واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: خدا كند جنازه من به دست شما نرسدپرندهای كه به پرواز همسایگی خورشید عادت كرده است، هرگز با خاک خو نمیگیرد و در قفس نمیگنجد. علی نیز به زیستن در فضای روحانی جبههها خو گرفته بود. چند روزی بود كه به شهر آمده بود اما آرام و قرار نداشت، غم فراق یاران و میدان جنگ بی قرارش كرده بود. همیشه این چنین بود، آن گاه كه عازم جبهه میشد، سایه اندوه از چهرهاش محو میشد، گونه هایش گل میانداخت و آن زمان بود كه میتوانستی شادی را، شادی حقیقی را آشكارا در چهرهاش ببینی.
در دفتر خاطراتش نوشته بود: "متاسفانه امروز مجبور شدم، پوتینهای جبهه را واكس بزنم و خاک جبهه را از روی این پوتینها پاک كنم، كه این برایم فوقالعاده دردناک است!" شب فردایی كه میخواست، عازم جبهه شود وسایل سفرش را مرتب میكرد. لباس پاره پارهای را كه در زمان محاصره و آزادی سوسنگرد پوشیده بود، در ساک نهاد. در این زمان مسئول طرح عملیات قرارگاه خاتمالانبیا(ص) بود، گفتم: محال است شما را بگذارند به جلو بروید." گفت: "این بار با اجازه بسیجی ها به عملیات میروم، نمیخواهم پشت بیسیم باشم." گفتم: حالا چرا لباسهای سوسنگرد؟" با لحنی خاص گفت: "میخواهم حالا كه پیش خدا میروم، بگویم، خدایا، اینها جای گلوله است، بالاخره ما هم تو جبهه بودهایم." صبح دم عازم بود. وقتی از من خداحافظی میكرد، مرا به حضرت زهرا(س) قسم داد و گفت: "مرا حلال كنید، من پدر خوبی برای بچهها و همسر خوبی برای شما نبودهام!" گفتم: "باشد" گفت: "این طوری نمیشود باید از صمیم قلب حلالم كنی، من مطمئنم كه دیگر برنمیگردم!" علی رفت و من ماندم و انتظار. علی با حال و هوایی دیگر منزل و شهر را ترک كرد. من ماندم و فكر این كه علی خودش در آخرین لحظات خداحافظی گفت: "مطمئنم كه دیگر برنمیگردم!" یادم آمد كه قبل از رفتنش، با هم به زیارت مزار شهدا رفتیم. وقتی از كنار مزار شهیدان میگذشتیم، رو به من كرد و گفت: "خدا كند جنازه من به دست شماها نرسد." گفتم: "چرا؟" گفت: "برادران، بسیار به من لطف دارند و میدانم كه وقتی به زیارت مزار شهیدان میآیند، اول به سراغ من خواهند آمد، اما قهرمانان واقعی جنگ شهیدان بسیجیاند... دوست ندارم حتی به اندازه یک وجب از این خاک مقدس را اشغال كنم، تازه اگر هم جنازهام به دستتان رسید، یک تكه سنگ جهت شناسایی خودتان روی مزارم بگذارید و بس!" قبل از رفتنش، با هم به زیارت مزار شهدا رفتیم. وقتی از كنار مزار شهیدان میگذشتیم، رو به من كرد و گفت: "خدا كند جنازه من به دست شماها نرسد." گفتم: "چرا؟" ده روز از رفتنش میگذشت كه تلفن كرد و پس از سلام و احوالپرسی گفت: "دارم میروم برای دعای ندبه، سلام ما را به مردم برسانید و بگویید رزمندگان را دعا كنند و به حضرت زهرا(س) متوسل شوند." وقتی از توسل به حضرت زهرا(س)سخن میگفت، حدس زدم كه شاید رمز عملیات یا زهرا(س) باشد. هر روز منتظر خبر عملیات بودیم كه پس از چند روز علی زنگ زد و برای آخرین بار صدایش را شنیدم: "مرا حلال كن!" گریهام گرفت و حال آن كه تا آن روز پشت گوشی گریه نكرده بودم. علی ناراحت شد و گفت: "گریه نكنید، این آرزوی هر مسلمان پیرو امام حسین(ع) است كه به فیض شهادت برسد." بعد مسیر سخن را به طنز تغییر داد تا مرا خوشحال كند: "قول میدهم آخرت شفاعت شما را بكنم و... مسئولیت حوریان را به شما بدهم!" مكالمه ما تمام شد، اما اندوه دلم را میفشرد، از دست خودم ناراحت بودم كه چرا گریه كردم و باعث ناراحتی او شدم. دوباره تماس گرفتم تا عذرخواهی كنم كه گفتند: "برادر تجلایی از پادگان رفته است..." (راوی: همسر شهید)
سردار دلاور سپاه اسلام شهید علی تجلاییعلی تجلایی در روز پنجم مرداد ماه سال 1338 در تبریز دیده به جهان گشود. در سال 1344 قدم به عرصه علم و دانش نهاد و موفق به دریافت دیپلم از دبیرستان تربیت تبریز گشت. از سال 1356 فعالیتهای مبارزاتی خود را آغاز نموده، پس از مدتی توسط ساواک دستگیر شد. در سال 1358 وارد سپاه پاسداران شد و در لباس سبزگونه دشت شقایق، به عنوان مربی آموزش پادگان سید الشهدا (ع) انجام وظیفه نمود. برای مبارزه با نیروهای ضد انقلاب به کردستان رفته، سپس در مهاجرت به افغانستان، اولین مرکز آموزش فرماندهی مجاهدین افغانی در داخل کشور افغانستان را تأسیس نمود. با شروع جنگ تحمیلی به ایران بازگشت و در نبرد هلاویه و حماسه سوسنگرد با عنوان فرمانده عملیات و معاون عملیاتی سپاه شرکت کرد. در طول سالهای جنگ تحمیلی و در جبهههای پیرانشهر در عملیاتهای بسیاری شرکت نمود و مسئولیتهای مختلفی را بر عهده گرفت. او به عنوان مسئول طرح و عملیات قرارگاه خاتم (ص) در تاریخ 25/12/1363 در شرق دجله و در عملیات بدر، بر اثر اصابت تیر به ناحیه قلب، به ملکوت سرخ شهادت رسید.بخشی از وصیتنامه شهید : برادران پاسدارم! امیدوارم با بزرگواری خودتان این بنده ذلیل خدا را عفو کنید. سفارشی چند از مولایمان علی (ع) برای شما دارم. در همه حال پرهیزگار باشید و خدا را ناظر و حاضر بر اعمال خود بدانید. یاور ستمدیدگان و مستمندان جامعه و یاور تمامی مستضعفان باشید، مبادا یتیمان و فرزندان شهدا را فراموش کنید. سلسله مراتب و اطاعت از مسئولین را با توجه به اصل ولایت رعایت کنید. در هر زمان و هر مکان، با دست و زبان و عمل، امر به معروف و نهی از منکر کنید. برادران مسئول! که به طور مستمر در جهت پیشبرد اهداف انقلاب، شبانه روزی فعالیت میکنید، به عدالت در کارهایتان و تصمیمگیریهایتان به عنوان یک مرز ایمان داشته باشید. عدالت را فدای مصلحت نکنید، پرحوصله باشید و در برآوردن حاجات و نیازهای آنها بکوشید. در قلب خود، مهربانی و لطف به مردم را بیدار کنید و طوری رفتار نکنید که از شما کراهت داشته باشند. برایم الهام شده که این بار اگر خداوند رحمان و رحیم بخواهد، به فیض شهادت نائل خواهم آمد.منابع :روزنامه جمهوری اسلامیپایگاه اطلاع رسانی مفقودین تنظیم برای تبیان :بخش هنر مردان خدا - سیفی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 292]