تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 29 اسفند 1403    احادیث و روایات:  امام رضا (ع):هر كس ماه رمضان يك آيه از كتاب خدا را قرائت كند مثل اينست كه درماههاى ديگر تمام قرآن را...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

خرید پرینتر سه بعدی

سایبان ماشین

armanekasbokar

armanetejarat

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

بانک کتاب

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

خرید از چین

خرید از چین

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

خودارزیابی چیست

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

خرید یوسی

مهاجرت به استرالیا

ایونا

تعمیرگاه هیوندای

کاشت ابرو با خواب طبیعی

هدایای تبلیغاتی

خرید عسل

صندوق سهامی

تزریق ژل

خرید زعفران مرغوب

تحصیل آنلاین آمریکا

سوالات آیین نامه

سمپاشی سوسک فاضلاب

بهترین دکتر پروتز سینه در تهران

صندلی گیمینگ

دفترچه تبلیغاتی

خرید سی پی

قالیشویی کرج

سررسید 1404

تقویم رومیزی 1404

ویزای توریستی ژاپن

قالیشویی اسلامشهر

قفسه فروشگاهی

چراغ خطی

ابزارهای هوش مصنوعی

آموزش مکالمه عربی

اینتیتر

استابلایزر

خرید لباس

7 little words daily answers

7 little words daily answers

7 little words daily answers

گوشی موبایل اقساطی

ماساژور تفنگی

قیمت ساندویچ پانل

مجوز آژانس مسافرتی

پنجره دوجداره

خرید رنگ نمای ساختمان

ناب مووی

خرید عطر

قرص اسلیم پلاس

nyt mini crossword answers

مشاوره تبلیغاتی رایگان

دانلود فیلم

قیمت ایکس باکس

نمایندگی دوو تهران

مهد کودک

پخش زنده شبکه ورزش

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1866409404




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

انصراف فرهاد از ازدواج با مهتاب پشت پرده تشكيلات (خاطرات عضو سابق فرقه بهائيت) - 72


