واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > دانش، مهرزاد - استدلال غریبی است این که می گویند اثری هنری در داخل کشور جواز عرضه دارد و در آن سوی مرزها ندارد. گر از علاقه مندان و پیگیران اخبار سینمایی باشید ، حتما حدس زده اید که مصداق این حکم چیست. فیلم کتاب قانون ساخته مازیار میری. این حکمی بود که از جانب دستگاه رسمی متولی فرهنگ و هنر چندی پیش صادر شد. یک بار وزیر محترم ارشاد آن را ابراز کرد و بار دیگر معاون محترم امور سینمایی. این در حالی بود که کتاب قانون در دولت قبلی به شکل کلی نمایشش با تعلیق مواجه شده بود و زمانی که وزیر جدید در همان روزهای نخست حضورش در ساختمان بهارستان اعلام کرد فیلم کتاب قانون نه تنها نمایشش بلامانع است که حتی فیلم خوبی هم هست ، بسیاری از مخاطبان این امید را در ذهن پروراندند که حالا دیگر با نگاهی متناسب با اقتضائات روز دیگر در تصمیم گیری ها مواجهند. فیلم اکران شد و پاره ای مواضع مخالف از جانب برخی چهره های رسمی در موردش بروز یافت. طولی نکشید که پس از این ابراز مخالفت ها ، موضع ارشاد هم تبصره خورد و از زبان متولیانش شنیدیم که فیلم برای داخل ایران قابل نمایش است اما مصلحت در نمایشش در خارج نیست. کاری به نقد سینمایی کتاب قانون ندارم. شخصا فیلم را به لحاظ معیارهای سینمایی قوی نمی دانم و درباره اش هم قبلا نقد نوشته ام. این مجال مجالی فراتر از نقدهای متداول است. کتاب قانون ، اثری است که به لحاظ مضمونی دارد رفتارهای ریاکارانه جامعه مان را آینه وار نشان می دهد. این یک حُسن است. اما متولیان رسمی فرهنگ و هنر معتقدند که این حُسن اگر هم کارکردی داشته باشد فقط در خصوص مصرف داخلی اش است و اگر خارجی ها آن را تماشا کنند نتیجه می گیرند که ایرانی ها همگی آدم هایی متظاهر و نادان هستند و این به صلاح نیست. به عبارت دیگر فیلم ممکن است نمودی از امر به معروف و نهی از منکر در جامعه خودمان باشد ولی در آن سوی مرزها ، تعبیر به تضعیف نظام و اسلام و ایرانی و غیره می شود. این استدلال غریبی است و به شدت خدشه پذیر است. این چه تصوری است که گمان می بریم مردم در پی تماشای فیلمی سینمایی ، بر این پندار خواهند بود که کل آدم های کشور سازنده آن فیلم رفتار و کرداری همسان با شخصیت های فیلم دارند؟ ما از سینمای ژاپن فیلم های سامورایی فراوان دیده ایم. حالا اگر کسی بعد از تماشای هفت سامورایی و ریش قرمز مدعی شود که ژاپنی ها همه از دم سامورایی اند به او نخواهیم خندید؟ اگر کسی وسترن ببیند و به این نتیجه مشعشع برسد که همه آمریکایی ها هفت تیر کش هستند به میزان شعورش شک نمی کنیم؟ از سینمای گنگستری فرانسه باید نتیجه گرفت که تک تک آدم های این کشور سارق بانک و جواهرفروشی هستند؟ تعمیم دادگی های این چنینی جز از ذهنی ساده انگار برنمی آید. عوام ترین بیننده ها هم می دانند که داستان و شخصیت و روایت و موقعیت های جاری در یک فیلم سینمایی معرف تام و تمام مردم کشور سازنده آن فیلم نیستند و نهایتا می توانند گویای برشی محدود از برخی انگاره ها و رفتارهای جاری در آن جامعه باشند. عجیب نیست که مدیران کلان امور فرهنگی و هنری مملکت با توسل به چنین دیدگاه بی چفت و بستی مانع از نمایش خارج از کشور فیلمی می شوند؟ این نکته از زاویه ای دیگر هم قابل ارزیابی است. امروزه مرزهای فرهنگی و ارتباطی به لحاظ توسعه فناوری های رسانه ای و مخابراتی به حداقل اقتضای خود رسیده اند. اگر مرزهای فیزیکی را با سیم خاردار و مرزدار و پاسگاه و غیره بتوان و باید هم کنترل و محافظت کرد ، معابر فرهنگی ظرافت هایی را داراست که با حکم هایی مانند ممنوع است و جواز ندارد و غیره نمی توان و نباید به مصافش رفت. بخشنامه می رسد که فلان فیلم و یا هر کالای فرهنگی دیگری در خارج اگر عرضه شود و مورد بهره برداری قرار گیرد ممنوع است. اما آیا واقعا گمان می بریم آن کس یا گروهی که بخواهند آن اثر را ملاحظه کنند منتظر بخشنامه های ما می مانند؟ حتی فکر نمی کنیم با این ممنوع اعلام کردن ها ، انگیزه های آن سوی مرزها مضاعف می شود و به واسطه حساسیت زایی های ناخواسته نشأت گرفته از چنین اظهاراتی ، حتی بار سیاسی هم به خود می گیرد؟ این بخشنامه ها تنها کارکردی که دارند آن است که فقط یک نگاه رسمی را اعلام می کنند وگرنه در عالم واقعیت که به سهولت می توان فیلم ها را در آن سوی مرزها نمایش داد.برای ما اعلام های رسمی مهم تر است یا آن چه در ساحت واقعیت امکان پذیر است؟ اما باز زاویه ای سوم هم هست که بتوان از دریچه آن به بررسی مواضع مذکور نشست. به نظر بزرگوارانی که چنین تصمیمی را گرفته اند خیل فیلم های خارجی ای که در آن ها شخصیت ها انواع و اقسام جنایات و بزه ها را انجام می دهند چگونه با این توجیه سازگاری پیدا می کند؟ نگاهی نه حتی از سر گزینش بلکه به شکلی تصادفی به فیلم های مثلا آمریکایی نشان می دهد که رویه خودانتقادی نسبت به رفتارهای اجتماعی و یا حتی حکومتی در بسیاری از این آثار موج می زند و هیچ کس هم از متولیان امور فرهنگی و هنری آن جامعه ابراز نمی دارند که ممکن است غیرآمریکایی ها از این فیلم ها نتیجه بگیرند که ملت آمریکا فلان است و بهمان. اتفاقا برعکس ، بازخوردی که از تماشای این فیلم ها در خارج از مرزهای آمریکا بیش تر نمود دارد آن است که ظرفیت اجتماعی و سیاسی در این جامعه چنان است که اجازه بروز این همه انتقاد را به مصادیق مختلف اجتماعی و سیاسی روی پرده سینماها می دهد. اگر در بولینگ برای کلمباین ، یک جنایت آمریکایی ، قاتلین بالفطره ، رنگ های اصلی ، و...می بینیم به بسیاری از نمودهای رفتاری و فرهنگی و سیاسی ایراد گرفته می شود ، شاخص ترین تبلور ادراکی مان روی وجود آزادی بیان متمرکز می شود. ممکن است آقایان این رویه را تعبیر به این کنند که این تبلور ، موقعیتی سطحی است و آن ها عمدا این چنین وانمود می کنند تا مردم جهان سوم را فریب دهند و از توجه به خودکامگی های پنهان و بنیادین جاری در جوامع غربی منحرفشان سازند. فرض کنیم چنان باشد که البته بنده در سطح عمومی و کلی بدان قائل نیستم. اما در همین صورت هم چرا خود ما که مدعی آزادی هم در سطح و هم در عمق هستیم به چنین رویکردی در مورد تولیداتمان دست نمی زنیم و تازه معکوسش رفتار می کنیم؟ اگر مردم دنیا متوجه شوند که در نظام ما سامانه بازسازی و خودانتقادی و احیاگری در فیلم هایمان جریان دارد ، این ضرر دارد؟ دوستان ارشادی معتقدند فیلم هایی مثل کتاب قانون اگر در خارج نمایش یابند برای مصلحت ایران و نظام زیان آور است. اما فرض دیگر می تواند این باشد که بازتاب چنین تصمیم هایی در خارج و داخل ضررش بیش از نمایش فیلم در چند سینما برای چند روز برای تعدادی محدود از بین خارجی ها است. این دو انگاره است که یکی هنوز معتقد به ابزارها و مواضع سنتی و ماقبل دوران مدرن است و دیگری ظرفیت های ارتباطی ، ادراکی و اجتماعی را متناسب با واقعیت های زمانه در نظر می گیرد. برای آن که بدانیم کدام یک از این دو انگاره صائب تر است نیازی به دلیل هست؟
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 411]