تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 7 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):خداوند از آدم بد اخلاق توبه نمى‏پذيرد. عرض شد: اى رسول خدا، چرا؟ فرمودند: چون ه...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1812990992




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

خیار چنبر


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: خیار چنبر
خیار
یکی بود یکی نبود. یک خیار بود که اسمش چنبر بود. چنبر، توی مزرعه بود. یک روز چنبر با خودش گفت:«چقدر اینجا بمونم؟باید راه بیفتم و برم و به دنیا بگم، من کی هستم.»رفت و رفت تا به یک آبشار رسید. آبشار گفت:«سلام!... تو کی هستی؟»چنبر گفت:«منو نمی شناسی؟...من دریا هستم. شکمم را باز کنی، یک عالم ماهی می بینی.»آبشار چیزی نگفت. فقط از تعجب، دو تا شاخ روی سرش سبز شد.چنبر رفت و رفت تا به کوه رسید. کوه گفت:«سلام!...تو کی هستی؟»چنبر گفت:«منو نمی شناسی؟...من آسمان هستم. دلم را نگاه کنی، یک عالمه ستاره می بینی.»کوه چیزی نگفت. فقط از تعجب دو تا شاخ روی سرش سبز شد.شب شد. چنبر به ستاره ها نگاه کرد و گفت:«آهای ستاره ها... می دانید من کی هستم؟»ستاره ها گفتند:«کی هستی؟»چنبر گفت:«من خورشیدم. سینه ام را که باز کنید، یک عالم آفتاب پیدا می کنید.»ستاره ها با تعجب گفتند:«خورشید؟...» و دو تا شاخ روی سرشان سبز شد.چنبر می رفت و حرف می زد. از حرف های چنبر همه شاخ درآوردند. ابرها، آبشارها، کوه ها، رودخانه ها، درختان، مورچه ها، خانه ها... زمین، آسمان...دنیا پر از شاخ شد.یک روز چنبر به یک رنده رسید.رنده تا او را دید، گفت:«به به!...سلام!کجا بودی؟»چنبر گفت:«می دانی من کی هستم؟»رنده گفت:«بله، می دانم. تو خیار چنبر خودمانی!»چنبر گفت:«نه، من آسمان و دریا هستم. من خود خورشیدم. دلم، پر از ماهی و ستاره و آفتاب است.»رنده گفت:«راستی؟!...حالا می بینیم.»و پرید و خیار چنبر را تند و تند رنده کرد. توی شکم چنبر ، نه ماهی بود، نه ستاره، نه آفتاب...شکم چنبر ، پر از تخم خیار بود.
خیار
همه گفتند:«وای»چنبر که حالا سالاد شده بومد، خیلی خجالت کشید. از خجالت چشم هایش را بست و خودش را زیر گوجه فرنگی های سالاد،قایم کرد.رنده هم رفت سراغ ابر و آبشار و کوه و رودخانه و درخت و مورچه و زمین و آسمان، شاخ همه را رنده کرد و با آن، سالاد شاخ درست کرد. بخش کودک ونوجوان تبیانمنبع:سروش کودکان،شماره 233مطالب مرتبط:قور قوری و استخر بزرگ وینی کوچولو و یک روز زمستانی مرغک کوچولو  خواب عمیق زمستانی  دشت گل  من یه مامان دیگه می خوام!  داستان سه پروانه کوچولو آی بازی بازی بازی  غر...غر...پلنگ  زرافه ی کنجکاو





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 995]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن