تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 23 دی 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هر كس نصيحت را بپذيرد، از رسوايى به سلامت مى ماند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

کلینیک زخم تهران

کاشت ابرو طبیعی

پارتیشن شیشه ای اداری

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

خرید یوسی

ساندویچ پانل

ویزای ایتالیا

مهاجرت به استرالیا

میز کنفرانس

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1852339418




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

معجزه یک آدم معمولی


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: معجزه یك آدم معمولی
استاد صفایی حایری
دوستی از یك انتشاراتی دو اتاق گرفت تا فیلم نیاز را آن جا تولید كنیم.نصرت‎‎الله، مسئول انتشاراتی، گاهی كنار پنجره بیرون را نگاه می كرد و سوزناك و با محبت می گفت: شیخ، شیخ... و من تعجب می كردم.روزی پرسیدم: این شیخ كیست؟ گفت: مراد ماست و خیلی دوست داشتنی و عمیق. روزی دیگر پرسیدم: می توانم ببینمش. گفت: ما هر از گاهی می رویم دیدنش، خواستی بیا برویم قم. گفتم: قم؟ مگر ملاست؟ بله آخوند است (قبلش فكر می كردم شاید از این خانقاهی ها باشد).در یك محله فقیرنشین قم، به در باز خانه ای رسیدیم، قالی كهنه آویزان جلوی در را كنار زدیم وارد دو اتاق تودرتو شدیم كه در آن گله گله آدم دورتادور و وسط و كنار آن نشسته بودند و بحث می كردند، شوخی می كردند و می خندیدند، یكی چای می آورد، می خورند و...(قبلش فكر می كردم جایی می رویم كه همه می نشینند و شیخ با تشریفاتی وارد می شود، بعد از او سؤال می پرسند یا او حرف می زند و همه گوش می كنند یا...)مردی كه زیاد می دانست، اما هیچ اقتداری برای خودش جمع نمی كرد. قدرت را توزیع می كرد. او جزو معدود كسانی بود كه تمام كلیشه های من را از یك انسان عالِم شكست.منتظر بودم تا شیخ را ببینم كه سفره آوردند و غذا و كسی غذا آورد و بین جمعیت تقسیم كرد؛ همو به بچه ها سرویس می داد. بعد از غذا سفره را جمع كرد و برد. من از نصرت الله پرسیدم: پس شیخ كجاست؟ گفت: همین بود كه ظرف ها را برد. گفتم: همین كه... گفت: آره. با تعجب یك بار دیگر رفتارهای مردی را كه حالا فهمیده بودم شیخ است مرور كردم، یك آدم معمولی كه هیچ حالت خاصی نداشت غیر از صمیمیت، مهربانی و بی تكلفی. من مبهوت این همه سادگی بودم. كه شیخ بچه بغل آمد و كنار ما نشست؛ با بچه بازی می كرد. سلام و علیك و معرفی، باز هم معمولی معمولی. لحن و رفتار خاصی نداشت. جمعیتی كه بعد از غذا پخش شده بودند توی اتاق، بعضی ها می آمدند با شیخ موضوعی را مطرح می كردند و او چیزهایی می گفت كه فهمیدم خیلی پخته و عمیق حرف می زند. من هم سؤالی آماده كرده بودم. نفهمیدم چرا مطرحش نكردم و فقط به او خیره بودم و به حرف هایش با دیگران گوش می دادم، شاید بیشتر از یك ساعت همین‎طور ادامه یافت. بعد شیخ دوباره رفت و این بار هندوانه آورد، قاچ كرد و تقسیم كرد و من هنوز خیره بودم كه او تخمه هندوانه را لای دو انگشتش فشار می داد و این تخمه‎ها می خورد به چشم من. گفتم: چرا همچی می كند و بعد از حالتش فهمیدم كه می گوید: كجایی خیره نباش زندگیتو بكن.دلبسته این شیخ معمولی شده بودم. باز خواستم ببینمش. تهران كه می آمد، من هم می رفتم جایی كه آمده بود. باز داستان جمع ها و جوان ها و رفتار معمولی شیخ و جواب های عمیق و پخته ای كه شیخ لابه لای این همه سادگی به سؤال ها می داد. جواب ها خیلی عمیق و دقیق بود؛ حرف ها ساده بود، اما سطحی نبود، حتی فكر می كردی آشناست و قبلا آن ها را شنیده ای.