واضح آرشیو وب فارسی:کيهان: انصراف فرهاد از ازدواج با مهتاب پشت پرده تشكيلات (خاطرات عضو سابق فرقه بهائيت) - 72
نوشته : سعيد سجادي
اشاره:
پيشتر خوانديم كه فرهاد به منزل جناب سرهنگ رفت و متوجه شد كه مرجان ازدواج نكرده. كسي با مرجان درباره آنچه برايش اتفاق افتاده صحبت كرد و گفت كه به طور اجباري با مهتاب نامزد كرده است و مي خواهد دوستانه از او جدا شود. مرجان از فرهاد خواست كه برود و مهتاب را خوشبخت كند و او را نا اميد نكند. ادامه ماجرا:
گفتم:
«ما تا الآن عروسك خيمه شب بازي محفل بوديم، اما اگر تو بخواهي مي توانيم از چنگال اين اختاپوس رها بشويم. »
مرجان گفت:
«اين حرف را نزن؛ چون آنها به محض آنكه اراده كردند، تو را بازيچه خودشان كردند و خانواده اي را ويران كردند، الآن هم احساس مي كنم تو نمي تواني جلوي آنها بايستي، شما انگيزه سفر داري، اما مهياي سفر نيستي، اين سفر مرد راه مي خواهد اما شما نمي تواني از تعلقات انساني ات چشم بپوشي. اميدوارم آن روز فرا برسد، روزي كه تو با اعتماد به نفس كامل از اينها ببري. »
گفتم:
«بيا و حداقل براي جبران گذشته هم كه شده رضايت بده تا دوباره. . . »
گفت:
«دوباره اي وجود ندارد، شما يك بار در معرض آزمايش قرار گرفتي، اما نتوانستي تحمل كني، الآن هم يك دختر ديگر چشم به راه شماست. »
با بغض سنگين در گلو و چشم هايي باراني از او و خانواده اش خداحافظي كردم و در تمام طول راه به محفل لعنت فرستادم. محفلي كه با نقشه هاي شوم خود نگذاشت يك جوان بهايي مسلمان شود، همه به من دروغ گفته بودند، همه براي خوشايند محفل عاطفأ مرا به مسلخ برده بودند.
وقتي به خانه رسيدم، ديگر نمي توانستم به اعضاي خانواده نگاه كنم؛ چون آنها آخرين خنجر را با كمك مهستي راشدي بر پيكر من وارد ساخته بودند، در ميان آنها احساس غريبگي مي كردم. تنها مونس من خواهر كوچكم بود كه در دنياي آبي رؤياهايش زندگي مي كرد. به محض ورود مرا در آغوش گرفت و گفت: «داداشي مهتاب خانم باز هم زنگ زد. »
لحظه اي بعد مهتاب تلفن زد، اما با همان سلام و عليك اوليه دريافت كه درياي روح من طوفاني است. گفت: «طوري شده؟!»
گفتم:
«هيچ وقت هيچ طوري نمي شه، يعني ما نمي دانيم كه دارد پشت پرده چه مي گذرد؛ چون سياهي لشكر هستيم. اينجا همه سياهي لشكر هستند، حتي هنرپيشگان نقش اول نامزدي و ازدواج. »
مهتاب كه از شنيدن حرف هاي من بهت زده شده بود، گفت:
«فرهاد چته؟ اين حرف ها چيه؟!»
گفتم: «اگر مي دانستي كه بازيچه نمي شدي و به من بله نمي گفتي!»
گفت: «من به ميل و ارادأ خودم تو را پذيرفتم. »
گفتم:
«من خيال مي كنم با پاي خودم به خواستگاري شما آمدم، در حالي كه عروسك خيمه شب بازي بودم. تو هم آري گفتي؛ چون محفل از دستت به ستوه آمده بود، درسته؟!»
به آرامي گفت: «درسته. »
و من در نهايت ادب گفتم:
«خانم رفعتي، احساس من اين است كه ما به هم تحميل شده ايم، ساده تر اينكه محفل ما را روبه روي هم قرار داده تا از شر ما دو تا خلاص شود. شما هم اي كاش از گذشته خود، در همان روز اول با من حرف زده بوديد. »
و او پاسخ داد:
«اگر من نتوانم خانواده ام را راضي كنم، فكر كرده اي چگونه بايد در اين جامعه زندگي كنم. »
بعد از خداحافظي گوشي را گذاشتم و از در خانه بيرون زدم، در كوچه هاي خلوت من بودم و اشك و شعر:
در اين نمايش نيرنگ
هر دو بازيچه بوديم
بي آنكه بخواهيم!
اي كاش مي شد
عروسك نباشيم
به خانه كه آمدم، محاكمه شروع شد.
پدرم مي گفت:
«اين خزعبلات چي بود تحويل مهتاب داده اي، مي خواهي با آبروي دو خانواده قديمي بهايي بازي كني؟!»
و مادرم حرف هاي او را تكميل مي كرد:
«اين فرهاد تا با اين كارهاش ما را زير خاك نكنه، راحت نمي نشيند. اون از آبروريزي اش با آن دختر مسلمان و اين هم. . . اصلاً اين بچه انگار نمي تواند مثل آدم زندگي كنه. »
در پاسخ اين دو عزيز گفتم:
«چيزي كه عوض دارد گله ندارد، شما مگر با آن نقشه هايتان با آبروي خيلي ها بازي نكرديد، البته با نقشه هايي كه از تشكيلات مي آمد، حالا فكر كنيد من مي خواهم جبران كنم. »
مادرم گفت: «فرهاد خجالت بكش، تو روي پدر و مادرت ايستاده اي؟!»
گفتم:
«من هرگز توي روي شما نمي ايستم، اتفاقاً اين تصميم من به خاطر حفظ آبروي هر دو خانواده است. البته مطمئن هستم شما به تنها چيزي كه فكر نمي كنيد، آخر عاقبت اين ازدواج است. »
اين را گفتم و به اتاقم رفتم و در را پشت سرم بستم.
تازه سپيده زده بود كه احساس كردم خانه مان خيلي شلوغ است، صداي مادر و برادر مهتاب را مي شنيدم. تعجب كردم؛ چون به نظر مي رسيد از همان كامياران شبانه به سمت همدان حركت كرده اند. آهسته در را باز كردم تا از اتاقم بدون آنكه ديده بشوم، به خيابان بروم، نمي توانستم توي روي اين خانواده نگاه كنم؛ چون آنها هم مقصر نبودند، مقصر اصلي تشكيلات بود كه اين نقشه ها را مي كشيد.
آرام از پله ها به پايين آمدم، ظاهراً همه در آشپزخانه بودند، اما همين كه مي خواستم در هال را باز كنم، مادر مهتاب دستم را گرفت و با صدايي لرزان و در حالي كه اشك مي ريخت، گفت:
«آقافرهاد، اين تصميمي كه شما گرفته ايد، منجر به ريختن آبروي دو خانواده مي شود، بويژه خانواده دختر. من از شما خواهش مي كنم از اين تصميم منصرف شويد. »
گفتم:
«ولي اين تصميم بيشتر از همه به نفع دختر خانم شماست و نه من. بعد هم نامزدي براي اين است كه طرفين از هم شناخت بيشتري پيدا كنند، پس نسخ نامزدي، خلاف احكام نيست. »
آن سوتر از مادرش مهتاب را ديدم كه داشت اشك مي ريخت. . .
در ادامه گفتم:
«مهتاب خانم، شما حداقل مادرتان را قانع كنيد كه اين تصميم به نفع هر دوي ماست. »
 يکشنبه 28 مهر 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: کيهان]
[مشاهده در: www.kayhannews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 179]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن