واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا: به سرعت از اتوبوس پياده مي شود. پله هاي ساختمان چهار طبقه را که از قضا آسانسور هم ندارد دو تا يکي مي پيمايد. کيف و کلاسورش را روي تخت مي اندازد و به آشپزخانه مي رود. درست کردن شام امشب با اوست. شامي براي پنج نفر. سيما دانشجوي رشته ادبيات است همانطور که پياز سرخ مي کرد گفت: پس فردا امتحان آرايه هاي ادبي دارم و هنوز نصف کتاب را هم نخوانده ام. وقتي به او پيشنهاد کردم به جاي گذراندن وقتش در آشپزخانه به درسش برسد سري تکان داد و گفت: شام امشب دانشگاه گوشت چرخ کرده با برنج است که بوي چربي آن از دو کيلومتري به مشام مي رسد. لحظاتي بعد صداي حرف زدن و خنديدن چند دختر ديگر به گوشم رسيد. سرم را از آشپزخانه بيرون کردم و دخترهايي کلاسور و کيف بدست ديدم که گروه گروه وارد طبقه چهارم مي شدند . به سيما گفتم انگار بچه ها آمدند. با عجله گفت: واي هنوز شام حاضر نيست. سيما را که با عجله عدس پلو درست مي کرد به حال خود گذاشتم و به اتاقش رفتم. اتاقي کمي بزرگتر از سه در چهار، چهار تخته با چهار کمد ديواري، يک ايوان کوچک که به زحمت بند لباس را در آن جا داده بودند. تخت ها دو طبقه بود و در ديوار چسبيده به آن چهار نوع نقش و نگار وجود داشت. گل خشک شده ، عکس يک نوزاد، عکس خانم و آقايي که احتمالا پدر و مادر يکي از بچه ها بودند. تصويري از تابلوي ظهر عاشورا و ... در حاليکه به محو تماشاي اتاق بودم صداي يکي از دخترها مرا به خود آورد ؛ شما هماني هستيد که سيما معرفي کرده وقتي جواب مثبت دادم گفت: من مي روم چاي بگذارم روي تخت يکي از بچه ها نشستم و از آنها خواستم در مورد زندگي خوابگاهي بگويند: کژال که از ساري براي تحصيل به سمنان آمده گفت: سخت ترين لحظه زندگي خوابگاهي آن موقعي است که پدر و مادرت تو را اينجا مي گذارند و مي روند بعد تو مي ماني و خودت. بايد گليمت را از آب بکشي بيرون. تازه مي فهمي که بايد پولت را حساب شده خرج کني تا آخر ماه درمانده نشوي . بايد مواظب خوردني هايت که در يخچال مشترک آشپزخانه گذاشته اي باشي تا تک نرود. مهديه هم اتاقي ديگرشان گفت: مهمترين بحث زندگي خوابگاهي، هم اتاقي است. واي به حالت مي شود اگر هم اتاقي ات با روحيات تو نسازد يا تو با روحيات تو نسازي . آن وقت زندگي با او در يک اتاق سه در چهار جهنم مي شود. مهديه از يکي از هم اتاقي هاي سابقش دل خوشي ندارد و تعريف مي کند که او وقتي درس مي خواند بايد راديو يا ضيط صوت روشن مي بود وگرنه نمي توانست درس بخواند در حاليکه من براي درس خواندن احتياج به سکوت دارم. هميشه هم که نمي توانستم بروم کتابخانه دانشگاه يا نمازخانه خوابگاه براي همين چند بار سر اين موضوع درگير شديم آخر هم اتاقم را عوض کردم. الهه مهمترين مشکل زندگي خوابگاهي بي توجهي به امکانات جنبي خوابگاه ها مي داند و مي گويد: بيشتر خوابگاهها به سبک مسافرخانه ساخته شده. چند اتاق کوچک در يک طبقه با آشپزخانه و سرويس هاي بهداشتي مشترک. نه زمين ورزشي، نه محوطه سازي زيبايي ، نه سايت کامپيوتر مجهزي ، نه کتابخانه اي غني. پس چطور انتظار