من هم شده بودم دوست دار شیخ. خانه مان آمد. موسیقی فیلم مصایب شیرین را برایش گذاشتم. خوب گوش می داد، خیلی خوب. حالتش در گوش دادن بدون این كه تصنعی به‎نظر برسد، عمیق و دقیق بود. خوشش آمد؛ گفت هیچ حس منفی ای ندارد. فیلم «آمادئوس» را كه میلوش فورمن درباره موتزارت موسیقی دان معروف ساخته، گذاشتم تا با هم ببینیم. همان حالت دقیقی را كه در گوش دادن موسیقی داشت در فیلم دیدن هم داشت. شخصیت های فیلم در اولین صحنه ای كه وارد صحنه می شدند، درباره شخصیت شان چیزی می گفت. كشیش كه وارد شد، گفت صداقت و بلاهت. منی كه 10 بار بیشتر این فیلم را دیده بودم می گفتم چقدر تعبیر هایش دقیق و جالب است! تمام فیلم را كه می دیدی تركیب صداقت و بلاهت، دقیق ترین تعبیری بود كه می شد درباره اش به‎كار برد. خوب فیلم می دید.بعدها شمال به خانه مادری ما هم آمد و آن جا جمعیت شلوغ فامیل از كوچك و بزرگ از دیدنش و كنار او بودن لذت بردند و جواب های او به سؤال های‎شان انگار سیراب‎شان می كرد. خواهرم و دامادمان در كار موسیقی بودند. برایش سنتور زدند و تار نواختند. گوش داد. لذت برد و تشكر كرد. با جوان ها رفت فوتبال زیر باران. خیس و گلی برگشتند. با آن ها سر فوتبال جر و بحث می كرد. شوخی می كرد، آخرسر هم كمك كرد دست و پا و لباس های گلی شان را بشویند و بچلانند. در شمال چندباری با او حول و حوش موضوعی كه سؤال داشتم، صحبت هایی كردیم، اما سؤالم را نپرسیدم. روزی در تهران، بعد از یك جلسه كه جایی صحبت داشت، گفت: وسیله داری؟ گفتم: نه. گفت: با ما بیا می رسانیمت. بچه ها را به تعداد زیاد و فشرده سوار پیكان كرد آخرش من را فرستاد تو و بعد به من فشار آورد تا جا برای خودش هم باز شود كنارم كه جا گرفت، در گوشم جمله ای گفت كه جواب سؤال من بود كه مدت ها دنبالش می گشتم. دیوانه كننده بود؛ درست زده بود به خال. اما به روی خودش نمی آورد كه به اساسی ترین سؤال زندگی من جوابی گره گشا داده است و سر شوخی با بقیه بچه ها را باز كرد.من مبهوت این همه سادگی بودم. كه شیخ بچه بغل آمد و كنار ما نشست؛ با بچه بازی می كرد. سلام و علیك و معرفی، باز هم معمولی معمولی. لحن و رفتار خاصی نداشت. جمعیتی كه بعد از غذا پخش شده بودند توی اتاق، بعضی ها می آمدند با شیخ موضوعی را مطرح می كردند و او چیزهایی می گفت كه فهمیدم خیلی پخته و عمیق حرف می زند.بعدها با او سفرها رفتم، به مشهد و جاهای دیگر. بحث انتقال معرفت را كه در مشهد می گفت خیلی عمیق بود. او تجربه تازه ای برای من بود. مردی كه زیاد می دانست، اما هیچ اقتداری برای خودش جمع نمی كرد. قدرت را توزیع می كرد. او جزو معدود كسانی بود كه تمام كلیشه های من را از یك انسان عالِم شكست. در برخوردهایش و حتی فوتبال بازی كردنش زندگی را یاد می داد. آن قدر ظرفیت داشت كه آدم های زیاد با سلیقه های متنوع را كنار هم جمع كند. مدیر فرهنگی نشد و اگر می شد خیلی می توانست مؤثر باشد. این روزها كه ما خیلی از عرصه ها را باخته ایم و در عرصه هنر و سینما و بازار ویدئو و... تسلیم واردات شده ایم، كاش می شد كسی مثل او بالاسر فرهنگ ما بود، شخصیت هایی مثل او كه بتوانند همه را جمع كنند تا در یك فضای گرم و صمیمی خلاقیت ها بروز كند. تنظیم: شکوری_گروه دین و اندیشه تبیانمنبع:هفته نامه پنجره، نویسنده : علیرضا داوود نژاد





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 167]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن