واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی:
جهيزيه دختر پيامبر (ص) 1 – يك تختخواب كه از پوست خز بافته شده بود. 2 – پيراهن هفت درهمي 3 – يك روسري چهاردرهمي 4 – يك حوله سياه خيبري 5 – دو عدد تشك كتاني كه يكي از پشم گوسفند و ديگري از ليف خرما پر شده بود. 6 – چهار بالش كه روكش آن چرم طائف بود و از پوشال علف اذخر پر شده بود.7 – يك پرده پشمين 8 – يك قطعه حصير هجري 9 – يك عدد آسياب دستي 10 – يك طشت مسي 11 – يك مشك چرمي براي آبكشي 12 – يك قدح (باديه)براي شيردوشي 13– يك ظرف آبخوري 14 – يك آفتابه قيراندود شده 15 – يك طشت لباسشويي 16 – يك خمره سبزرنگ براي ذخيره آب 17 – دو كوزه گلي و سفالي 18 – يك عدد پوست براي فرش 19 – يك عبا.اين تمام جهيزيه حضرت زهرا (س) بود كه از فروش زره حضرت امير (ع) خريداري شد. شادماني در عروسي جاي هيچ ترديدي نيست كه زمان عروسي، وقت شادي كردن و شاد بودن است و مكان عروسي، محل بزم و شاديآفريني است. سرور و فرح در فرهنگ اسلام پذيرفته است و اهل بيت پيامبر اكرم (ص) فرمودند: «در وقت سرور و فرح ما شادمان باشيد».از امام صادق (ع) نقل شده است كه :«شب عروسي حضرت زهرا (س)، رسول اكرم (ص) صداي دف را شنيد و از همسرش امسلمه پرسيد: اين صداي چيست؟ امسلمه عرض كرد: «اي رسول خدا! اين اسما، دختر عميس است كه دف ميزند تا با اين كار فاطمه (س) را شاد كند؛ چرا كه دوست نداريم فاطمه (س) اينگونه تصور كند حال كه مادرش فوت كرده، كسي به امور او نميپردازد.»سپس رسول خدا (ص) سرش را به سوي آسمان بلند كرد و براي اسما اينگونه دعا كرد: بارالها! به اسما شادي و فرح عنايت فرما، كما اينكه او دخترم فاطمه را شاد ميكند. سپس اسما را فراخواند و فرمود: هنگام دف چه ميخوانيد؟ اسما پاسخ داد: ما نميدانيم كه چه ميگوييم و تنها از اين كار شادي فاطمه (س) را اراده كرديم. رسول خدا (ص) فرمود: «كلمات قبيح و زشت نگوييد». خاطرات ازدواج اولين هديه اولين بار در جشن تولدم همسرم به من يك پودر لباسشويي كادو شده به جاي انگشتر طلا داد! من هم به تلافي در اولين سالگرد تولد همسرم، دو بسته كاغذ كلاسور كادو شده به او دادم. حقيقتش اولش براي من سخت بود، اما كمكم، هديههاي ساده و كاربردي، اما پيشبيني نشده و هيجانانگيز و صد البته در وسع جيب خودمان برايمان يك عادت شيرين شد، طوري كه توي فاميل هم هروقت به كسي هديهاي ميدهيم، همه منتظرند كه جعبه مهتابي، لامپ و يا چيزهايي از اين قبيل از كادو بيرون بيايد. دو ترم خانهداري قرار گذاشتيم كه تا گرفتن ليسانس همسرم، بچهدار نشويم، اما نشد. در ترم آخر تحصيل خانمم، نصف روز را مرخصي ميگرفتم و خانهداري و بچهداري ميكردم، خدايي ليسانس گرفتن و كار كردن و ازدواج و قرض وبدهي و ... يك طرف، دو ترم خانهداري هم يك طرف... اولين تماس دو، سه ساعتي از عقدمان ميگذشت، من فكر كردم حالا كه او به من محرم است، اگر دست مرا بگيرد، چه ميشود؟! در همين فكرها بودم كه اذان مغرب از راديو پخش شد و مردي كه حالا دو، سه ساعت بود، همسرم شده بود به نماز ايستاد و من به تقليد از كساني كه ميشناختم، سريع رفتم و اولين نماز جماعت را به همسرم اقتدا كردم. نماز كه تمام شد، همسرم انگار كه فكر مرا خوانده باشد، برگشت و دستهايش را دراز كرد و گفت: «قبول باشد». مرنج و مرنجان براي عقد، خدمت يكي از روحانيون مشهور شهر رفتيم، قبل از عقد چند توصيه كوتاه، اما عجيب كرد. يكي از بهيادماندنيترين آن توصيهها اين دو واژه بود: «مرنج و مرنجان!» باور نكن انتقام مهري رو به دوستش كرد و گفت: هوشنگ پسرخالهام هر وقت با من شطرنجبازي ميكرد از من ميبرد، من هم نسبت به او كينه شديدي پيدا كرده بودم و همين باعث شد كه پيشنهاد ازدواجش را قبول كردم تا از او انتقام بگيرم! همدرد اولي: من عاشقم، اما نميتوانم از پس مخارج عروسي برآيم. دومي: من هم همينطور، اما من مهريه و خرج طلاق را ندارم. مژده چند ماهي از عروسي زوج جوان نگذشته بود، روزي عروس خانم رو به همسرش كرد و گفت: عزيزم خبر خوشي دارم، ما به زودي سه نفر خواهيم شد، مرد كه از شادي داشتن فرزند نميدانست چه ميكند، زود گفت: عزيزم، چند وقت ديگر؟ گفت: همين فردا!... بله، فردا مادرم پيش ما ميآيد و براي هميشه نزد ما ميماند. نقاشي وقتي در دربار يكي از سلاطين فرنگستان، براي پذيرايي سفير عثماني تشريفات عمده فراهم آورده بودند، خانمهاي محترمه كه اغلب صورت خود را با سرخاب و سفيدآب آرايش داده بودند، حضور داشتند، يكي از سفير پرسيد: كدام يك از اين خانمها به نظر شما زيباتر هستند؟ پاسخ داد: من از نقاشي سررشته ندارم و نميتوانم تشخيص بدهم كه كداميك از اين خانمها، صورت خود را بهتر رنگآميزي و نقاشي كرده است! باريكتر از مو روز خواستگاري دخترشان بود، قرار بود مهريه مشخص شود، خانواده داماد وقتي كه شنيدند، خانواده عروس ميگويند 800 سكه طلا، شوكه شدند، اما به احترام پسرشان و اينكه مراسم به هم نخورد، پذيرفتند، اما دائما اين مسئله را به پسرشان گوشزد ميكردند كه اين رسمش نيست و پسر هم چيزي نگفت... 8 سال بعد براي خواستگاري پسرشان رفتند، دامادشان هم در مراسم حاضر بود، به محض اينكه خانواده دختر گفتند 700 سكه ،رنگ از رخسارشان پريد، مگر ميشود، چه خبره؟ 250 سكه طلا كافي است و خانواده عروس هم پذيرفتند، اما يكي از پدر و مادر داماد نپرسيد كه والدين محترم، 8 سال پيش مهريه دختر خانمتان چقدر بود؟ بگذريم، گذشتهها، گذشته است... سمیه جلالی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 450]