ ها زياد و متورم شدند، اصل راه و پاسخ گم مي شود». (تميمي آمدي، غررالحکم، ص 442). 8. والتر ترنس استيس، دين و نگرش نوين، ترجمه احمدرضا جليلي، ص49- 51. 9. تاريخ وقتي به مثابه حيات تلقي شود، گذشته و حال وآينده آن در هم مندمج مي شود؛ بدين معنا که گذشته آن، حالش را و حال آن، آينده اش را مي سازد و بلکه حتي آينده اش نيز در جهت دهي به گذشته وحالش موثر است. به همين علت است که در فلسفه مي خوانيم که علت غايي، به لحاظ رتبي بر علت فاعلي مقدم است، چرا که علت غايي است که سبب ساز علت فاعلي مي شود. 10. براي مثال، درگذشته، هنرسنتي، حيات بشر بوده است به همين علت، در گذشته، شخصي که شغلش «هنرمندي» باشد، وجود نداشته است؛ بدين معنا که کسي وجود نداشته است که در پاسخ به پرسش از کيستي اش بگويد: هنرمندم. اما در عصر مدرن افراد زيادي هستند که در پاسخ به پرسش از کيستي شان مي گويند: هنرمندم: نقاشان، بافندگان، کوزه گران، شمشيرسازان و... امروزه همه خود را هنرمند معرفي مي کنند، اما تفاوت اين هنر با هنر قديم در اين است که هنر جديد- بر خلاف هنر قديم که در درون زندگي انسان ها جاري و ساري بود- بيرون از آن و بيشتر در درون موزه ها و پشت ويترين هاست. کوزه قديم ساخته مي شد تا مردم در منازل يا محل کسب و کارشان درون آن آب بريزند و به وقت حاجت بنوشند، اما کوزه امروز را تنها در موزه ها يا در تاقچه هاي منازل و يا کناره هاي باغچه هاي شخصي و عمومي و بيشتر به عنوان زينت و دکور مي توانيم ببينيم. در مقايسه هنر قديم و جديد به طور خلاصه بايد گفت که هنر قديم، حيات بشر بوده و هنر جديد، عارض بر اين حيات است. به همين علت در گذشته با اينکه مصنوعات (کوزه ها، شمشيرها، سجاده ها و...) هنرمندانه ساخته مي شدند. اما هرگز سازندگان آنها را هنرمند (به مثابه عنواني مستقل) نمي خواندند، چون هنر آنها عين زندگي شان بوده است. شهيد آويني به وجه ديگري از حيات بودن هنر سنتي اشاره مي کند و مي نويسد: «هنر تا پيش از انقلاب صنعتي از صنعت متمايز نبود، چرا که انسان ها خود را در کار صنعت گري بودند نه ماشين. و انسان تا آنگاه که خود با دستان خويش و همه وجودش دست اندر کار صناعت باشد، جوهر اصلي هنر در کارش ظاهر خواهد شد. به همين علت است که صنايع دستي را از زمره هنر مي شمارند، اما کسي اين اشتباه را نمي کند که محصولات کارخانه اي را هنر بداند (سوره ، دوره 1، ش 5 و 6، ص 57)... از آن پس [اوايل قرن نوزدهم]، هنرهاي زيبا فقط به هنرهايي اطلاق مي شود که هيچ فايده اي براي بشر ندارند و هنرهاي مفيد عنوان صنايع دستي يافتند. حال آنکه چنين تعريفي از زيبايي برهيچ مبناي نظري استوار نيست و تنها از نهيليسم و تجددگرايي هنرمندان عصر جديد منشأ گرفته است. از آن پس، هنرمندان تافته هاي جدابافته اي هستند که فارغ از همه فعاليت هاي اجتماعي نشسته اند و زيبايي مي آفرينند (جمعي از نويسندگان، مباني نظري هنر از ديدگاه شهيد سيد مرتضي آويني، ص 93). 11. امام حسين (ع) در دعاي شريف عرفه مي فرمايد: «خداي من!... تو کي غايب بودي که نياز به دليلي باشد که تو را پيدا کند؟ تو کي دور بودي که آثارت بتواند وسيله اي براي وصل به تو باشد؟» اين فراز از دعاي شريف نشان مي دهد که انسان براي چيزي که پيدا نيست، دليل مي جويد و براي چيزي که دور است در پي وسيله نزديک کننده است. پس اگر چيزي گم يا دورنباشد، نيازي به دليل و وسيله نمي شود. 12. اين درحالي است که در تفکر ديني، اين حال انساني است که مملو از گذشته است (حال انساني، محمل گذشته آن است). 13. درگذشته، تاريخ بخشي از ادبيات بوده و هرگز جزء علوم حقيقي به شمار نيامده است. تاريخ نويسي جديد هم هر چند عنوان علم پيدا کرده، اما در حقيقت، صورتي از ادبيات است. با وجود اين ، هيچ مورخي بدون استمداد از تفکر- اعم از تفکر فلسفي، ديني و شعري - تاريخ نمي نويسد. 14. يکي از نويسندگان معاصر در تفاوت تلقي پيشينيان از تاريخ با تلقي امروزي ها از آن مي نويسد: «تصوري که درگذشته از جريان تاريخ در اذهان بود، آن را به منزله رودي عظيم و خروشان قلمداد مي کرد که از بستري به بستر ديگر مي غلطد و مورخ از اينکه به سرچشمه اش راه پيدا کند يا از کرانه آسوده اي به جريان آن بنگرد، لذت مي برد. [اين تصور]، اکنون جاي خود را به دريايي داده است که انسان - مورخ و غير مورخ - در آن دست وپا مي زند و تمام مجاهدتي که براي شناخت آن مي کند، بدان قصد است که شايد بتواند براي خود خط سير آسوده اي بيابد که از آن به ساحل توان رسيد. با اين همه، نه اين خط سير و اين ساحل را مي شناسد و نه بيم غرق شدن، وي را از حرکت باز مي دارد. در چنين دريايي، امواج بر روي امواج مي غلطد؛ طبقه بر روي دوش فرد، درست مي شود؛ جامعه بر روي دوش طبقه به وجود مي آيد؛ خودآگاه و ناخودآگاه به هم درمي آميزد و گذشته و آينده به هم پيوسته مي ماند. بدين گونه تاريخ، در مفهوم امروزي آن، يک زندگي است؛ نه زندگي طبقه يا ملت خاص، بلکه زندگي تمام انسانيت که با يکديگر پيوند ناگسستني دارد و شايد ديگر نتوان عناصر و اجزاء آن را از هم جدا کرد.» (عبدالحسين زرين کوب، تاريخ در ترازو، ص 23- 24). 15. رضا داوري اردکاني، مقام فلسفه در دوره تاريخ ايران اسلامي، ص 29- 30. 16. ر. ک: ويل دورانت، لذات فلسفه، ترجمه عباس زرياب، ص 237- 238. 17. همان، ص 236.   منبع: تاريخ در آينه پ‍ژوهش-شماره 25 ادامه دارد... /ك  





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 495]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن