واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
بلاهاى جان كودك (قسمت اول: تنبلي، احساس حقارت، دزدي) و راه چاره تنبلي:اين بلا خيلى خطرناك است و مبارزهى با آن، محتاج به قوهى تميز قوى و دقيق و نيز پايدارى فراوان مىباشد.مساعدترين موقع اصلاح و هدايت، «زمان بلوغ» است؛ كه با تدبيرى هشيارانه، مايهى جنبش و تلاش را در او ايجاد كنند؛ البته مبارزه را هر چه زودتر آغاز كنند، بهتر است و سهلتر. تنبلى كودك غالبا عامل ارثى دارد. (پس والدين، بايد ابتدا خود را اصلاح كنند؛ يا به خاطر تربيت كودك خود، نقشى از مجاهدت گيرند. به ويژه پيش از آنگاه كه مىخواهد نطفهى كودك انعقاد يابد).وسايل تحريك فرزند به كار، عبارتند از:1- مهر مادر و پدر (1)2- جايزهاى كه در او اميد و اثر بخشد.3- محروم داشتن او از آنچه دوست دارد (به شرطى كه سلامت او در خطر نيفتد). و نيز تدبيرهاى ديگرى كه هر پدر و مادر با ذوق و روشنبين، مىتوانند طرح و اجرا نمايند. (2)بلاي ديگر: احساس حقارتعواملى كه ايجاد اين حس را در فرزند مىكنند، عبارتند از:1- سلطهجويى پدر (كه ايجاد خوى نامتعادل در كودك مىكند).2- حقارتهاى حقيقى و مجازى - اعم از آن كه واقعا فرزند را خانواده تحقير كند؛ (3) يا آن كه او خود، چنين تصورى داشته باشد - به هر حال ايجاد عقده مىنمايد.3- احساس فقر خانوادهى خود - لباس بدتر از ديگران داشتن.4- نقص خلقتى داشتن - بيمارى مزمن داشتن.5- در خانوادهى خود عيبى احساس كردن (4)(كه اين امر مىتواند شخصيت كودك را منحرف سازد) (5)راه چاره:چنان كه ملاحظه مىكنيد غالب اين موارد، مربوط به اهل خانواده است؛ تكليف بزرگترهاست كه تاحد ممكن، به اصلاح خود و رفتار خويش پردازند؛ در مواردى هم كه ميسر نيست، لااقل، به كودك، به گونهاى قابل قبول، تفهيم كنند كه عيب نيست؛ (مثلا بگويند: رفع بيمارى مزمن، يا نقص خلقتى، يا تغيير شغل پدر و يا دفع فقر و تنگدستى خانواده، بس دشوار است و مع ذلك از كوشش باز نخواهيم ماند).و در مواردى كه «حقارت»، مجازى باشد، فورا بايد فرزند را متوجه كرد كه چنين قصدى در كار نبوده است و او تعبير بىجا نموده است.بلاي ديگر:دزدى كودكعوامل ايجاد آن عبارتند از:1- محروميتهاى غذايى (در ماههاى اول زندگى كودك).2- بيمارى گوارش كودك.3- از شير گرفته شدن به دشوارى.4- وقتى وسايل متعلق به كودك را والدين به ديگرى دهند و اين احسان را بر فرزند خود تحميل كنند؛ (هم نفرت از احسان، در او بوجود مىآيد و هم ميل به انتقام اين سلب مالكيت، به وسيلهى دزدى، در وى به وجود مىآيد).5- بىعدالتى در مورد كودك (اعم از آن كه، واقعى باشد؛ يا فرزند خود، تصور كرده باشد).6- عنوان دزدى به كودك مقصر، دادن؛ در حالى كه قبل از دو سالگى كه غريزهى مالكيت در او ظهور نكرده است، قصدى از برداشتن و مخفى كردن اشيا ندارد و بعدها هم، باز خطا مىكند و شيطنت دارد و ما نبايد آن را شكل و عنوان دزدى، دهيم).7- احساس رقابت، بين دو كودك.8- هوس خودنمايى (به ويژه در دختران، كه محرك بر دزدى اشياى زينتى ديگران مىشود).9- ميل به سخاوت و ارباب مآبى (به ويژه در پسران، كه بازتاب احساس تحقير است).10- احساس نياز به جلب محبت ديگران (كه مىخواهد نيازمندى دوست خود را تأمين نمايد).11- تقليد از عمل والدين (كه امانتدار نيستند).12- اثر تلقينى سنتهاى غلط (از قبيل آنكه در قومى، شهامت و چالاكى را در غارت، مىسنجند).چاره آن كه:نمو غريزهى مالكيت را در كودك به گونهاى مراقبت كنيم كه پابهپاى خود، قوانين اخلاقى و مذهبى و اعتقاد به «حرمت مالكيت ديگران» را فراگيرد و در نهاد خويش پاىبند براى آن غريزه، بسازد.محيط خانواده را به امانتدارى و پاكدامنى بياراييم.تنبيه غالبا لجاجتآور است و كودك را وامىدارد كه ميل بد خود را موقتا مخفى دارد و فرصت ديگر جويد؛ بلكه بايد علت دزدى را فهميد و رفع كرد.از روى اشيايى كه دزدى شده است نيز مىتوان عامل اصلى دزدى را شناخت و برطرف نمود.بايد كودك را هم به علت قضيه واقف كرد؛ تا به تفاوت و تغيير اخلاقى خود مطلع شود و از اين تغيير نادرست، نفرت كند. اگر محروميت يا بىعدالتى (يا تصور آن) يا وسواس تحقير و يا ميل به جلب محبوبيت و نظاير آن بود؛ با رعايت احتياط و بدون افراط، به ارضاى كودك پرداخت؛ (مشروط بر آن كه، با مطالعه و دقت باشد كه كودك سوءاستفاده نكند و آن را وسيلهى حكومت خود بر خانواده قرار ندهد).در اين امر، جلب اعتماد كودك به محيط و خوشبينى او زمينهساز است و مذهب، مدديار مسلم و «صداقت و امانت پدر و مادر» مربى واقعى كودك. بىشبهه، پس از آن، فرزند، هم به طرز «مالكيت درست» پى مىبرد و متكى مىشود و هم به «پيمان اجتماع» احترام خواهد گزارد. (6)پی نوشت : (1) كه بگويند: اگر چنين كنى، خرسند مىشوم و تو را دوست خواهم داشت. «چه نيكو است روشى كه قرآن ارائه مىكند؛ آن جا كه دين را براساس محبت بنياد كرده است و بر همان اساس هم فرمان مىدهد و امر و نهى مىنمايد (ملاحظه كنيد آيات متضمن (ان الله يحب...) و (ان الله لا يحب...) و متن رسالت را «وسيله و عامل ايجاد ارتباط محبت انسان به خدا» قرار مىدهد «(... ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله...)» آلعمران 23: 3. (رجوع فرماييد به بخشهاى «دين چگونه تعليم مىدهد؟» و «انسان و رشد انسانيتى او» در كتاب ديگر ما: گامى در مسير نور خورشيد.- م).(2) مف، 51.(3) مثلا: فرزند چيزى مىشكند؛ وقتى مىفهمند كه كودك خانواده آن را شكسته است؛ تندى مىكنند و اگر بچهى همسايه يا مهمان شكسته باشد، عيب نمىدانند.مثال ديگر آن كه: بچه براى خود طرح كارى مىكند و مشغول مىشود؛ يكباره به او امر مىكنند، كار ديگر كند؛ و بساط او را به هم مىزنند.مثال ديگر: به ديگران، با لطف، كارى را تكليف مىكنند ولى به او با قهر و تحكم.(4) از قبيل: معتاد بودن - فاسد بودن - شغل پست داشتن و...(5)مف، 56.(6) مف، 76 - 73.منبع: گامي در مسير تربيت اسلامي از کودکي تا بلوغ / دکتر رجبعلي مظلومي/خ
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 405]