واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: و نرگس دوباره سر برآورد از خاك سرخ
جام جم آنلاين: وقتي شب تيره چتر سياه خويش را بر سر شهر من كشيد و آنگاه كه تير كينه زنگيان مست بر خاك من باريدن گرفت، چلچلهها از آواز افتادند و عاشقي از ياد مرغكان آشيانه ساخته بر فراز سروها رفت.
آري وقتي كه شب رسيد همه جا از بوي گوگرد و حس سرد سرب آكنده شد. نرگس، كه به همت دستهاي مهربان بهاري در هر كوچه از خاك مهربان ديارم رسته بود، زير سم اسبهاي آهني زنگيها جان داد و صداي هقهق نسترنها در هياهوي پرندههاي فولادي كه نعره مرگ سر داده بودند، گم شد و ديگر نشاني از ردپاي پرستوها كه هميشه بر شاخههاي نخلها به ياري جفت خويش، طرح آشيانهاي امن را ميريختند، نماند.
آن روز كه سگهاي وحشي، دندانهاي آهني و تيز خود را بر تن زنان و مردان بيپناه شهر من فروميبردند تا حس خونخواري خويش را ارضا كنند، آن روز كه راكتهاي ساخت دول فخيمه دموكرات و سوسيال دموكرات و ليبرال دموكرات و چه و چه بر سقف مدرسه دخترانه گوهر فرود آمد و آن را با خاك يكي كرد، آن روز كه «زمرد» دختر جاسم نتوانست در بازگشت از راه مدرسه، پيكر نحيف خويش را در پناه جانپناهي از بارش خمپارههاي ساخت كمپانيهاي چندمليتي دوستدار حقوق بشر در امان نگه دارد و برادرش سهراب تكه بريده دست او را تنها از تاولهايي كه يادگار كار زمرد در مزرعه بود، شناخت... آن روز كدام وجدان صادق از زخم زمرد گفت؟! و كدام شاعر توانست جاسم را آن جور كه دق كرد، تصوير كند.
كدام قلم از ضجههاي جانسوز مادري نوشت كه پنج پاره تنش همگي در يك گور جاي گرفتند؟! كدام حنجره، غم غريبي در خاك آشنا را فرياد كرد؟! كدام دست بر سينه غريبههايي زد كه با رسم نويني از تاراج، به روسفيدي چنگيز آمدند؟! و كدام بنگاه بينالمللي توزيع عاطفه در مرگ تلخ زمردها به خود زحمت داد كه حتي از سر تكليف از روي كهنهمشقهاي تمدن بيمار، يادي از قربانيان تجاوز و غارتگري كند ... كدام وجدان؟ كدام دولت مدعي حقوق بشر و كدام سازمان طرفدار صلح و... .
شهر من در آتش كينه زنگيان مست سوخت. مردم خونگرم شهرم اسير چنگال شب شدند. دست پليد مزدوران دريده چشم، خانههاي شهر مرا غارت كرد و ساكنان آن را كوچه به كوچه دنبال كرد و با مسلسل قهر به ديوارشان دوخت. كوچههاي شهر من جولانگاه عربدهكشان سياهمست شد.
آري شهر من سوخت و تكيد اما؛ سروهاي سربلند شهر من استوار و پابرجا ماندند و شمع فروزان پايداري را تا دميدن صبح فردا افروخته نگاه داشتند. جان دادند تا جاودانه بمانند و جاودانه ماندند تا تاريخ در صفحات خود، براي نسلهاي فردا از دفع تجاوز روايتها كند.
ماندند تا رسم ماندن و مردانه ماندن برچيده نشود. ماندند تا مهر عاشقانه جان دادن در راه خاك مهربان خويش را در لابهلاي زخمهاي سينههاي مجروحشان حك كنند. ماندند تا مبادا نشاني سرچشمه زلال پاكي از يادها رخت بربندد و ردپاي عشق در امتداد نگاه جستجوگران آن گم شود.
ماندند تا ديو مست تجاوز روياي يك دم آسوده آرميدن بر خاك گلگون نرگسها را با خود به گور برد. ماندند تا مدرسه گوهر دوباره برپا شود و بچهها دوباره در پناه قامت نخلهاي سربلند، راه مدرسه را در پيش گيرند و در برگ برگ مشق فردايشان از مرگ جانسوز زمرد بنويسند و از مرگ كودكي كه از سينه شكافته مادرش شير سرخ نوشيد.
ماندند تا رسم پاسداري از حرمت ناموس و كيش و خاك تا انتهاي تاريخ، سرمشق مردان و زناني شود كه عزت و شرف را جستجو ميكنند. ماندند تا عظمت سربلند رفتن را در برابر ديدگان جهانيان به تصوير كشند. ماندند تا دوباره نرگس از خاك سر برآورد و چلچلهها دوباره بر سر نخلها سرود دلنشين زندگي را سردهند.
عبدالله زاويه
پنجشنبه 2 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 362]