تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 6 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):آيا به چيزى با فضيلت تر از نماز و روزه و صدقه (زكات) آگاهتان نكنم؟ و آن اصلاح م...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

بهترین وکیل تهران

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

خرید یخچال خارجی

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

سلامتی راحت به دست نمی آید

حرف آخر

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

کپسول پرگابالین

خوب موزیک

کرکره برقی تبریز

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

سایت ایمالز

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1812737014




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

اسماعیل تو کیست؟


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: اسماعيل تو کيست؟
عيد قربان
عيد قربان كه پس از وقوف در عرفات (مرحله شناخت) و مشعر (محل آگاهي و شعور) و منا (سرزمين آرزوها، رسيدن به عشق) فرا مى رسد، عيد رهايى از تعلقات است. رهايى از هر آنچه غيرخدايى است. در اين روز حج گزار، اسماعيل وجودش را، يعنى هر آنچه بدان دلبستگى دنيوى پيدا كرده قربانى مى كند تا سبكبال شود.اکنون در منايي، ابراهيمي، و اسماعيلت را به قربانگاه آورده اي اسماعيل تو کيست؟ چيست؟ مقامت؟ آبرويت؟ موقعيتت، شغلت؟ پولت؟ خانه ات؟ املاكت؟ ... ؟اين را تو خود مي داني، تو خود آن را، او را – هر چه هست و هر که هست – بايد به منا آوري و براي قرباني، انتخاب کني، من فقط مي توانم نشانيهايش را به تو بدهم:آنچه تو را، در راه ايمان ضعيف مي کند، آنچه تو را در "رفتن"، به "ماندن" مي خواند، آنچه تو را، در راه "مسئوليت" به ترديد مي افکند، آنچه تو را به خود بسته است و نگه داشته است، آنچه دلبستگي اش نمي گذارد تا " پيام" را بشنوي، تا حقيقت را اعتراف کني، آنچه ترا به "فرار" مي خواند. آنچه ترا به توجيه و تاويل هاي مصلحت جويانه مي کشاند، و عشق به او، کور و کرت مي کند؛ ابراهيمي و "ضعف اسماعيلي" ات، ترا بازيچه ابليس مي سازد. در قله بلند شرفي و سراپا فخر و فضيلت، در زندگي ات تنها يک چيز هست که براي بدست آوردنش، از بلندي فرود مي آيي، براي از دست ندادنش، همه دستاوردهاي ابراهيم وارت را از دست مي دهي، او اسماعيل توست، اسماعيل تو ممکن است يک شخص باشد، يا يک شيء، يا يک حالت، يک وضع، و حتي، يک " نقطه ضعف"!در عمر دراز ابراهيم، که همه در سختي و خطر گذشته، اين روزها، روزهاي پايان زندگي با لذت " داشتن اسماعيل" مي گذرد، پسري که پدر، آمدنش را صد سال انتظار کشيده است، و هنگامي آمده است که پدر، انتظارش نداشته است!اما اسماعيل ابراهيم، پسرش بود!سالخورده مردي در پايان عمر، پس از يک قرن زندگي پر کشاکش و پر از حرکت، همه آوارگي و جنگ و جهاد و تلاش و درگيري با جهل قوم و جور نمرود و تعصب متوليان بت پرستي و خرافه هاي ستاره پرستي و شکنجه زندگي. جواني آزاده و روشن و عصياني در خانه پدري متعصب و بت پرست و بت تراش! و در خانه اش زني نازا، متعصب، اشرافي: سارا.و اکنون، در زير بار سنگين رسالت توحيد، در نظام جور و جهل شرک، و تحمل يک قرن شکنجه "مسئوليت روشنگري و آزادي"، در "عصر ظلمت و با قوم خوکرده با ظلم"، پير شده است و تنها، و در اوج قله بلند نبوت، باز يک " بشر" مانده است و در پايان رسالت عظيم خدايي اش، يک " بنده خدا" ، دوست دارد پسري داشته باشد، اما زنش نازا است و خودش، پيري از صد گذشته، آرزومندي که ديگر اميدوار نيست، حسرت و يأس جانش را مي خورد، خدا، بر پيري و نااميدي و تنهايي و رنج اين رسول امين و بنده وفادارش – که عمر را همه در کار او به پايان آورده است، رحمت مي آورد و از کنيز سارا – زني سياه پوست – به او يک فرزند مي بخشد، آن هم يک پسر! اسماعيل، اسماعيل، براي ابراهيم، تنها يک پسر، براي پدر، نبود، پايان يک عمر انتظار بود، پاداش يک قرن رنج، ثمره يک زندگي پرماجرا.