مي رود که جواني که براي تحصيل آمده روحيه با نشاطي هم داشته باشد. همه اين امکاناتي که گفتم در خود دانشگاه وجود دارد و بسيار هم خوب است ولي بخش زيادي از وقت ما در خوابگاه مي گذرد . مخصوصا ما که در خوابگاه هاي خارج شهر زندگي مي کنيم و فاصله مان تا مرکز شهر بسيار زياد است. براي رفتن به مرکز شهر بايد حتما از اتوبوس هاي دانشگاه استفاده کنيم يا منتظر آمدن تاکسي بمانيم که بچه هاي خودمان را از شهر به خوابگاه مي آورد. به همه اين مشکلات بايد ساعت ورود و خروج را هم اضافه کنيم اگر قرار است ما دانشجويان دختر سر ساعت هفت،هشت يا 9 شب در خوابگاه باشيم پس بايد امکاناتي مثل اينترنت پر سرعت ، وسايل ورزشي ، کتاب هاي مفيد و ... برايمان تهيه شود. در اين لحظه سيما و هم اتاقي هايش با يک سيني چاي وارد اتاق شدند. سيما بلافاصله بعد از ورود به اتاق سراغ کتاب آرايه هاي ادبي رفت و گفت: شام تا نيم ساعت ديگه حاضره و سپس عذرخواهي کرد که بايد درس بخواند از اتاق بيرون رفت. دوست ديگرشان پس از تعارف چاي از سايرين پرسيد چي ها گفتيد که من ديگر نگويم وقتي در جريان آنچه گفتيم و شنيديم قرار گرفت گفت: همين اتاق ما را نگاه کن مثلا امشب سيما امتحان دارد اما چون ما با او هم رشته اي نيستيم خيال ما راحت است با اينکه برخي خوابگاه ها يکسان بودن رشته هم اتاقي ها را رعايت مي کنند اما در خوابگاه ما در بعضي اتاق ها رعايت نمي شود و خب مشکلاتي را هم در پي دارد. مهديه که خود دانشجوي سال آخر است مهمترين تجربه چهار سال زندگي خوابگاهي خود را توانايي دانشجو در نه گفتن دانست و گفت: در اين چهار سال بارها بر سر دو راهي انتخاب قرار گرفتم: اين مهماني را بروم يا نه؟ به پيشنهاد دوستم به اين رستوران بروم يا نه ؟ با اين خانم هم اتاق شوم يا نه؟ بروم خانه مستقل اجاره کنم يا نه؟ تلفن فلاني را جواب بدهم يا نه؟ هديه بهماني را قبول کنم يا نه؟ و هزاران سوال ديگر. اگر مي خواستم به همه اينها بله بگويم نمي توانستم در يک شهر غريب بدون حضور بزرگترهايم دوام بياورم و از راه راست دور مي شدم. عدس پلويي که سيما پخته بود به حق خوشمزه بود. بعد از چند سال دوباره ياد دوران خوابگاه نشيني خودم افتادم. همان روزها و شب هايي که بخاطر امتحانات ظرف هاي غذا چند روز نشسته باقي مي ماند. صبح هايي که دير از خواب بيدار مي شديم و به اتوبوس دانشگاه نمي رسيديم و خودمان را دوان دوان به کلاس مي رسانديم. شب هايي که از خستگي ناي بالا رفتن از پله ها را نداشتيم. شب هاي سخت امتحان، شب هاي شاد تولد بچه ها، موقع شام همگي به اين نتيجه رسيديم که مهمترين مزيت زندگي خوابگاهي همين درست شدن دستپخت بچه هاست. موقع رفتن، سيما کتاب به دست مرا بدرقه کرد. ساير دانشجويان يا خواب بودند يا در اتاق تلويزيون برنامه تماشا مي کردند بعضي هايشان هم در محوطه درس مي خواندند. در دلم گفتم زندگي با طعم خوابگاه بهترين دوره زندگي شماست با همه سختي هايش سي و يکم ارديبهشت تا ششم خرداد هفته خوابگاه هاي دانشجويي نامگذاري شده است.ک/4 7340/599
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 452]