تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 28 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هر كس امر به معروف كند به مؤمن نيرو مى بخشد و هر كس نهى از منكر نمايد بينى منافق را ب...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816409875




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

«پير» در اشعار خواجه ي شيراز (2)


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
«پير» در اشعار خواجه ي شيراز (2)
«پير» در اشعار خواجه ي شيراز (2)   نويسنده:حسينعلي يوسفي- نيشابور   پير ميخانه 1-سوختگان راه عشق عالمي دارند و حالي که همه آن حال را در نمي يابند. بخصوص آنان که آتش عشق بر جانشان نيفتاده، نه تنها سوخته راه عشق و معشوق نيستند بلکه خامند و بيخبر، اين حال را هرگز در نمي يابند(1) چنين است که پير ميخانه مي گويد سخن گفتن از حال دل سوختگان براي اينگونه افراد کار عبثي است که بايد از آن پرهيز کرد: پير ميخانه چه خوش گفت به دردي کش خويش که مگو حال دل سوخته با خامي چند (124-182) 2-پير ميخانه چه معجزي دارد و چه کرده است که چنين مورد علاقه سالک قرار گرفته و سالک را مريد و شيدا و حلقه بگوش خود کرده است؟ معجز پير ميخانه جام جهان بين است. جامي که چون آينه اي شفاف عکس رخ يار در آن منعکس است و پير ميخانه اين جام جهان بين را سحرگاهي به سالک خود هديه کرده است و او به وسيله ي اين جام از حسن معشوق خود آگاه شده است: پير ميخانه سحر جام جهان بينم داد وندر آن آينه از حسن تو کرد آگاهم (248-361) 3-همانگونه که پير مغان به تأييد نظر مشکل و معما را حل مي کند، پير ميخانه هم به تاييد نظر و هم به کمک خطوطي که بر جام بسته حل معما مي کند و فرجام کار را بر سالک روشن مي سازد: پير ميخانه همي خواند معمايي دوش از خط جام که فرجام چه خواهد بودن (270-391) پيرما: 1-آنگاه که پيرما مسجد و صومعه را ترک مي کند و به سوي ميخانه روي مي آورد چه تدبير بايد کرد؟ تکليف مريدان و سالکان چيست؟ آيا مريدان مي توانند در مسجد بمانند و رو به سوي قبله دارند؟ در آنصورت اطاعت از پير و مراد مرشد چه مي شود؟ مگر نه اينکه مريد تابع و مطيع مرشد و پير خود است و بايد که پيوسته بدو اقتدا و تاسي کند؟ پس چاره اي نيست جز آنکه مريدان نيز رو به سوي ميخانه آوردند و در خرابات گرد هم آيند و پشت سر پير خود قرار گيرند زيرا که «اين چنين رفته است در عهد ازل تدبيرشان!» دوش از مسجد سوي ميخانه آمد پيرما چيست باران طريقت بعد از اين تدبير ما ما مريدان روي سوي قبله چون آريم چون روي سوي خانه خمار دارد پير ما در خرابات طريقت ما بهم منزل شويم کاين چنين رفته است در روز ازل تدبير ما (8-10) 2-نظر پيرما نه تنها قابل تاييد و اطاعت، بلکه شايسته تحسين هست. زيرا که نظري است صائب و نيز نظر پاکي است که همچون قلم صنع نه تنها خطائي بر آن راه نيافته، بلکه از روي بزرگواري و سعه ي صدر پوشنده خطاها نيز هست: پيرما گفت خطا بر قلم صنع نرفت آفرين بر نظر پاک خطا پوشش باد (27-105) 3-پيرما- که همان پير مغان است- به جهت رهانيدن سالکان از جهل و ناداني، حق نوآفريني بر گردن آنان دارد. زيرا که رهايي از جهل آفرينشي نو و تولدي دوباره است. به همين جهت سالک خود را بنده او مي داند و آنچه را که پيرما انجام دهد، عين عنايت(2) مي داند: بنده پير مغانم که ز جهلم برهاند پيرما، هر چه کند عين عنايت باشد (111-164) پير دردي کش؛ پير ميفروشان، پير گلرنگ و... 1-پير دردي کش چه دارد که با آن سالک را جذب و بخود جلب کند؟ آيا چون پيران صومعه دار و پيران رسمي مقامي و دستگاهي و صومعه و بارگاهي دارد؟يا زرو و زوري در اختيار اوست که با آن سالک را تطميع يا تهديد کند؟