و اکنون، در برابر چشمان پدر چشماني که در زير ابروان سپيدي که بر آن افتاده، از شادي، برق مي زند مي رود و در زير باران نوازش و آفتاب عشق پدري که جانش به تن او بسته است، مي بالد و پدر، چون باغباني که در کوير پهناور و سوخته ي حياتش، چشم به تنها نو نهال خرّم و جوانش دوخته است، گويي روئيدن او را، مي بيند و نوازش عشق را و گرماي اميد را در عمق جانش حس مي کند.
عيد قربان
در عمر دراز ابراهيم، که همه در سختي و خطر گذشته، اين روزها، روزهاي پايان زندگي با لذت " داشتن اسماعيل" مي گذرد، پسري که پدر، آمدنش را صد سال انتظار کشيده است، و هنگامي آمده است که پدر، انتظارش نداشته است!اسماعيل اكنون نهالي برومند شده است، در اين ايام ، ناگهان صدايي مي شنود :"ابراهيم! به دو دست خويش، کارد بر حلقوم اسماعيل بنه و بکُش"!مگر مي توان با کلمات، وحشت اين پدر را در ضربه آن پيام وصف کرد؟ابراهيم، بنده ي خاضع خدا، براي نخستين بار در عمر طولاني اش، از وحشت مي لرزد، قهرمان پولادين رسالت ذوب مي شود، و بت شکن عظيم تاريخ، درهم مي شکند، از تصور پيام، وحشت مي کند اما، فرمان فرمان خداوند است. جنگ! بزرگترين جنگ، جنگِ در خويش، جهاد اکبر! فاتح عظيم ترين نبرد تاريخ، اکنون آشفته و بيچاره! جنگ، جنگ ميان خدا و اسماعيل، در ابراهيم.دشواري "انتخاب"!کدامين را انتخاب مي کني ابراهيم؟! خدا را يا خود را ؟ سود را يا ارزش را؟ پيوند را يا رهايي را؟ لذت را يا مسئوليت را؟ پدري را يا پيامبري را؟ بالاخره، "اسماعيلت" را يا " خدايت" را؟انتخاب کن! ابراهيم.در پايان يک قرن رسالت خدايي در ميان خلق، يک عمر نبوتِ توحيد و امامتِ مردم و جهاد عليه شرک و بناي توحيد و شکستن بت و نابودي جهل و کوبيدن غرور و مرگِ جور، و از همه جبهه ها پيروز برآمدن و از همه مسئوليت ها موفق بيرون آمدن ... اي ابراهيم! قهرمان پيروز پرشکوه ترين نبرد تاريخ! اي روئين تن، پولادين روح، اي رسولِ اُلوالعَزْم، مپندار که در پايان يک قرن رسالت خدايي، به پايان رسيده اي! ميان انسان و خدا فاصله اي نيست، "خدا به آدمي از شاهرگ گردنش نزديک تر است"، اما، راه انسان تا خدا، به فاصله ابديت است، لايتناهي است! چه پنداشته اي؟" اي ابراهيم! خداوند از ذبح اسماعيل درگذشته است، اين گوسفند را فرستاده است تا بجاي او ذبح کني، تو فرمان را انجام دادي"!اکنون ابراهيم است که در پايان راهِ دراز رسالت، بر سر يک "دو راهي" رسيده است: سراپاي وجودش فرياد مي کشد: اسماعيل! و حق فرمان مي دهد: ذبح! بايد انتخاب کند!اکنون، ابراهيم دل از داشتن اسماعيل برکنده است، پيام پيام حق است. اما در دل او، جاي لذت" داشتن اسماعيل" را، درد "از دست دادنش" پر کرده است. ابراهيم تصميم گرفت، انتخاب کرد، پيداست که "انتخابِ" ابراهيم، کدام است؟ "آزادي مطلقِ بندگي خداوند"!ذبح اسماعيل! آخرين بندي که او را به بندگي خود مي خواند!زنده اي که تنها به خدا نفس مي کشد!آنگاه، به نيروي خدا برخاست، قرباني جوان خويش را – که آرام و خاموش، ايستاده بود، به قربانگاه برد... و پيامي که:" اي ابراهيم! خداوند از ذبح اسماعيل درگذشته است، اين گوسفند را فرستاده است تا بجاي او ذبح کني، تو فرمان را انجام دادي"!برگرفته از: مناسک حج، دکتر علي شريعتيتهيه: شکوري





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 285]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن