واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: نگاهی به زندگی زنهای جامعهنگاهی به مجموعه داستان «وقتی تو بیایی»*زنان این مجموعه، به ناچار یا پیلهای به دور خود تنیدهاند که راه پرواز کردن را از آنها گرفته است یا جامعه آنها را، اگر بخواهند خلاف جریان آن حرکت کنند، پس میزند.
نویسنده در کتاب «وقتی تو بیایی»، دوربینی به دست میگیرد، به یازده منزل مختلف سر میزند و روایتهای کوتاه اما خواندنی از این زندگیها را در قالب یک کتاب تقریبا صد صفحهای برای خوانندگان خویش بازگو میکند.داستانهای این مجموعه عبارتاند از: «در کنا تو»، «وقتی تو بیایی»، «قصه زندگی من»، «غروبی دیگر»، «کم یا زیاد»، «ماه مکنیر»، «ماهی لب دریا»، «اگر من نگین بودم»، «گوشت یخزده»، «راه خانه کجاست»، «دفعه بعد» .شخصیت «ریحانه» در داستان کوتاه «در کنار تو»، نمونه یک زن سنتی است که بعد از چهل و پنج سال هنوز در آرزوی ازدواج با مردی است که در رویا میپروراند و تمام نشانههای دخترانگی را هر چند برخی از آنها منسوخ شده (مانند آرایش نکردن دختر)، حفظ کرده است. با این اوصاف امیدوارانه دلش را به شوهر خواهرش که اکنون بیوه است و زن خود را در تصادف از دست داده و مال باخته نیز هست، خوش میکند تا بچههای یتیم خواهر را بزرگ کند. اما در کمال ناباوری، شوهر خواهر، از او خواهر جوانتر و امروزیتر را خواستگاری میکند.داستان دیگر کتاب «وقتی تو بیایی»، تنهایی زن جوانی را روایت میکند که نامزد خوب و کم نظیرش را در جنگ از دست داده ولی او باور نمیکند. بعد از سالها انتظار جنازه نامزدش را برایش میآورند.داستان کوتاه «قصه زندگی من» هم ماجرای زنی است که از دست خانواده (پدر) به خانه شوهر پناه میبرد. در آنجا نیز به نوشتن روی میآورد تا تنهایی خویش را با نوشتههایش پر کند اما شوهر که همه دنیا را در مادیات خلاصه میبیند، مرجان را مجبور میکند تا بین نوشتن و زندگیاش یکی را انتخاب کند. مرجان نیز به ناچار و بخاطر بچهها راه دوم را انتخاب کرده و نوشتن را کنار میگذارد.در داستان دیگر کتاب با عنوان «کم و زیاد» با زنی روبرو هستیم که زندگی خوب و مرفهی دارد. شوهرش هم خوب است. اما بخاطر لاغر بودنش و حرفهای مردم دائما در این توهم است که نکند شوهرش از زن چاق خوشش آید.همچنین داستان «ماه منیر» قصه زن روستایی است که نقص چشم دارد. خانواده به خاطر این عیبش او را به یک مرد زندار به اصطلاح شهری شوهر میدهند تا اجاق کور آنها را روشن کند. از بخت بدش بچه اول معلول به دنیا میآید. شوهر بدون اطلاع او بچه را به آسایشگاه میبرد. او دوباره بار دار میشود. این بار از ترس اینکه باز بچه ناقص باشد میخواهد او را بکشد. بچه سالم به دنیا میآید اما دختر است... در داستان «ماه منیر» مشکل و بدبختی مرضیه بسیار دردآور است. تا آنجایی که هووی او جیران هم برایش دل میسوزاند چون هیچ اثری از خوشبختی در او و اطرافیانش نمیبیند که بخواهد حسودی کند.داستان دیگر کتاب «ماهی لب دریا» اشاره به دو دختر نوجوانی دارد که یکی پدر و دیگری مادرش را بیمسئولیت میدانند و هر دو فکر میکنند دیگری خوشبخت است و از زندگی خویش رنج میبرند.در داستانکهای بعدی هم به همین نحو انسانهایی را میبینیم که خواسته یا ناخواسته با مشکلات و بدبختی خویش دست و پنجه نرم میکنند. در مجموع، داستانهای این کتاب به بررسی زندگی زنانی با سطح فکر و فرهنگ گوناگون میپردازند و مشکلات آنها را در قالب داستان بازگو میکنند. همه شخصیتهای زن در این کتاب به نحوی اسیر زندگی روزمره و بدون تغییر خویشند.مینا محمدی، در مقام نویسنده این کتاب، زن را مانند کبوتری میبیند که اسیر دام صیاد است و راه فراری ندارد و برای ادامه بقا مجبور به پذیرش این سرنوشت خویش است. زنهای داستانهای او نه راه پس دارند و نه راه پیش و انتظار جزئی از زندگی آنهاست. اغلب انتظارها هم چشم انداز روشنی ندارد و راه به جایی نمیبرد.توصیفها در این کتاب بسیار ساده و دلنشین است. از صنعت تشبیه به خوبی استفاده شده است. مانند: "مشت آب را که از بازو تا انگشتان دستت میکشیدی، صدای خش خش برگها را میداد. " نویسنده در تصویر سازی داستانهای کتاب ماهرانه و موفق عمل میکند. نمونه موفق آن، صحنه تولد فرزند مرضیه در داستان "ماه منیر " است که درد زایمان و سختی آن را از طریق فلاش بک به گذشته و در خاطرات مرضیه، تولد برهای کوچک را کاملا به تصویر میکشد.موضوع دیگر، تنهایی زنهایی است که به ظاهر حسرت برانگیزند و در درون با کورهای از آتش دست و پنجه نرم میکنند. "تنها درخت حیاط، زیر شلاق بادهای پاییزی عریان شده است. تنها برگی زرد رنگ، روی شاخهای از آن به چشم میخورد... " این گوشهای از داستان "قصه زندگی من " است. مرجان به ظاهر در کنار همسر و فرزندان خود زندگی خوب و مرفهی دارد اما روح او فرسنگها از همسرش جداست. تنها برگ زرد رنگ مانده بر درخت که او هم در حال رقص است تنها امید باقی مانده در دل مرجان است برای نوشتن که آن هم به زودی دستخوش باد میگردد.
این کتاب نگاهی به زندگی زنهای جامعهای دارد که در جایگاه خویش شاید به ظاهر قرار گرفتهاند ولی عملا با محدودیتهایی مواجهند. سرنوشت زندگی آنها را رقم میزند. به ناچار یا پیلهای به دور خود تنیدهاند که راه پرواز کردن را از آنها گرفته است یا جامعه آنها را، اگر بخواهند خلاف جریان آن حرکت کنند، پس میزند.شخصیت بهاره در داستان وقتی تو بیایی، تقریبا خلاف عرف جامعه رفتار میکند. او چون فکر میکند شوهر شهیدش زنده است و روزی برخواهد گشت با همین رویا روزگار میگذراند و تن به حرف و حدیثها نمیدهد. اما واکنش اطرافیانش نسبت به او چگونه است؟ آیا او را همین گونه میپذیرند یا فکر میکنند دیوانه شده است.داستان «کم و زیاد» هم ماجرای بسیاری از زنهای امروز است. زنهای که با توجه به این همه امکانات دوره به اصطلاح مدرنیته که به ظاهر هیچ مشکلی ندارند ولی در حقیقت از همه بدبختترند. شاید بهتر باشد بگوییم احساس رضایت و خوشبختی نمیکنند. در این داستان زن نمیداند که آیا به راستی شوهرش او و اندام لاغرش را دوست دارد یا تظاهر میکند که این گونه است. نکند زن دیگری را زیر نظر داشته باشد؟زیادهخواهی و تنوعطلبی و مسائل این گونه در دوران مدرنیته، مسائل و مشکلات این چنینی را همراه خود به ارمغان میآورد. مشکلاتی که شاید به ظاهر هیچ باشند و در عمق بسیار حاد و جنجال برانگیزند.در داستان «ماه منیر» مشکل و بدبختی مرضیه بسیار دردآور است. تا آنجایی که هووی او جیران هم برایش دل میسوزاند چون هیچ اثری از خوشبختی در او و اطرافیانش نمیبیند که بخواهد حسودی کند.در داستان «راه خانه کجاست؟» زن داستان (مرجان) در مجلس عروسی شاهد انسانهایی است که تا دیروز رفتار و آرمانشان کاملا شبیه او بود اما امروز او را به خاطر همان آرمان و رفتار سرزنش میکنند. این داستان بیشتر گویای درگیری انسان با سنت و مدرنیته است. انسانهایی که به ظاهر عوض شدهاند اما این تغییر بیشتر در همان پوسته ظاهری آنان صورت گرفته و لایههای داخلی پوسیده شده و از یاد رفته است. بیشتر این آدمها خودشان هم نمیدانند از زندگی چه میخواهند. بهتر است بگوییم هدف زندگی را گم کردهاند و خویش را به جریان آن سپردهاند تا ببینند مسیر این جریان آنها را به کجا خواهد رساند. اما آیا در حقیقت به جایی میرسند؟در داستان آخر کتاب «دفعه بعد» شاهد نمونه دیگری از بدبختیهایی که انسان برای خود به وجود میآورد هستیم. گونهای بدبختی که متاسفانه ریشه در نادانی انسان دارد و تعداد آن هم کم نیست. مرد داستان هندوانهای خریده که این خوب در نیامده و کال است. این اتفاق بسیار عادی است و برای هر کسی اتفاق افتاده است. اما همیشه این باورهای غلط باید کار دست آدمیزاد دهد. مرد خانه در چنین مواقعی میتواند بخندد و ساده با این مسئله عادی و طبیعی کنار آید. اما میبینیم که یک عمر خود و خانواده را از نعمت هندوانه خوردن محروم میکند تا جایی که پس از گذشت سالها زن بر سر مزار مردش هندوانه میآورد و حسرت روزهای از دست رفته را میخورد.این کتاب نگاهی به زندگی زنهای جامعهای دارد که در جایگاه خویش شاید به ظاهر قرار گرفتهاند ولی عملا با محدودیتهایی مواجهندکتاب حاضر به صورت مختصر و مفید به زندگیهای مختلف سر میزند تا شاید برای این نگون بختیهای انسان دلیلی بیابد، اما با کمال تعجب میبیند که این نگون بختیها ریشهای جز در خود او ندارد. چون افراد جامعه را همین آدمها تشکیل میدهند و جامعه چیزی جدای از آنان نیست.پی نوشت:*کتاب «وقتی تو بیایی» عنوان اولین مجموعه داستان مینا محمدی است که توسط انتشارات انجمن قلم ایران و در قالب طرح «یکصد کتاب از یکصد نویسنده نوقلم» در 116 صفحه قطع رقعی، به بهای 1400 تومان منتشر شده است.فرآوری: مهسا رضاییبخش ادبیات تبیانمنبع: خبرگزاری فارس
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 465]