-خرس شب تاب
زیر نور ماه، وسط جنگل خانم خرسه کنار برکه نشسته بود. توی آب نگاهی به هیکل بزرگ خودش کرد و گفت: خوب! تو بزرگ ترین خرس جنگلی! که چی؟ چه فایده؟ نه دوستی، نه رفیقی. «با این هیکل گنده هیج کس جرات نمی کنه نزدیکت بشه، ندیدی دیروز گرگ همین که تو را دید، چه طور فرار کرد؟ ندیدی روباه چه طور توی سوراخ درخت قایم شد؟یک کرم شب تاب از یک علف بالا می رفت. خرسه او را دید و گفت: کاش مثل این کرم شب تاب نوری داشتم و می درخشیدم. با گرگه می رفتم ماهی گیری، روباه را می بردم عسل خوری و خلاصه این که هم