واضح آرشیو وب فارسی:آفتاب: طالع نحس در 14 مي 1948
------------
حاكمان رژيم صهيونيستي بيست و پنجم ماه مي، به باور خود شصتمين سالروز تشكيل اسرائيل را جشن مي گيرند.
سران بسياري از قدرتهاي جهاني و كشورهاي باني اين فاجعه تاريخي امروز در تل آويو ميهمان سران رژيم صهيونيستي هستند تا در جشن تولد شصت سالگي فرزند ناخلف و نامشروع تفكرات سلطه گرانه خود همراهي و شادماني شان را هديه كنند، اما گويي اين واقعيت تلخ كه پس از جنگ جهاني دوم با توافق پيشينيان آنها، ملتي با سابقه تاريخي چند هزار ساله بي سرزمين و آواره شده و برخي ديگر، بدون هويت تاريخي ملت يهود ناميده مي شوند از فهرست دغدغه هاي آنان محو شده است.
اين در حالي است كه هيچ سند يا مكتوب تاريخي وجود ندارد كه ثابت كند يهوديان اروپاي غربي و شرقي در تاريخ قبل از تأسيس اسرائيل يك ملت واحد بوده اند. حتي به لحاظ فرهنگي نيز هيچ شباهتي بين مردماني كه به فلسطين آمدند وجود نداشت، مگر انزوا در جامعه اي كه در آن مي زيستند.
با آنكه از تشكيل اسرائيل بيش از شش دهه نمي گذرد، اما زمينه ها و ريشه هاي جريان فكري و سياسي كه اين رخداد را محقق كرد به قرن نوزدهم ميلادي باز مي گردد.
اولين جرقه فكري صهيونيسم براي تشكيل سرزمين از تفكرات شخصي به نام «جوزف سالوادور» نشأت گرفت كه در سال 1866 ايده تشكيل دولت يهود در سرزمين كنعان را مطرح كرد.
پس از او «تئودور هرتسل» بنيانگذار كنگره بال سوئيس با اين ايده كه يهوديان بايد بخشي از يك ديوار دفاعي براي تمدن قديمي اروپا در مقابل بربريت آسيا را تشكيل دهند و در ارتباط نزديك با اروپا باشند، در سال 1895 كتابي به نام دولت يهود به رشته تحرير در آورد و در آن از يهود خواست كه دولتي در فلسطين يا آرژانتين تأسيس كنند. اين كتاب سر و صداي زيادي در جهان آن روز به پا كرد.
هرتسل به تركيه رفت و از سلطان عبدالحميد خواست در مقابل دريافت مبالغ زيادي، به يهوديان اجازه بدهد تا وارد فلسطين شوند. سلطان عبدالحميد، اين پيشنهاد را نپذيرفت، بنابراين هرتسل به بريتانيا متوسل شد و سرانجام لندن را راضي كرد كه صحراي سينا را به آنها بدهد.
چند مهندس يهودي با همكاري مهندسين انگليسي براي كاوش به صحراي سينا رهسپار مصر شدند، اما چون شن زار صحراي سينا بي ارزش و غيرقابل سكونت بود از آن صرف نظر كرده و براي استعمار فلسطين، نقشه هاي جديدي ريختند.
هرتسل موفق شد در سال 1897 اولين كنگره صهيونيستها را با بيش از 200 عضو تشكيل دهد. اين كنگره، سازمان جهاني صهيونيستي را به وجود آورد و يهوديان را براي تشكيل يك دولت يهودي در كشور فلسطين فراخواند.
هرتسل پيروزمندانه ادعا كرد: «اگر آنچه در كنگره بال روي داد جمع بندي شود، بايد بگويم من دولت يهود را تأسيس كردم، اين بيان امروز خنده همگان را برخواهد انگيخت، اما شايد در بيست و پنج و بي ترديد در پنجاه سال آينده اين كشور تشكيل خواهد شد و همه جهان آن را خواهند ديد».
در سال 1896 هرتسل در نامه خود به «گراند دوك بادن» به او اطمينان داد كه «وقتي يهوديان به سرزمين اجدادي خود برگشتند همانند نمايندگان تمدن غرب عمل خواهند كرد كه پاكي و نظم و عادات استقرار يافته غرب را به اين گوشه شرق طاعون شده و شيطان زده خواهند برد».
با شروع جنگ جهاني اول (1914م) نگراني عجيبي، جهان و به خصوص يهوديان را فرا گرفت.
اين جنگ كه براي بريتانيا بسيار خطرناك مي نمود، نويدي خوش براي سازمان صهيونيست بود، زيرا بريتانيا مي كوشيد آمريكا را داخل جنگ كند و از اين راه جبهه خود را تقويت نمايد، اما سياست آمريكا به دست يهود بود، پس لندن احتياج شديدي به همراهي يهوديان داشت.
سازمان صهيونيسم كه براي چنين روزي دقيقه شماري مي كرد، فرصت را غنيمت شمرده و متعهد شد در مقابل آن كه بريتانيا دولتي براي يهود در فلسطين تشكيل دهد (در حالي كه موج مهاجرت يهوديان به اين سرزمين روز به روز گسترده تر مي شد)، آمريكا را با هر ترفندي وارد جنگ كند.
«جيمس مالكوم» در خاطرات خود مي نويسد: «در موضوع وارد شدن آمريكا در جنگ اول، من نقش مهمي را دارا بودم و با سفرهاي متعدد به آمريكا، فرانسه و بقيه شهرهاي اروپايي و نشر مقالات مفصلي در مجله تايمز لندن و روزنامه هاي آمريكا توانستم نظر رهبران اين كشورها را به يهود جلب كنم».
مالكوم در خاطرات خود نوشته است: «آقاي «حاييم وايزمن» رهبر صهيونيستها به آقايان روتشيلدبر، لويد جورج، وينستون چرچيل و بالفور فشار آورد كه بي درنگ تصويب نامه اي براي حكومت يهود در فلسطين، صادر كنند. بريتانيا هم كه پيشتر چنين وعده اي به آنها داده بود، وزارت جنگ را موظف كرد كه صورت اين عهدنامه را طوري بنويسد كه يهود را راضي كرده و عواطف و احساسات عرب را تحريك نكند» و بدين گونه بود كه اعلاميه بالفور شكل گرفت.
اين عهدنامه در روز 2 نوامبر 1917، يعني درست يكسال پيش از سقوط خلافت اسلامي عثماني و اشغال فلسطين از سوي انگليس به امضا رسيد، اما مسلمانان پس از اشغال در سال 1918م از آن با خبر شدند.
سازمان يهود كه منتظر چنين فرصتي بود، تصويب نامه اي را به امضاي سران كنفرانس «متفقين» كه در «سان ريمو» به تاريخ 25 نوامبر1920م، منعقد شده بود رساند كه در آن آمده بود: «بايد فلسطين را در يك موقعيت اداري و سياسي قرار داد كه يهود براي تأسيس ميهن ناسيوناليسم خود تمام آزادي را داشته باشد و هجرت به فلسطين را تقويت كند كه براي اين موضوع توصيه مي شود كابينه اي براي رسيدگي به امور يهود مهاجر تأسيس شود».
در اين سالها با اوج گيري تنشها ميان اعراب و يهوديان و درگيريهاي آنان، از سوي شوراي عالي كنفرانس صلح سان ريمو، قيموميت فلسطين به عنوان عضوي از جامعه ملل به بريتانيا واگذار شد و اين پيشنهاد را سازمان ملل با نفوذ صهيونيستها، در سال1922 تصويب كرد و اعلاميه بالفور به يك تعهد بين المللي به نام سند قيموميت انگلستان بر فلسطين با موافقت سازمان ملل تبديل شد.
بريتانيا «هربرت صموئيل» يهودي را به عنوان نماينده خود به فلسطين اعزام داشت.
صموئيل كه مدت پنجاه سال در فلسطين بود تعداد ششصد هزار يهودي مهاجر را در اين منطقه سكونت داد و پستهاي مهم را به آنها واگذار كرد.
وي زمينهاي بسياري را با سرنيزه از عربها خريداري كرد و به صهيونيستها داد و امتياز تجارت خارجي را به انحصار صهيونيستها در آورد.به دستور او، حمل سلاح نيز براي عربها ممنوع شد، در صورتي كه تسهيلات فراواني براي خريداري اسلحه به يهوديان اعطا مي شد.
مهاجرت يهوديان در موج چهارم(1929-1924) پس از جنگ اول جهاني ادامه يافت، تا به شورش اعراب در 1929 در فلسطين انجاميد.
گسترش نازيسم در 1933 آغازگر موج پنجم مهاجرت بود كه در نتيجه آن نسبت يهوديان صهيونيست از 11 درصد در 1922 به 30 درصد جمعيت در 1940 افزايش يافت در حالي كه پيش از اين 28 درصد از زمينهاي سرزمين فلسطين توسط آنها و يا سازمانهاي صهيونيست خريداري شده بود.
پس از جنگ جهاني دوم تبليغات زياد درباره هولوكاست، در استقرار دولت اسرائيل نقش بسزايي داشت و شرايط دوران جنگ و پس از آن، دستمايه حركت نهايي جريان صهيونيسم براي اعلام موجوديت دولت اسرائيل را فراهم كرد كه با اقدام نظامي گروههاي مسلح صهيونيست و نسل كشي و كوچاندن اقوام فلسطيني كليد خورد، در حالي كه جمعيت يهوديان مهاجر به فلسطين در آن زمان با حمايت انگلستان و شخص چرچيل به بيش از 600 هزار نفر رسيده بود.
رفته رفته روز موعود براي رهبران جريان صهيونيسم فرا مي رسيد. دولت انگليس كه قيموميت فلسطين و حفظ منافع صهيونيستها را بر عهده داشت در برابر جريان رو به رشد مقاومتهاي فلسطيني ها و افزايش درگيريها و برخوردهاي مسلحانه به آموزش و تجهيز شبه نظاميان صهيونيست مي پرداخت و آنها را در اشغال مزارع، زمينها و روستاهاي مسلمانان بومي حمايت مي كرد.
سرانجام اين پروژه در 29 نوامبر 1947 با صدور قطعنامه سازمان ملل كه فلسطين را به دو بخش يهودي با سهم 56 و نيم درصد و تحت كنترل اعراب با سهم 43 درصد تقسيم و بيت المقدس را به عنوان ناحيه بين الملل تقسيم مي كرد، محقق شد.از اين تاريخ تا اعلام رسمي موجوديت دولت اسرائيل فقط شش ماه زمان سپري شد.
به گفته سيدهادي خسروشاهي، در كتاب حركت اسلامي فلسطين از آغاز تا انتفاضه مردمي؛ رژيمهاي عرب همجوار با فلسطين كه غلام حلقه به گوش و فرمانبردار بي چون و چراي اربابان انگليسي بودند هم نقش مخرب و گمراه كننده اي را به عهده گرفتند.آنها از يك سو پوشش حفاظتي لازم را براي پيشروي اختاپوس وار صهيونيستها در سرتاسر فلسطين از راه سلب اراده مقاومت فلسطينيها فراهم ساختند و از سوي ديگر با اشكال تراشيهاي بي مورد، كار امدادرساني به رزمندگان فلسطيني را مختل كردند.
اين رژيمهاي سرسپرده و خائن حتي از مشاركت داوطلبان عرب در عمليات جنگي هم جلوگيري مي كردند و بدين ترتيب راه غصب فلسطين توسط صهيونيستها را هموار مي ساختند.اين موضع گيري خائنانه در آنچه نخستين جنگ اعراب و اسرائيل (جنگ 1948) خوانده شد، نيز در صفحات سياه تاريخ ثبت شده است .
سه ماه پس از قطعنامه سازمان ملل، قتل عام فلسطينيها با كشتار دير ياسين توسط گروههاي ترور هاگانا و شوهايمر و با رهبري مناخيم بگين و اسحاق شامير به اوج خود رسيد و مهار رخدادها از دست انگلستان هم خارج شد.
لندن براي هموار ساختن اعلام موجوديت اسرائيل در چهاردهم ماه مي 1948 قيموميت خود را بر سرزمين فلسطين پايان يافته خواند و دولت غاصب اسرائيل در ساعت چهار بعدازظهر همان روز در تل آويو اعلام موجوديت كرد و 6 ساعت بعد دولت آمريكا نخستين كشوري بود كه آن را به رسميت شناخت.
چهارشنبه 1 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آفتاب]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 638]