تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 27 دی 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر كس كارى او را اندوهگين و به خود مشغول كند و او با اخلاص براى خدا بسم اللّه‏ ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

کلینیک زخم تهران

کاشت ابرو طبیعی

پارتیشن شیشه ای اداری

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

خرید یوسی

ساندویچ پانل

ویزای ایتالیا

مهاجرت به استرالیا

میز کنفرانس

تعمیرگاه هیوندای

تعمیرگاه هیوندای

تعمیرگاه هیوندای

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1853874829




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

هدیه و دست با برکت


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: هدیه و دست با برکت

یک روز مردی در مسجد به حضور رسول خدا(صلی الله علیه و اله و سلم) رسید و گفت: ای پیامبر گرامی، مسافر هستم. هم گرسنه ام و هم وضع لباس هایم خوب نیست.آمده ام از شما خواهش کنم که مقداری غذا به من بدهید، و لباس مناسبی هم در اختیارم بگذارید. پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)  به آن مرد فرمودند: الان چیزی ندارم که به تو بدهم تا مشکلاتت بر طرف شود. اما خانه کسی را به تو نشان می دهم که حتماً گرفتاریت را بر طرف خواهد کرد. همین حالا به خانه دخترم فاطمه زهرا (سلام الله علیها) برو.بعد پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) به بلال فرمودند: بلال، خانه دخترم فاطمه (سلام الله علیها) را به این مرد نشان بده. مرد گرفتار، همراه بلال به راه افتاد. وقتی که در خانه حضرت زهرا (سلام الله علیها) رسیدند مرد فقیر با صدای بلند گفت: سلام بر فرزند گرامی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم).حضرت فاطمه (سلام الله علیها) وقتی که صدای مرد فقیر را شنیدند.پرسیدند: چه کسی هستی؟ و چه کار داری؟ مرد فقیر گفت: پیرمرد مسافر و فقیری هستم. خدمت پدربزرگوارتان رفتم و خواهش کردم که مقداری غذا و لباس به من بدهند. ایشان به من فرمودند خدمت شما بیایم تا مشکلم را حل بفرمایید.تا آن وقت سه روز بود که در خانه حضرت زهرا (سلام الله علیها) غذایی وجود نداشت و گرسنه بودند، و نمی توانستند غذایی هم تهیه کنند. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هم این مسئله را می دانستند.به همین دلیل حضرت زهرا (سلام الله علیها) امکان این را نداشتند که غذا یا پولی در اختیار این مرد فقیر قرار دهند. در خانه حضرت پوست گوسفندی بود که فرزندانش روی آن می خوابیدند. همان پوست را برداشتند و به مرد فقیر دادند و به او گفتند: غیر از این پوست چیز دیگری که به تو بدهم در خانه نیست، این را بگیر. امیدوارم خداوند مهربان مشکلاتت را بر طرف کند.مرد فقیر نگاهی به پوست گوسفند کرد و با تعجب گفت: ای فرزند گرامی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، من گفتم به غذا و لباس احتیاج دارم، آن وقت شما این پوست را به من می دهید؟ این پوست به چه درد من می خورد؟ حضرت فاطمه (سلام الله علیها) وقتی که دیدند مرد فقیر پوست گوسفند را قبول نمی کند، گردنبندی را که داشتند به او دادند. این گردنبند را دختر عموی شان به حضرت هدیه کرده بود. وقتی که گردنبند را به مرد فقیر می دادند به او فرمودند: این گردنبند را بگیر. امیدوارم این گردنبند برایت خیر و برکت داشته باشد.مرد فقیر با خوشحالی گردنبند را گرفت و از حضرت زهرا (سلام الله علیها)  خیلی تشکر کرد.بعد هم به مسجد برگشت. وقتی نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رسید، گفت: ای پیامبر گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) دختر بزرگوارتان این گردنبند را به من دادند. آن را می فروشم و با پولش غذا و لباس تهیه می کنم.پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به مرد فقیر فرمودند: این هدیه را از دست با برکت بانوی بسیار بزرگواری گرفته ای مطمئن باش که خداوند به وسیله همین هدیه مشکلاتت را بر طرف می کند.
هدیه و دست با برکت
در کنار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مردی نشسته بود که نامش عمار یاسر بود. عمار از یاران با وفای رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود. وقتی که شنید حضرت فاطمه (سلام الله علیها) یا بزرگواری گردنبندشان را به مرد فقیر بخشیده اند خیلی دلش سوخت. با خودش فکر کرد خوب است گردنبند را از این مرد بخرد، و آن را دوباره به حضرت زهرا (سلام الله علیها) هدیه کند. به همین خاطر برخاست و گفت: ای رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، اجازه می دهید من گردنبند را از این مرد بخرم؟ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به عمار فرمود: عیبی ندارد. آن را بخر. عماریاسر وقتی که از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اجازه گرفت به مرد فقیر گفت: گردنبند را چند می فروشی؟ مرد گفت: این گردنبند را می دهم و به جایش مقداری غذا و چند تکه لباس می خواهم، کمی هم پول به من بده تا بتوانم نزد خانواده ام بروم.عماریاسر قبول کرد، و همه چیزهایی را که مرد فقیر خواسته بود به او داد و گردنبند را گرفت. مرد فقیر خیلی خوشحال شد و از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تشکر کرد. برای حضرت فاطمه (سلام الله علیها) هم خیلی دعا کرد. بعد هم خداحافظی کرد و رفت. عماریاسر هم به خانه اش رفت. وقتی به خانه رسید گردنبند را لای پارچه تمیز و خوشبویی گذاشت. بعد آن را به یکی از دوستانش داد و به او گفت: خواهش می کنم این گردنبند را بگیر و از طرف من به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هدیه کن.آن مرد گردنبند را گرفت و رفت. وقتی که نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رسید پارچه ای را که گردنبند لای آن پیچیده شده بود خدمت ایشان گذاشت و گفت: ای رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، این گردنبند را عماریاسر به شما هدیه کرده است.پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) لبخندی زدند و به آن مرد گفتند: هدیه عمار را می پذیرم و از او تشکر می کنم، اما از تو می خواهم که گردنبند را نزد دخترم فاطمه (سلام الله علیها) ببری و از طرف من به او هدیه کنی. مرد اطاعت کرد. برخاست و به طرف خانه حضرت زهرا (سلام الله علیها) به راه افتاد. وقتی که خدمت حضرت فاطمه (سلام الله علیها) رسید، همه ماجرا را تعریف کرد، و در حالی که می خندید گردنبند را به حضرت داد. حضرت فاطمه (سلام الله علیه)  وقتی که متوجه خنده او شدند، پرسیدند: چرا می خندی؟ مرد گفت: با خودم فکر می کردم که این گردنبند مشکل غذا، لباس و پول یک انسان نیازمند را بر طرف کرد، و حالا هم نزد صاحب ش برگشته است.بانوی گرامی، برای این می خندم، چون تا به حال بخششی با این همه برکت ندیده ام.بخش کودک و نوجوانمنبع:داستانهایی از زندگانی چهارده معصوم علیهم السلام *مطالب مرتبطادب و هوش سرشار پیامبر اکرم (ص) و کاریابی راه خوشبختی ماجرای یونس نقاش راه نجات





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 363]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن