واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: خرس شب تاب
زیر نور ماه، وسط جنگل خانم خرسه کنار برکه نشسته بود. توی آب نگاهی به هیکل بزرگ خودش کرد و گفت: خوب! تو بزرگ ترین خرس جنگلی! که چی؟ چه فایده؟ نه دوستی، نه رفیقی. «با این هیکل گنده هیج کس جرات نمی کنه نزدیکت بشه، ندیدی دیروز گرگ همین که تو را دید، چه طور فرار کرد؟ ندیدی روباه چه طور توی سوراخ درخت قایم شد؟یک کرم شب تاب از یک علف بالا می رفت. خرسه او را دید و گفت: کاش مثل این کرم شب تاب نوری داشتم و می درخشیدم. با گرگه می رفتم ماهی گیری، روباه را می بردم عسل خوری و خلاصه این که همه با من دوست می شدند.ماه از لابه لای برگ ها او را نگاه می کرد. حرف هایش را شنید و گفت: خوب اگر غصّه ات این است، کاری ندارد. برو خودت را تمیز تمیز بشوی. به موهایت شیره ی درخت سپیدار بزن تا براق شوی، بعد برو بالای درخت، تا من به تو بتابم. آن وقت تو هم برق می زنی. برای خودت می شوی یک خرس شب تاب. خانم خرسه از جا پرید و گفت: راست می گویی خرس شب تاب؟ جانم جان.کمی بعد خرسه تمیز و خوشبو و براق با هر سختی بود، از درخت بالا رفت. ماه به او تابید. او مثل ماه شروع کرد به درخشیدن. نصف جنگل از نور او، روشن روشن شده بود. خرسه از خوشحالی آواز می خواند و می گفت: من خرس شب تابم! شب ها نمی خوابم. تا صبح می تابم. تا صبح می تابم.گرگه لنگ لنگان و عصبانی آمد زیر درخت فریاد کشید: ساکت شو! با این نور تو، همه مرا می بینند و فرار می کنند. تو همه ی شکارهایم را فراری می دهی و سپس سلّانه سلّانه رفت.خرسه دیگر نخواند. کمی ساکت ماند و بعد داد کشید: ای گرگ نادان! حالا که این جور شد، با روباه دوست می شوم تا دلت بسوزد. روباه که توی سوراخ درخت قایم شده بود، سرش را بیرون آورد و گفت: من! من با تو دوست بشوم؟ آن هم با این همه نور؟ ... صد سال سیاه. بعد یک شکلک زشت برایش در آورد و دوید و رفت.
خرسه خیلی ساکت شد. گریه اش گرفته بود. چشم هایش را بست و فکر کرد: من را بگو که فکر می کردم با نورم چه قدر دوست پیدا می کنم. داشت اشکش می چکید که یک دفعه صدایی شنید: پرررر... پررررر. نگاهی کرد، دید که یک شاپرک با بال های براق و رنگارنگ، یک بال توری سبز، یک سوسک طلایی و بعد یک دنیا حشره ی زیبا مثل ماه... همه دور او می چرخند. تازه چند قورباغه ی درختی هم برایش قورقور می کردند. ماهی های نقره ای توی برکه، به خاطر او از آب بیرون پریدند. کرم های شب تاب دورش می چرخیدند و لی لی لی لی می کشیدند. خرس به ماه نگاه کرد. ماه هم به او نگاه کرد و با هم خندیدند. او دوباره شروع کرد به خواندن: من خرس شب تابم. شب ها نمی خوابم. تا صبح می تابم. تا صبح می تابم. من صد تا دوست دارم. من ماه رو دوست دارم. شب ها نمی خوابم تا صبح می تابم.سوسن طاقدیس_سروش خردسالانتنظیم:نعیمه درویشی_تصویر:مهدیه زمردکارمطالب مرتبطکرم کاهودردسر خانم عنکبوتهآقای تنبلعروسی در باغچهگلابی های بلندترین درخت پینه دوزهای تنبل پری کوچولو و عروسک شیشه ای چه روز گرمی! «دخترک و دهکده زیبا» اگه می تونی منو بگیر
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 743]