واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
به جهان سال 2010 اورول خوش آمديد نويسنده:جان پيلگر(John Pigler، منتقد و تحليلگر مسائل سياسي.) چکيده : سياست هاي اوباما در افغانستان و تداوم جنگي که دولت بوش به بهانه جنگ با ترور در اين کشور آغاز کرد، با وجود تمام وعده هايي که او در کارزارهاي انتخاباتي خود داده بود، اندک اندک پرده از روي مقاصد و سياست آمريکا در منطقه خاور ميانه بر مي گيرد. اين همه در حالي است که اوباما در قالب دروغ هايي آشکار سعي دارد واقعيت ها را قلب کند و آنچه را که طراحان سياست هاي سلطه طلبانه آمريکا خواهان آن هستند، تحت عنوان واقعيت، به خورد مردم آمريکا بدهد. افزايش تعداد مقالاتي از اين دست در مطبو عات آمريکايي، يکي از نشانه هاي ناکامي اوباما در برآورده ساختن وعده هاي دور و دراز خود به مردم آمريکا مبني بر ايجاد تغييرات بنيادين در سياست هاي داخلي و خارجي اين کشور به شمار مي رود. جرج اورول در رمان خود (1984) يک اتحاديه چند مليتي به نام «اقيانوسيه» را توصيف مي کند که زبان جنگ آن، دروغ را وارونه و آنها را «در گذر تاريخ به حقيقت تبديل مي کند.» شعار حزب مي گويد : «آن کس که بر گذشته کنترل دارد، بر آينده کنترل دارد. آن کس که برحال کنترل دارد، برگذشته کنترل دارد». باراک اوباما رهبر يک اقيانوسيه معاصر است. اين برنده جايزه صلح نوبل، در دو سخنراني خود تاييد کرد که صلح ديگر صلح نيست، بلکه بيشتر جنگي مداوم است که «از افغانستان و پاکستان فراتر مي رود » و دامنه آن به «مناطق نابسامان و قلمرو دشمنان» کشانده مي شود. او اين اقدام را «امنيت جهاني » ناميد و خواستار سپاسگذاري ما شد. او با بذله گويي خطاب به مردم افغانستان که آمريکا به آنجا حمله و آن را اشغال کرده گفت : «ما در اشغال شما هيچ منافعي نداريم». در اقيانوسيه، حقيقت و دروغ نامرئي هستند. طبق گفته اوباما، حمله آمريکا به افغانستان در سال 2001 با مجوز شوراي امنيت سازمان ملل صورت گرفته است. در حالي که شوراي امنيت هيچ مجوزي براي اين کار نداده بود. او گفت که «جهان » از اين حمله که متعاقب يازده سپتامبر انجام شد حمايت کرد، در حالي که در عالم واقع، از سي و هفت کشوري که مورد پيمايش «گالوپ » قرار گرفته اند، همه به جز سه کشور، مخالفت قاطع خود را با اين اقدام ابراز کرده اند. او گفت که آمريکا « تنها پس از آنکه طالبان از تحويل دادن اسامه بن لادن خودداري کرد به اين کشور حمله کرد. » رژيم نظامي پاکستان گزارش داد که در سال 2001 طالبان سه بار کوشيد بن لادن را براي دادگاهي کردن او تحويل دهد اما به خواسته آنها توجهي نشد. حتي پيچاندن موضوع توسط اوباما و توجيه قرار دادن يازده سپتامبر براي راه اندازي جنگي که او آن را ادامه مي دهد نيز نادرست بود. پيشتر از دو ماه قبل از مورد حمله قرار گرفتن برج هاي دو قلو، دولت بوش به وزير امور خارجه پاکستان نياز ناييک گفته بود که تا ميانه اکتبر يک حمله نظامي توسط ارتش آمريکا صورت خواهد گرفت. رژيم طالبان در کابل که دولت کلينتون مخفيانه از آن حمايت مي کرد، ديگر به اندازه کافي «با ثبات » تلقي نمي شد تا بتواند کنترل آمريکا بر لوله هاي نفت و گاز درياي خزر را که از اين کشور عبور مي کردند تضمين کند. اين رژيم بايد مي رفت. پر شنونده ترين دروغ اوباما اين بود که افغانستان امروزه «بهشت امني » براي حملات القاعده به غرب است. مشاور امنيت ملي او ژنرال جيمز جونز در اکتبر گفت که «کمتر از يکصد نفر از نيروهاي القاعده » در افغانستان حضور دارند. بر اساس يافته هاي اطلاعاتي ايالات متحده، نود درصد طالبان را اصولا به سختي مي توان شناسايي کرد، بلکه آنها قبيله اي هستند که شورش هاي محلي را به راه انداخته اند و به اين خاطر که آمريکا يک نيروي اشغالگر است، خود را مخالف آن مي دانند. اين جنگ تقلبي بيش نيست. از نظر اوباما، تنها حقيقت باقيمانده که به طور لاعلاجي احمقانه است، «صلح جهاني » نام دارد. اما در زير سطح، هدفي جدي در ميان است. در دوره ژنرال مزاحم استنلي مک کريستال که به خاطر جوخه هاي مرگي که در عراق به راه انداخت توانست خود را به خوبي از ديگران متمايز کند، اشغال يکي از محروم ترين کشور هاي جهان، مدلي است براي آن دسته از «مناطق نابسامان » جهان که هنوز دست اوباما به آنها نرسيده است. اين اقدام COIN يا شبکه مقابله با شورش ناميده مي شود که ارتش، سازمان هاي کمک رساني، روان شناس ها، مردم شناسان، رسانه ها و پول بگيران روابط عمومي ها را گرد هم مي آورد. هدف اين اقدام که پشت بهانه جذب دل ها و مغز ها پنهان شده، برانگيختن يک گروه نژادي عليه گروه نژادي ديگر و به راه انداختن جنگ داخلي است : مثلا تاجيک ها و ازبک ها عليه پشتون ها. آمريکاييان اين کار را در عراق انجام داده اند و يک جامعه چند نژادي را نابود کرده اند. آنها رشوه پرداختند و ديوارهايي را بين اجتماعاتي بنا کردند که زماني در درون يکديگر با هم ازدواج مي کردند. از نظر نژادي سني ها را پاکسازي کردند و ميليون ها نفر را مجبور به ترک کشور خود کردند. رسانه هاي تثبيت شده اين کار را تحت عنوان «صلح » گزارش کرده اند و دانشگاهيان آمريکايي که از سوي واشنگتن خريداري شده اند و «کارشناسان امنيتي » در خدمت پنتاگون، براي انتشار اخبار خوب در ارتباط با اين اتفاقات در «بي بي سي » ظاهر شدند. همان گونه که اورول در 1984 نوشته، خلاف اين وضع حقيقت داشت. چيزي مشابه اين اقدام براي افغانستان نيز برنامه ريزي شده است. مردم توسط آمريکاييان و تجاوز ترياک مجبور مي شوند که به «مناطق هدف » که تحت کنترل جنگ سالاران قرار دارند نقل مکان کنند. اينکه اين جنگ سالاران به خاطر رشوه گيري شهرت خوبي ندارند، موضوع نامربوطي است. يک ديپلمات دوران کلينتون در مورد زني که در افغانستان «با ثبات» تحت حاکميت طالبان اعدام شده بود، گفته بود که «ما مي توانيم با آنها کنار بياييم.»آژانس هاي کمک رساني مطلوب غرب، مهندسين و متخصصان کشاورزي در اين «بحران انسان دوستانه » حضور خواهند يافت و اراضي قبيله هاي تحت انقياد در آمده را «امن » مي سازند. فرضيه اين است. اين فرضيه در مدل يوگسلاوي کارآيي خود را نشان داد، يعني کشوري که در آن جدايي طلبي نژادي در يک چشم بر هم زدن جامعه اي صلح آميز را از روي زمين پاک کرد اما در ويتنام شکست خورد، يعني کشوري که در آن «برنامه راهبردي کلاه خود » سيا براي ايجاد نقار و جدايي مردم جنوب اين کشور و در نتيجه شکست دادن ويت کنگ ها - اصطلاحي که همواره آمريکايي برابر نهاد مقاومت به کار مي گيرند، درست مثل کلمه «طالبان » - طراحي شده بود. پشت سر اکثر اين برنامه ها اسرائيل قرار دارد که از مدت ها قبل، هم در ماجراجويي عراق و هم افغانستان طرف مشاوره آمريکاييان بوده است. پاکسازي نژادي، ديوارسازي، ايست هاي بازرسي، مجازات هاي جمعي و اکتشافات و شناسايي مداوم. گفته مي شود که تمام اينها از ابتکارات اسرائيلي هاست که در ربودن بخش اعظمي از اراضي فلسطيني ها از دست صاحبان بومي آنها توفيق داشته اند. با اين حال، فلسطيني ها با وجود تمام رنج هايي که متحمل شده اند، به طور قطعي از هم جدا نشده اند و به عنوان يک ملت در برابر تمامي ناملايمات تاب آورده اند. شناخته شده ترين پيشگامان طرح اوباماي برنده جايزه صلح نوبل و ژنرال عجيب و غريب و مردان او ترجيح مي دهند ما آنها را فراموش کنيم، آنهايي که در خود افغانستان شکست خورده اند. بريتانيا در قرن نوزدهم و شوروي در قرن بيستم کوشيدند از طريق پاکسازي نژادي بر اين کشور ناهموار چيره شوند. اگر چه بعد از خونريزي هاي سبعانه، شاهد وضع و حال آنها بوديم. گورستان هاي امپرياليستي يادبودهاي آنان هستند. قدرت مردم که گاه غير قابل توصيف و معمولاً قهرمانانه است، دانه ها را در زير برف مدفون نگه مي دارد و مهاجمان از همين هراس دارند. اورول در 1984 مي نويسد: «غريب اين بود که آسمان براي همه به يک رنگ بود، چه در اورآسيا يا شرق آسيا و چه در اينجا. و مردماني که در زير اين آسمان زندگي مي کردند نيز بسيار شبيه هم بودند، در همه جا، در سراسر جهان... مردماني غافل نسبت به وجود يکديگر که با کمک ديوارهاي نفرت و دروغ از يکديگر جدا مانده بودند و بگويي نگويي دقيقا شبيه همان مردمي بودند که در قلب ها و شکم ها و ماهيچه هايشان قدرتي را ذخيره کرده بودند که روزي جهان را وارونه مي کرد.» منبع: .WWW.globalresearch.ca منبع:نشريه سياحت غرب شماره 79 /ن
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 232]