هيچيک! پير دردي کش فقط خداي عطا بخش و خطا پوشي دارد که بر همه بندگان و سالکان نيز به نظر لطف و بخشش مي نگرد و اگر خطائي از آنان سرزند خطاي آنان را ناديده مي گيرد و مي پوشاند، برخلاف واعظان و زاهدان ريائي و خشک که بيشتر درصدد عيبجويي و نسبت به خطاها سخت گير و کم گذشت هستند: پيردردي کش ما گرچه ندارد زر و زوري خوش عطابخش و خطاپوش خدايي دارد (86-126) 2-آيا هر دلق مرقع و هر خرقه اي بيانگر آنست که صاحب خرقه صوفي و سالک است؟آيا خرقه نيازي به مهر تأييد ندارد؟ چه کسي بايد صحت خرقه و صلاحيت خرقه پوش را تأييد کند؟ بي شک اين تأييد بايد از جانب پير صورت گيرد. پير سالکاني که در ميکده ها ساکنند کيست؟ 2- پير ميفروشان. پس اگر جامه و خرقه اي که بر تن مي نوشان دردي کشان است مورد تاييد پيرشان- پير ميفروشان نباشد چه ارزشي دارد؟ و شايسته چيست؟ خرقه اي و دلق مرقعي که پير ميفروشان آن را به جامي برنگيرد بايد سوخته شود: من اين دلق را بخواهم سوختن روزي که پير ميفروشان به جام بر نمي گيرد (101-149) 3-پير گلرنگ کيست؟ پير گلرنگ(3) نيز همانند پير مغان بس بزرگوار و با گذشت است. برخلاف همانند صوفيان ظاهرپرست که پيوسته به دنبال تهمت و تکفير يا تظاهر و رياکاري هستند. او نسبت به «ازرق پوشان» به چشم نيکي مي نگرد و هيچگاه نسبت به آنان رخصت خبث نمي دهد- اجازه نمي دهد که آنان به پليدي و ناپاکي و آلودگي متهم گردند: پير گلرنگ من اندر حق ازرق پوشان رخصت خبث نداد ارنه حکايتها بود (138-203) 4-در نزد عارف و سالک عشق قويترين عامل و پديده است و بنيان عرفان در تصوف بر آن نهاده شده. گر چه عقل و خرد در راه معرفت حق سراج منير و رهبر و مرشد بزرگي است و به تبع آن پير خرد (پيري که از خرد تبعيت مي کند و به کمک آن عهده دار رهبريست) نيز چنين است. اما عشق و پير عشق يعني همان پير مغان مقامي برتر و والاتر دارد و مجملي را که پير خرد مي گويد او تفسير و شرح مي کند: دل چو از پير خرد(4) نقل معاني ميکرد عشق مي گفت به شرح آنچه براو مشکل بود (140-207) 5-پير صحبت- که همنشين و همدم سالک و با پند و موعظه مريد را ارشاد و نسبت به مشکلات و مسائل آگاه است، به عنوان نخستين موعظه به مخاطب خود، پرهيز از همنشين بد و ناجنس را يادآوري مي کند: نخست موعظه پير صحبت اين حرف است که از مصاحب ناجنس احتراز کنيد (165-244) 6-پير فرزانه، برخلاف پير مغان و پير ميفروش، چون تابع خرد و فرزانگي است سالک را از رفتن به سوي ميخانه منع و او را به جهت آلودگي به مستي و وابستگي ميخانه سرزنش مي کند و بر او خرده مي گيرد، اما حافظ نسبت به چنين عيبي توجه ندارد و هشدار مي دهد که پيمان ترک پيمانه را بارها شکسته است و اساساً در اين مورد دلي پيمان شکن دارد و پند پير فرزانه در او کارگر نمي افتد: الا اي پير فرزانه مکن عيبم ز ميخانه که من در ترک ميخانه دلي پيمان شکن دارم (223-327) 7-هر انساني بسته به ميزان کارکشتگي، تجربه و تماسي که با امري داشته باشد نسبت به آن قدرت و توانائي مي يابد. پير خرابات پروري که عمري را در خرابات و ميکده ها سر کرده، نوشيدن مداوم شراب امري عادي است و تاروپود وجودش آنچنان با شراب مأنوس شده که ديگر نوشيدن يک دو جام انگوري تأثيري در او نمي کند و براي او مستي نمي آورد. آري او پيري است سالخورده و پرورش يافته در خرابات عشق. او پير خرابات پرور است: مستي به آب يک دو عنب بنده نيست من سالخورده پير خرابات پرورم! (226-329) 8-پير مناجات در خلوت و سکوت شبانگاهي به راز و نياز و مناجات با معشوق و محبوب مشغول است. چگونه مي توان خلوتيان عالم معني را نيز با او همراه و آنان را سرمست از باده ي سحرگاهي- جام صبوحي- کرد؟ حافظ مي گويد بايد که چنگ صبوحي را به در پير مناجات ببريم و سکوت او بشکنيم و به بانگ چنگ و ناي و ني همه ي خلوتيان را به رقص و سماع آوريم و آنان را مست از باده ي عشق گردانيم: تا همه خلوتيان جام صبوحي گيرند چنگ صبحي به در پير مناجات بريم (257-373) 9-همانگونه که «پير صحبت» ما را از صحبت و همنشيني با ناجنس و نااهل برحذر(5) مي دارد. پير پيمانه کش نيز سالکان و مريدان را به پرهيز از همنشيني و مصاحبت پيمان شکنان فرا مي خواند. زيرا که در طريق سالکان وفا به عهد امر مهمي است و پيمان شکني خلاف طريقت است و پيمان شکن شايسته ي همنشيني و صحبت نيست: پير پيمانه کش من که روانش خوش باد گفت پرهيز کن از صحبت پيمان شکنان (267-387) 10-پير صاحب فن، به يقين اوست که از فنون و پيچ و خم راه آگاه است. اما آيا اين پير کسي جز خود حافظ است؟ چرا که قول حافظ و فتواي اين پير يکي است. اگر هم حافظ مريد پير صاحب فن است. بهر حال هر دو يک نظر دارند. هم حافظ و هم پير ما را به، همصحبتي خوبان فرا مي خوانند و حديث گفتن از جام باده: حديث صحبت خوبان و جام باده بگو بقول حافظ و فتواي پير صاحب فن (268-388) 11-حافظ، نسبت به آنان که او را از خرابات و ميکده منع مي کنند و به جهت شراب نوشي بر او طعنه مي زنند، اتمام حجت و خود را به عنوان مريد و پير تبرئه مي کند و مي گويد: آنان که ما را از خرابات منع مي کنند اگر در سخن خود صادقند و بر گفته ي خود ايمان دارند اين موضوع را با پير من در ميان بگذارند تا پاسخي وافي دريافت دارند: آنکس که منع ما زخرابات مي کند گو در حضور پير من اين ماجرا بگو (287-415) 12-آن پير که در سراي مغان نشسته. همان پير مغان است، چرا که همانند او- در حاليکه مريدان در سراي مغان را رُفته و تميز کرده اند و آب پاشيده اند، شيخ و شاب را به صداي بلند به سوي ميکده ي عشق دعوت مي کند: در سراي مغان رُفته بود و آب زده نشسته پير و صلاتي به شيخ و شاب زده بيا به ميکده حافظ که بر تو عرضه کنم هزار صف ز دعاهاي مستجاب زده (328-466) 13-چرا سالک از صومعه رو مي گرداند و با حسرت رو به ميکده ها مي آورد؟ زيرا در صومعه حتي يک پير که شناسنده ي راستين او باشد نيست: سر زحسرت به در ميکده ها بر کردم چون شناساي تو در صومعه يکي پير نبود (142-209) پيران 1-گرچه تجربه ي فراوان اندوختن و آبديده شدن فقط مستلزم طول عمر نيست و چه بسا افرادي که با طول عمري کمتر تجربه اي بيش از ديگران (که عمر طولاني تري دارند) اندوخته باشند، اما به هر حال يکي از لوازم تجربه اندوزي همانا گذشت روزگار است و گذر عمر بر انسان (6). به همين جهت است که پيران اغلب سخن از تجربه مي گويند و آن جواني عمر طولاني که به پند پيران گوش فرا دهد: پيران سخن زتجربه گويند زينهار هان اي پسر که پير شوي بند گوش کن (275-398) 2- گوش سپردن به پند پيران سفارشي است و پيامي که حافظ پيوسته آن را تذکر مي دهد و فرا ياد مي آورد: جوانا سر متاب از پند پيران که راي پير از بخت جوان به (288-417) 3-آيا پيران فقط تجربه ي بيشتري دارند يا نشان ديگري نيز مشخصه آنهاست؟ علاوه بر تجربه و دانش يک نشانه بارز پيران خميدگي قامت است. شايد خميدگي قامت پيران بدان جهت است که بر روي خاک به دنبال روزگار جواني خود مي گردند!(7) و اما آيا هر خميده قامتي پير است و چون پيران نصيحت مي گويد؟ شايد نه! اما «چنگ خميده قامت» نيز همانند پيران ما را نصيحت مي کند و نصيحتش آنست که ما را به شادي و عشرت فرا مي خواند و از راه دادن غمهاي روزگار بر دل حذر دارد و اين چنگ- به سبب خميدگي، در شعر شيراز چه خوش بر جاي پير مي نشيند: چنگ خميده قامت ميخواندت به عشرت بشنو که پند پيران- هيچت زيان ندارد (86-126) 4-همين چنگ خميده قامت است که در جاي ديگر به عنوان پير منحني باز لب بر نصيحت مخاطب خود مي گشايد. البته پيام او همانست که در جاي ديگر نيز داشته است. پير منحني سر بگوش سالک مي آورد و به او مي گويد که دو روز گذران عمر را به خوشي گذراند و از ساقي طلب مي کرد. زيرا با نوشيدن مي و شراب عشقست که حتي از صوت چنگ و رباب و مغني نيز آواي تسبيح «او» بگوش مي رسد: مي ده که سر بگوش من آورد سرو و گفت خوش بگذران و بشنو از اين پير منحني ساقي به بي نيازي رندان که مي بيار تا بشنوي ز صوت مغني هوالغني (340-479) پيردانا، پير جاهل: 1-پيران اغلب- با تکيه بر تجربيات خود- به نصيحت و ارشاد جوانان مي پردازند، اما در اين ميان پند پيردانا خاصيت ديگري دارد و جوانان با گوش سپردن به پند پير داناست که به خوشبختي و بهروزي راه مي يابند و اساساً جوانان پند پير دانا را از جان بيشتر دوست مي دارند: نصيحت گوش کن جانا که از جان دوستتر دارند جوانان سعادتمند پند پيردانا را (4-3) 2-اما آيا همه ي پيران، به صرف پيري و سالخوردگي و برخورداري از تجربه دانا هستند؟ يا پيران نيز ممکن است جاهل باشند؟ بله، پيراني که حقيقت را در نيابند جاهلند. همانند پيران جاهلي که به جهت کبر و غرور و حسد اتهامي به حافظ مي زنند که حافظ خود بصراحت به آنها معترف است. حافظ خود مي گويد که شاهد و رند و نظرباز و خراباتي است و ابائي از بيان حقيقت ندارد اما پيران جاهل پيوسته پشت سر او سخن مي گويند و بر او خرده مي گيرند، اما با اين کار فقط به شهرت حافظ دامن مي زنند: ما را به رندي افسانه کردند شيخان گمراه پيران جاهل (288-417) باري کلمه پير در ديوان خواجه شيراز در معناي لغوي آن، يعني به عنوان صفتي در مقابل صفت جوان کار رفته است يا به عنوان صفت جانشين اسم که در هر صورت معناي لغوي کلمه مراد است و نه معناي اصطلاحي آن. با ذکر ابياتي که کلمه پير در آنها کاربرد وصفي دارد به اين مقال پايان مي دهيم: نفس باد صبا مشک فشان خواهد عالم پير دگر باره جوان خواهد شد (111-164) آن جوانبخت که مي زد رقم خير و قبول بنده پير ندانم زچه آزاد نکرد (98-144) چندان بمان که خرقه از رق کند قبول بخت جوانت از فلک پير زنده پوش (285-193) هر چند پير و خسته دل و ناتوان شدم هر گه که يادروي تو کردم جوان شدم من پير سال و ماه نيم يار بيوفاست بر من چو عمر مي گذرد پير از آن شدم (219-321) قدح برکن که من در دولت عشق جوانبخت جهانم گرچه پيرم (227-330) چون پير شدي حافظ از ميکده بيرون شو رندي و هوسناکي در عهد شباب اولي (328-466) پي نوشتها: 1-در نيابد حال پخته هيچ خام پس سخن کوتاه بايد و الاسلام (مولانا) 2-عنايت در لغت به معني آهنگ کردن. توجه نمودن و احسان کردن و در اصطلاح تصوف علم حق تعالي به مصالح امور بندگان است. (فرهنگ معين) 3-استاد عبدالحسين زرين کوب. در کتاب «در جستجوي تصوف» مي نويسد که غرض از پير گلرنگ همان شراب گلرنگ و سرخ است. آقاي بهاءالدين خرمشاهي نيز در کتاب «حافظ نامه» در تاييد اين نظر شواهدي مي آورد، اما همچنانکه ايشان نيز در پايان بحث خود نسبت به اين نظر دچار ترديد مي شوند صواب انست که پير گلرنگ را همان پير مغان بدانيم که معمولاًپيوسته شاد و خندان است و قدح و باده اي در دست دارد. و گرنه معناي بيت دچار اشکال مي شود. 4-البته مي توان پير خرد را- به قرينه ي عشق در مصراع دوم- به معناي خود خرد نيز تلقي کرد. 5- نخست موعظه ي پير صحبت اين حرف است که از مصاحب ناجنس احتراز کنيد (244-165) 6-من پير سال و ماه و نيم يار بيوفاست برمن چو عمر مي گذرد پير از آن شدم (219-321) 7-خميده پشت از آن گشتند پيران جهان ديده که اندر خاک مي جويند ايام جواني را (نظامي ) منبع:نشریه پایگاه نور شماره 6 /ج  





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 366]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن