تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 10 فروردین 1403    احادیث و روایات:  امام سجاد (ع):مؤمن، خاموشى اختيار مى‏كند تا سالم بماند و سخن مى‏گويد تا سودى ببرد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

وکیل اصفهان

لیست قیمت گوشی شیائومی

آیسان اسلامی

خرید تجهیزات صنعتی

دستگاه جوش لیزری اتوماتیک

دستگاه جوش لیزری اتوماتیک

اجاق گاز رومیزی

تور چین

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

لوله پلی اتیلن

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

مرجع خرید تجهیزات آشپزخانه

خرید زانوبند زاپیامکس

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

کلاس باریستایی تهران

تعمیر کاتالیزور

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

قطعات لیفتراک

خرید مبل تختخواب شو

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

دانلود رمان

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

تعمیرات مک بوک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1793420781




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

دلایل یگانگی خداوند از دیدگاه امام رضا(ع)


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: دليلي بر يگانگي خداوند سبحان و شريک نداشتن او از ديدگاه امام رضا(ع)
دلايل يگانگي خداوند از ديدگاه امام رضا(ع)
اساساً توحيدي که در مباحث فلسفه ي الهي مطرح مي شود، داراي مراتبي است که برخي از آنها چنين است: - يگانگي واجب؛ جز او واجب الوجود ديگري نيست. - يگانگي آفريننده جهان؛ خالق ديگري جز او نيست. - يگانگي رب جهان؛ رب ديگري جز او نيست. توحيد عبادي که مربوط به يگانگي معبود است؛ يعني بر انسانها واجب است که تنها خداوند را بپرستند و نبايد به نحو استقلالي يا شريک باري، کسي جز او را بپرستند؛ اين مسئله در مباحث حکمت عملي مطرح مي شود که عهده دار بيان کيفيت عبادت است. چنان که توحيد وجودي که به مباحث وحدت موجود و شريک نداشتن خداوند در اصل وجود مربوط مي شود، در مبحث ما جايگاهي ندارد و در علم عرفان بررسي مي شود. توحيد خداوند سبحان، چون اصل وجود او، درجاتي دارد که نيز بر اساس عقلهاي مردم است - عقولي که به فرمايش اميرالمؤمنين عليه السلام به سان معادن طلا و نقره است - با آنکه به پيامبران و اوصياي ايشان دستور داده شده که با مردم به اندازه توانايي عقلشان سخن بگوييد. از اين جهت حضرت رضا عليه السلام گاهي يگانگي خالق را با دلايل ساده و رواني مستدل مي سازند که به راحتي پذيرفتني است، در عين حال گاهي با دلايل عميق و فلسفي استدلال مي کنند، به گونه اي که خردمندان خاضعانه در برابرآن کرنش مي نمايند. يکي از استدلالهاي ساده و روان ايشان آن است که در پاسخ مردي از ثنويان دوگانه پرست فرمود. آن مرد به ايشان عرض کرد: به اعتقاد ما دو خدا صانع و سازنده عالم هستند. پس دليل شما بر وحدانيت و يگانگي خداي عالم چيست؟ حضرت رضا عليه السلام فرمود: قولک إنه إثنان، دليل علي أنه واحد لأنک لم تدع الثاني إلا بعد إثباتک الواحد، فالواحد مجمع عليه و أکثر من واحد مختلف فيه(1) ؛ سخن تو که جهان دو صانع دارد، خود دليل يگانگي صانع است. زيرا تو مدعي آفريدگار دوم نيستي، مگر آنکه پيش از اثبات صانع اول. بنابراين آفريدگار يگانه مورد اجماع همگان است، ولي بيش از يک صانع مورد اختلاف است و مورد اختلاف هرگز قطعي نيست. اينجا حضرت عليه السلام به اين مطلب بسنده کرد که انسان موحد معتقد است که آفريننده واحد است، دوگانه پرست نيز مي پذيرد که صانع يکي است، جز اينکه مدعي است افزون برآن خداي ديگري نيز هست. از اين رو اين ثنوي بايد براي دوگانه پرستي خود دليل آورد، موحدي که به يگانگي خداوند اعتقاد دارد (اعتقادي که همگان اعم از موحد و ثنوي برآن اتفاق نظر دارند)، به برهان نياز ندارد. حقيقت آن است که موحد، مدعي حصر خالق جهان در يک صانع است و نيز اينکه معبودي جز الله نيست. پس بايد براي اين ادعاي خود دليل آورد، ادعاي او دو جزء دارد: اثبات وجود خداوند سبحان و نفي خداونديِ موجود ديگري جز الله؛ چنان که ثنوي نيز با اين فرمايش خداي متعالي مؤاخذه مي شود: (قل هاتوا برهانکم إن کنتم صادقين)(2) ؛ اگر بر وجود خداي دوم برهاني داريد که آن را صانع جهان مي دانيد، دليل خود را بياوريد. بنابراين هر دو گروه (موحد و ثنوي) بايد دليل بياورند. چون اين مورد، تداعي است، نه يکي ادعايي دارد و ديگري منکر آن است، به گونه اي که مدعي دليلي بياورد و منکر تنها به رد دلايل او بسنده کند. براي غيرحکيم که از زيرکي نقادانه برخوردار نيست، چنين دليلي که حضرت رضا عليه السلام مطرح فرمود، بس است، ولي براي حکيم و آنکه هوش و ذکاوت فراوان روزي او شده است، اين استدلال قانع کننده نيست. يکي از براهين عميق فلسفي که حضرت رضا عليه السلام در موارد زياد مطرح کرده اند، اين است: أول عباده الله معرفته، و أصل معرفه الله جل اسمه توحيده، و نظام توحيده نفي التحديد عنه لشهاده العقول أن کل محدود مخلوق، و شهاده کل مخلوق أن له خالقا ليس بمخلوق، الممتنع من الحدوث، هو القديم في الأزل(3) ؛ نخستين مرتبه عبادت خداوند شناخت اوست، و اساس معرفت او توحيد اوست، و مبناي توحيد، نفي محدوديت از خداوند است. چون عقل آدمي گواه است که هر موجود محدودي آفريدگاري دارد که حدود آن را تعيين مي کند و هر موجود مخلوقي گواه است که خالقي دارد غيرمخلوق و حادث بودن آن ممتنع است، او پديدآوري است که همواره موجود بوده است. حقيقتاً يکي از محکم ترين براهين براي اثبات توحيد خداوند سبحان آن است که خداوند موجود مطلقي است که مقيّد به چيزي نيست و وجود او نهايت و محدوديت ندارد. از اين جهت براي فرض معبود ديگري جز او، مجالي نمي ماند. زيرا اصل فرض وجود معبود ديگري جز واجب متعالي، فرضي محال است، نه وجود معبود ديگري که چنين فرضي، فرض براي امر محال باشد [تفاوت فرض محال و فرض براي امر محال بسيار دقيق است. زيرا گاهي بعضي از امور در خارج محال است، ولي در ذهن تصور پذير؛ مانند اجتماع نقيضين که در خارج محال است، ولي در ذهن مي توان آن را فرض کرد. بعضي از امور نه تنها تحققش در خارج محال است، بلکه فرض آنها نيز در ذهن محال است؛ مانند فرض معبود ديگري جز خداوند که اساسا تحقق آن در ذهن محال است.] چون درک وجود مطلق نامتناهي جايي براي فرض وجود واجب ديگري نمي گذارد؛ زيرا آن وجود نامتناهي تمامي عرصه هستي را پر کرده است، پس به هر جا که عقلهاي آدميان رو کند، وجود واجب واحد نامحدود را مي نگرد، پس آيا جايگاهي براي فرض غير او در ذهن هست؟ واجب متعالي وجود محض است که هيچ حد و مرزي ندارد. اين مهم بنيان بسياري از معارف است که از بيانات عترت طاهره عليه السلام استفاده مي شود. دليل ديگر بر مطلق بودن وجود واجب آن است که اگر واجب الوجود محدود باشد، بايد مخلوق خالقي جز خود باشد. زيرا هر موجود محدودي داراي حدودي است که ازآن حدود تجاوز نمي کند، بدين سان ازآنچه بيرون حدودش باشد، بهره مند نمي شود. از اين رو محدود کننده اي دارد که حدود ويژه آن را تعيين مي کند. بنابراين هر موجود محدودي قطعاً مخلوق است و هر مخلوقي آفريدگاري دارد و ويژگي اش اين است که چون مخلوق خود، به خالق ديگري نياز ندارد. چون وجود اين خالق عين ذات اوست و از او جدا نمي شود. پس در وجود خويش به غير خود نياز ندارد که به وي وجود بخشد. چنان که هر موجود حادثي به موجودي قديم نيازمند است که در اين نياز مثل او نيست، بلکه قديمي است بي نياز که مبدأ پيدايش مخلوقات حادث است براي چنين موجودي، حدوث ممتنع است. چون قديمي است ازلي که همواره موجود بوده است. با اين تحليل، مي توان به واسطه وجود نامتناهي خالق بر يگانگي و وحدت او استدلال کرد. زيرا مطلق بودن و نامتناهي بودن وجود خالق، صفت يا امري خارج از اصل وجود او نيست، بلکه اطلاق وجود و عدم تناهي بر خالق، نمايانگر شدت نور وجود اوست. بنابراين عدم تناهي و اطلاق وجود، زائد بر وجود نبوده، هر دو صفت دليلي بر وحدت و يگانگي اوست. زيرا هر دو همان اصل وجود و متن حقيقت ذات باري و خالق يگانه است. محتواي بيان پيش گفته با اين سخن خدا متناسب است؛ (شهد الله أنه لا إله إلا هو).(4) الوهيت خداوند گواهي بر يگانگي اوست. زيرا الوهيت نامتناهي خداوند شاهد است که خداي متعالي شريکي ندارد، بلکه براي فرض وجودآن نيز هيچ مجالي نيست. بنابراين وجود خدا دليلي براي وحدانيت اوست چنان که در اصل ثبوت وجود خداوند به وسيله ي برهان صديقين نيز، خداوند خود دليل بر وجود خود است. زيرا وجود حق که با هيچ چيز ديگري آميخته نيست، واجبي است بالذات که وجودش وجوب ازلي دارد و ازآنجا که خداوند صرف الوجود است که تکرار پذير نيست. چون تکرر با صرفيت تباين دارد و تکرار هر چيزي آن را از صرف بودن مي اندازد؛ پس خالق واجب نيز دوگانگي نمي پذيرد و تکرار برنمي دارد. نيز وجود او بسيط محض است که فاقد چيزي نيست. زيرا در صورت فاقد بودن هر امري، از بساطت خارج گشته، موجودي مرکب مي شود. موجود مرکبي که از واجد بودن چيزي و فاقدبودن چيز ديگر ترکيب يافته است که اين، بدترين نوع ترکيب است - چنان که بعضي از حکما گفته اند – (5) زيرا هيچ گونه ارتباطي با بساطت ندارد، با توجه به اين کلام فرض دومين واجب جايگاهي در ذهن ندارد. زيرا در صورت فرض دومين واجب، بايد هر يک از دو واجب مرکب از دو جزء باشد، يکي واجد بودن خود و ديگري فاقد بودن واجب ديگر؛ در اين صورت هر دو واجب مرکب هستند و از وصف بساطت تهي مي گردند، در حالي که تهي شدن از بساطت معادل صرف الوجود نبودن است. حاصل آنکه، براي وجود واجب خالق به جهت بساطت محض و صرف الوجود بودن به نحو اطلاق، به هيچ وجه نمي توان شريکي فرض کرد. حضرت رضا عليه السلام به همين بساطت محض اشاره مي فرمايد: «خداي متعالي يکي است و به چيزي شباهت ندارد و چيزي هم به او شبيه نيست.» اين کلام حضرت عليه السلام براي دفع گمان بعضي است که در وحدت، به تشابه خدا و ديگر موجودات معتقدند. کسي از ايشان پرسيد: خداوند واحد است، انسان هم واحد است، آيا ميان اين دو وحدت تشابهي نيست؟ حضرت رضا عليه السلام در پاسخ فرمود: فالإنسان نفسه و ليست بواحده لأن أعضاءه مختلفه و ألوانه مختلفه کثيره غير واحده... و الله جل جلاله واحد، لاواحد غيره، لا اختلاف فيه، و لاتفاوت و لازياده و لانقصان(6) ؛ انسان واحد نيست؛ زيرا افراد و رنگهاي آدميان متفاوت و متعدد است، در حالي که خداوند والا يکي است و غير از او هيچ چيز يگانه نيست، نه اختلافي در او هست، نه تفاوت وزيادتي و نقصاني. همچنين حضرت رضا عليه السلام با اشاره به وحدت اطلاقي خداوند که از هرگونه عدد و کميتي پيراسته است، چنين مي فرمايند: لايتغير الله بتغاير المخلوق و لايتحدد بتحدد المحدود، واحد لا بتأويل عدد(7) ؛ خداوند با دگرگوني هاي مخلوقات تغييري نمي کند، و محدوديت موجودات محدوديتي در او پديد نمي آورد. خداوندي است يگانه، ولي وحدانيت او عددي نيست. [وحدانيت خداوند از نوع وحدانيت عدد يک نيست که به دنبال آن عدد دو مي آيد، بلکه وحدانيت او به معناي وحدت وجود در مقابل عدم است، نه وحدت در مقابل کثرت]. همچنين حضرت رضا عليه السلام ضمن اشاره به صرف الوجود بودن خداوند، چنين مي فرمايد: موجود لا عن عدم(8) ؛ خداوند موجود است، ولي وجود او برگرفته از عدم نيست. [زيرا هيچ گاه مسبوق به عدم نبوده، بلکه موجودي ازلي و قديم است.] زيرا اگر خداوند داراي ماده يا ماهيتي پيش از وجود خود باشد به گونه اي که وجود خداوند مسبوق به عدم زماني يا ذاتي باشد. [اگر پيش از وجود خداوند، ماده او وجود داشته باشد، وجود او مسبوق به عدم زماني است و اگر پيش از وجودش، ماهيت وي وجود داشته باشد، مسبوق به عدم ذاتي است]؛ در اين صورت وجود صرف نخواهد بود، بلکه وجودش آميزه اي از وجود و عدم زماني يا ذاتي است؛ حتي اگر وجود خداوند ماده يا ماهيت نداشته باشد - چنان که برخي درباره مجردات تامه نوريه معتقدند که فاقد ماده و ماهيت هستند - ولي وجوب وجود ذاتي غير ازلي داشته باشد، يعني وجودش برگرفته از وجود ذاتي و عدم زماني باشد، با توجه عميق و تحليل و تصور عقلي و ذهني، باز هم وجود خداوند مسبوق به عدم مي شود و در اين حالت نيز وجود صرف و موجود محض نيست. پس اين سخن که خداي متعالي موجودي است که موجوديت او برگرفته از عدم نيست، تنها در صورتي تمام و صواب است که خداوند صرف الوجود باشد، به گونه اي که جايي براي فرض تعدد وجود ديگري غير از خود در ذهن نمي گذارد، چه رسد به احتمال و امکان تعدد وجود در بيرون. زيرا همان گونه که وجود خداي متعالي پيش از هر زماني محقق بوده است، همچنان پيش از هر عدم مادي يا ماهوي قابل تصور، وجود مقدس او بوده است. چنان که حضرت رضا عليه السلام مي فرمايد: سبق الأوقات کونه و العدم وجوده(9)؛ پيش از همه زمانها بوده است و همواره وجودش بر عدم پيشي گرفته است. از آنجا که خداوند موجوديت محض است و نمي توان در کنار آن موجود ديگري تصور کرد، صحت اين کلام ثابت مي شود که خداي متعالي در ازل موجود بوده است، در حالي که چيزي همراه آن نبوده، چنان که اکنون نيز وجود دارد و چيزي همراه او نيست، چون در کنار موجود صرف الوجود، براي وجود ديگري که در رتبه او موجوديت يافته باشد، مجالي نمي ماند، ولي خداي والا با هر چيزي همراه است؛ (هو معکم أينما کنتم).(10) زيرا همراهي ميان دو چيزي تصور دارد که آن دو با امرسومي که هر دو درآن مشترک هستند، سنجيده شوند و بدون اين امر سوم، معيت دو شيء معنا ندارد. زيرا معياري براي مقايسه دو چيز با يکديگر نيست، چنان که تقدم يک شيء بر شيء ديگر نيز در صورتي معنا پيدا مي کند که آن دو نسبت به امر سومي سنجيده شوند [مثلا هنگامي که مي گوييم حادثه بعثت پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم بر هجرت ايشان مقدم است، در صورتي اين گفته صحيح است که هر دو را نسبت به يک امر مشترکي همچون حيات پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بسنجيم.] اگر دو چيز نقطه اشتراکي نداشته باشند، با يکديگر بيگانه اند و هيچ يک از نسبتهاي معيت و تقدم و تأخر تصور نمي شود. اين مطلب راز سخن حضرت رضا عليه السلام است: أما الواحد فلم يزل واحدا کائنا لا شيء معه بلا حدود و لا أعراض، ولايزال کذلک ثم خلق خلقا مبتدعا(11) ؛ خداي واحد همواره يگانه و تنها بوده است و موجودي است که هيچ چيز با او معيت ندارد و هيچ حد و عرضي بر او عارض نمي شود و همواره چنين خواهد بود. آنگاه خداوند جهان را به شکلي نوآفريد. معناي فرمايش حضرت «ثم خلق» آن نيست که در ازل و پيش از خلقت مخلوقات، هيچ چيزي موجود نبود که با خداوند معيت داشته باشد، ولي پس ازآن تحول يافت و پس ازآفرينش مخلوقات معيتي پديدآمد و اشيا با او همراه شدند. زيرا چنان که گفته شد معيت دو چيز به امر مشترک سومي نيازمند است که به طور مساوي ملاک مشترکي ميان آن دو باشد، در حالي که ميان خداوند و مخلوقات، هر امر سومي لحاظ شود، در حقيقت فعل خداوند وآفريده اوست. پس ميان خداي متعالي و مخلوقاتش هيچ امر مشترکي نيست. چون وجوب و به نوعي وجود ازلي منحصر به خداست و هر چيزي غير از او فيض اوست. بنابراين چيزي مباين و مغاير با خدا و جداي از او نيست تا مبدأ فياض الهي و فعل يا فيض او درآن امر با يکديگر مشترک باشند. نيز ازآنجا که خداوند موجود بسيط و واحد محض است، اين گفته صحيح است: فيضي که از او صادر مي گردد، امري واحد بسيط مطلق است؛ بدون آنکه با اشيا آميخته باشد، درون آنها هست، و بدون اينکه از اشيا جدايي داشته باشد، از آنها بيرون است. مراد از «فيض واحد»، فعل واحد عددي نيست. زيرا عدد و امثال آن از مقوله کميت است که چون ساير اعراض، در مراتب مياني يا مراتب پاييني فيض واحد خداوندي معنادار مي شود، پس وحدت فيض واحد اطلاقي است و با وجودآن براي وحدت عددي جايي نمي ماند. زيرا فيض جهان شمول الهي و لطف مطلق خداوندي که ازآن به «وجه الله» و «فيض منبسط» ياد مي شود، فيض واحد مطلق و پيراسته از وحدت عددي است که همان، مراد از اين قاعده فلسفي معروف است: الواحد لايصدر عنه إلا الواحد. شايد حضرت رضا عليه السلام در سخن خود به همين مطلب اشاره کرده است که علم خداوند از نوع حصولي نيست، بلکه علم خداوند به اشيا بالذات است و علم او همچون انسانها از راه کيف نفساني و ضمير باطني نيست؛ يعني به گونه اي نيست که صورت اشيا براي او معلوم باشد، بلکه ذات اشيا براي او معلوم است. حضرت رضا عليه السلام مي فرمايد: أليس ينبغي أن تعلم أن الواحد ليس يوصف بضمير، و ليس يقال له أکثر من فعل و عمل و صنع، و ليس يتوهم منه مذاهب و تجزئه کمذاهب المخلوقين و تجزئتهم فاعقل ذلک و ابن عليه ما علمت صوابا(12) ؛ آيا سزاوار نيست که بداني خداوند يگانه به باطن وصف نمي شود، و بيش از يک فعل و يک آفرينش و يک عمل از او صادر نشده است، و فعل او همچون مخلوقات داراي شيوه هاي گوناگون و جزئيات مختلف نيست، پس اين مطلب را بفهم و دانش صحيح خود را برآن پايه گذار. در مباحث گذشته گفته شد که بساطت واجب متعالي و صرف الوجود بودن و وحدت اطلاقي او دري از علم است که از آن هزار در ديگر گشوده مي شود. ازاين رو مولايمان حضرت رضا عليه السلام فرمود: فاعقل ذلک و ابن عليه ما علمت صوابا. اين فرمايش ايشان به نوعي ايجاد انگيزه در افراد براي کوشش در دستيابي به معارف الهي است، همچنان که تشويقي براي تدبر درآن معارف است و نيز ترغيب افراد به سمت اين نوع فلسفه الهي را دربر دارد. از آنچه گذشت، اين مطالب روشن مي گردد: 1. هر موجود محدودي مخلوق است وآنچه مخلوق نباشد، قطعا هيچ حدي محدود به ندارد؛ پس وجود خداي متعالي نامتناهي است. 2. خالق جهان، يگانه اي است که شريک ندارد. چون موجود مطلق نامتناهي مالک هر موجودي است و براي غير مجالي نمي ماند. زيرا فرض وجود ديگري بدين معناست که او هم از وجود سهمي مي برد، با آنکه براي موجود غيرمطلق مذکور (هر وجود ديگري غير از واجب الوجود) اصلاً سهمي از وجود نيست. پس وجود يگانه مطلق نامتناهي، خالق همه ي مخلوقات است، چنان که خداوند سبحان مي فرمايد: (الله خالق کل شيء).(13)بنابراين، هرچه مصداق «شيء» باشد، مخلوق خداي متعالي است و در حقيقت مشمول وسعت رحمت و خلقت خداوندي است. 3. واجب متعالي يگانه اي است که دومي ندارد. زيرا خالقيت صفتي از اوصاف فعل خداوند است. پس نامتناهي بودن صفت خالقيت، به جهت اطلاق ذات نامتناهي موصوف است و بي ترديد اطلاق ذاتي ذات حق، گواهي بر وحدت خداوند است. 4. وحدت اطلاقي خداوند مبدأ فيض واحدي است که بر همه ي موجودات از ابتداي عرش تا انتهاي جهان ماده گسترده شده است، در حالي که اين فيض بيکران، درون موجودات فيض هست، بدون آنکه فيض او با موجود مستفيض آميخته شود يا از او رنگ گيرد. چنان که اين فيض بسيط از اشيا بيرون است، بدون آنکه جدايي ميان آنها باشد. پس چنين نيست که با فناي فيضي که از موجود فيض رسان صادر مي شود، باز هم اشيا مستفيض باقي بمانند، بلکه همچون نفس آدمي است که در حروف و کلمات داخل مي شود، بدون آنکه با آنها ممزوج شود، با آنکه نفس، از حروف و کلمات بيرون است، بدون آنکه ميان آنها فاصله اي باشد. در واقع مراد از فيض واحد همان فيضي است که در قاعده «الواحد لايصدر عنه إلا الواحد» مطرح مي شود، در مباحث فلسفه الهي مورد توجه واقع شده است. مباحث مربوط به فيض مطلق منبسط که همان فيضي است که بدون ممازجت در اشيا داخل درآنهاست، نه هويت ذاتي الهي که هيچ اسم و رسم و نشانه اي ندارد؛ (و يحذرکم الله نفسه)(14) در مباحث عرفاني مطرح مي گردد. جمع ميان اين دو، فلسفه ي الهي و عرفان، همان خوان حکمت متعاليه است که سرچشمه اش اهل بيت عليهم السلام هستند؛ يعني کساني که خداوند حکم و کتاب را به آنان ارزاني داشته است. نخستين آنها که علي بن ابي طالب عليهما السلام است - و آخرين ايشان حضرت مهدي که منتظر ظهور ايشان هستيم - چنين مي فرمايد: فانا صنائع ربنا و الناس بعد صنائع لنا (15) ؛ ما پرورش يافته ي پروردگارمان هستيم و پس ازآن مردم تربيت شدگان مايند. چگونه چنين نباشد در حالي که هم عيش العلم و موت الجهل(16) ؛ اهل بيت عليهم السلام سبب حيات علم و مرگ جهل هستند. نيز موضع سره و لجأ أمره و عيبه علمه و موئل حکمه و کهوف کتبه و جبال دينه، بهم أقام إنحناء ظهره و أذهب إرتعاد فرائصه(17)؛ ائمه اطهارعليهم السلام جايگاه سر خداوند و نگهبان امر او و برگزيده علم او و مرجع حکم او و پناهگاه کتابهاي او و کوههاي دين خدايند، به واسطه ايشان (ائمه اطهار)، خميدگي پشت دين راست گرديده، لرزش ستونهاي آن نيست مي شود. 5. پروردگار عالم - همان ربي که امور اشيا را تدبير مي کند - يگانه اي است که شريک و همتا ندارد. زيرا ربوبيت از خالقيت جدا نيست و ازآنجا که خالق جهان هستي يکي است، پروردگار و مدبر امور هستي نيز يکتاست. اين وحدت ربوبيت و خالقيت بدان جهت است که ربوبيت همان آفرينش اوصاف اشيا و ايجاد پيوند خاص ميان موجودات است که هر دو چيزي فراتر از خلقت نيست، پس همان دليلي که براي يگانگي خالق گفته شد، عيناً براي يگانگي پروردگار مدبر نيز دلالت مي کند؛ يا وحدت ربوبيت و خالقيت بدان جهت است که ربوبيت تنها براي آفريدگار اشيا سزاوار است. زيرا تدبير و تربيت موجودات و نيز اموري از اين دست که از شئون وجودي هستند، تنها از پديدآورنده سر مي زند و ربوبيت ازآن خالقي است که به مبدأ و منتهاي موجودات و به آنچه براي آنها سودمند يا مضر است، آگاه است، زيرا تدبير موجودات عالم تنها از راه علل خارجي آنها ممکن مي گردد. هر چيزي که از طريق علل و اسباب پديدآمده باشد، فقط به وسيله همان اسباب شناخته مي شود، بنابراين کسي که به اسباب اشيا شناخت نداشته باشد، نمي تواند خودآن اشيا را شناسايي کند و کسي که اشيا و اسباب آنها را نمي شناسد، نمي تواند مدبر امورآنها باشد و اين تدبير تنها براي کسي شدني است که عله العلل آن موجودات باشد؛ يعني کسي که به حقايق موجودات عالم آگاهي دارد، به گونه اي که هيچ ذره اي در عالم از علم او پنهان نيست. بنابراين هيچ کس جز او پروردگار مدبر عالم نيست؛ (قل الله ثم ذرهم في خوضهم يلعبون)(18) ؛ بگو خداوند همه پيامبران را فرستاده است. سپس آنان را در ژرفاي باطل خودشان رها کن تا به بازي سرگرم شوند. ----------------------------------------پي نوشت:[1] توحيد صدوق، ص 270. [2] سوره ي بقره، آيه ي 111. [3] امالي شيخ مفيد، مجلس 30، ص 253. [4] سوره ي آل عمران، آيه ي 18. [5] حکيم سبزواري در حاشيه اسفار ملاصدرا، ج 1، ص 136. [6] مسند امام رضا عليه السلام، ج 1، ص 40. [7] امالي شيخ مفيد، ص255. [8] امالي شيخ مفيد، ص255. [9] همان، ص 256. [10] سوره ي حديد، آيه ي 4. [11] توحيد صدوق، ص430. [12] توحيد صدوق، ص 432. [13] سوره ي رعد، آيه ي 16. [14] سوره ي آل عمران، آيه ي 28. [15] نهج البلاغه، نامه ي 28. [16] همان، خطبه ي 239. [17] همان، خطبه ي 2. [18] سوره ي انعام،آيه ي 91. بخش حريم رضوي





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 871]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن