محبوبترینها
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1853224246
طعم جادویی تختی بودن
واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: طعم جادویی تختی بودن
مزدك علینظر-: «عطاالله بهمنش»، روزنامه نگار و مفسر ورزشی، مینویسد: «دی ماه هر سال که میرسد، یاد تختی مثل خون سیاوش میجوشد و زنده میشود...» باز «در آستانه فصلی سرد»، این یاد آقا تختی است که دلهای عاشقانش را گرم میکند. تصور صورت پر لبخند اوست که میخنداندمان، و فکر غوغای پس از شیوع خبر شوم صبح 18 دی 1346 است که بعد از 39 سال گریهمان میاندازد؛ خبری كه حاکی از خودکشی شب گذشته جهان پهلوان «غلامرضا تختی» بود، اما مردم چیز دیگری میگفتند: آقا تختی را کشتند...روزنامهای تیتر زد: «رستم از شاهنامه رفت...»، مجلهای روی جلدش نوشت: «دل شیر خون شده بود.»، «کیهان» گوشه صفحهای، بابت کم و کاست شماره آن روز خود اینطور عذر خواسته بود: «تمام سطور این نسخه روزنامه، به آب دیدگان تکتک کارکنان روزنامه آمیخته است.» حیرانی مردم بیحساب بود.راز ققنوسحدود چهل سال پس از آن حادثه تلخ، در محوطه ورودی ساختمانی سیمانی در اکباتان تهران؛ فریاد پرهیجان چند کودک، چرت سرایدار پیر آپارتمان را پاره میکند. بچهها از در شیشهای میگذرند و تا آسانسور را به دو میروند. جلوتر از همه، چهرهای آشکارا چشمگیرتر از بقیه، جلب نظر میکند؛ در این سرمای ابتدای زمستان، گونههایش از دویدن در باد و شوری مرموز گل انداخته. آن چشمهای سبز رنگ، صورت روشن و موهای خرمایی اش ترکیب قشنگی دارند. بی اغراق «خوش تیپ» است.معلماش میگوید: «ماشاالله خیلی هم خوش عکس است.»این را به عکاسی میگوید که برای ثبت چهره «غلامرضا»ی جوان به دبستانی در اکباتان رفته بود. خانم معلم موهای غلام را صاف کرده بود، بعد پسرک جوری ژست گرفته و محکم به دوربین چشم دوخته بود که انگار برای این کار آموزش دیده:« به درد بازیگر شدن میخورد این پسر.»پهلوان شو!گفتیم «بازیگر»؟ ولی خیلیها توقع دیگری از نوه غلامرضا تختی دارند؛ مادرش میگوید: «وقتی میخواهم بپوشانمش تا سرما نخورد، راننده تاکسی برمیگردد و میگوید: چرا این کار را میکنید؟ غلامرضا باید قوی شود! یا مثلا میگویند: قرص و دوا به غلامرضا تختی نده، شیر بهش نده، گوشت بده بخورد تا قوی شود! چرا لاغر است؟ کفش پایش نکنید تا دوتا خار به پایش برود و قوی بار بیاید!»طبیعی است که عامه مردم توقع دارند نوه کشتیگیر افسانهای ایران، آنهم وقتی هم اسم پدربزرگش است، مثل او قدرتمند باشد و قهرمان کشتی شود. اما حقیقت این است که غلامرضای کوچک میانه خوبی با کشتی ندارد؛ مثل خیلی از بچههای هم سن و سالش، از بین تمام رشتههای ورزشی فقط از فوتبال خوشش میآید و جالب است بدانید که یک پرسپولیسی دوآتشه است. به این ترتیب، به قول «بابک» پدرش: «توفیق اجباری نصیب این خانواده شده تا همگی از هیاهوی فوتبال نصیب ببرند!» فقط رگ و ریشه افسانهای اش است که شاید روزی نظر او را به کشتی جلب کند. اتفاقی که البته تا به حال نیفتاده.
دلمشغولیهاغلامرضا به نسبت همسنهایش نوجوان سالم و سرحالی است، ولی ورزش حرفهای را دوست ندارد. از بین هنرها، نقاشی چیزی است که پیش از مدرسه رفتن به آن پرداخته. خودش میگوید: «از سه سالگی روی دیوارهای خانه مان نقاشی میکشیدم!» در این کار، خاله شیرازی اش هم دست او بوده.بر در و دیوار اتاق خودش و گوشه گوشه خانه شان میشود اثر این ادعا را دید. وقتی دو سال پیش حادثه زلزله بم پیش آمد، غلام با تابلوهایش یک نمایشگاه خانگی ترتیب داد و با فروش 45 تا از کارهایش توانست به سنت معروف پدربزرگش، برای زلزله زدهها کمک جمع کند.البته این نمایشگاه تا حدود زیادی خصوصی بود و خانواده تختی نگذاشتند قضیه از حد حضور فامیل و آشناهایشان فراتر برود. یکی میگفت: «توی ذات این بچه ویژگی کمک به دیگران هست، حتما از پدربزرگش به ارث برده.»نویسندگیغلامرضا، خلاف پدر و مادرش نوشتن را زیاد دوست ندارد. با این حال ننوشتن در خانواده تختیها خیلی سخت است! او کار نویسندگی را با نوشتن دو داستان به نامهای «پسرک و دیو» و «پسرک مهربان و پسرک بداخلاق» شروع کرد که برای دومی نقاشی هم کشید.غلامرضا میگوید: «دوست دارم داستانهایم را چاپ کنم، با پدرم هم در اینباره حرف زدم ولی بابا میگوید گران در میآید!» تختی را کتک زدم!مدیر مدرسهاش میگوید: «ما افتخار میکنیم که نوه شادروان تختی در مدرسهمان درس میخواند. اصلا آقای تختی هم محلی ما بودند...»غلامرضا حالا کلاس پنجم است. با بالارفتن سن و آشناتر شدن همکلاسیها با او، دیگر خبری از آن مشکلات عجیب سالهای ابتدایی نیست؛ مثلا همان سال اول بود که غلامرضا چند باری با سر و صورت خونین به خانه رفت: «بچههای مدرسه کتکش زده بودند و میرفتند میگفتند: غلامرضا تختی را زدیم.»اما کم کم ماجرا فرق کرد: «معلم شان برای بچهها درباره تختی حرف زده بود. گفته بود که او یک قهرمان بزرگ بوده و حالا باید به خانواده اش احترام گذاشت. بعد دیگر، هم کلاسیهای غلامرضا دورش را میگرفتند و نمیگذاشتند کسی اذیتش کند. مثل بادیگارد دنبالش میافتادند. روز 17 دی توی کلاس برایش صلوات فرستاده بودند و غلامرضا گریه کرده بود...»
دیگرانرفتار مردم جالب توجه است؛ راننده تاکسیها برای هزارمین بار با خانواده تختی سر کرایه تعارف میکنند، اهل محل عاشق پسر همسایه اند و...مادر غلامرضا میگوید: «از این چیزها زیاد داریم. اغلب اوقات جایی که نمیشناسندمان، اسمش را نمیگوییم تا مبادا ازمان پول نگیرند و شرمنده مردم شویم. یا مثلا یک اسم دیگر میگوییم، میگوییم: غلامرضا بختی.» چرا...؟ گویا وقتی غلامرضا به مهدکودک میرفته، جای خالی پدربزرگ بیشتر از گذشته ناراحتش کرده بوده. مادرش تعریف میکند: «بعضی بچهها پدربزرگشان میآمدند دنبالشان. یک روز غلامرضا به من گفت: «مامان، چرا همه از پدربزرگ من حرف میزنند ولی او نمیآید دنبال من؟» یکی از بچهها توی مهد گفته بود:« پدربزرگت، پدر همه ماست.»، میگفت:« چطور پس پیش من نمیآید؟» خیلی ناراحت شدم. بابک گفت:« حداقل کاری که میتوانیم بکنیم این است که عکسهای تختی را چاپ کنیم و غلامرضا بیشتر با او آشنا شود.» این پدر و مادر خیلی با فرزندشان حرف زده اند. فکر کنید؛ یک عمر همه با شنیدن اسم تو دهانشان باز شود به ستایش و شروع کنند به ماچ و بوسه تو، اما ندانی که چرا. ولی حالا دیگر غلامرضا میداند...و آیندهراستی، «گیم نت» یکی از محبوبترین تفریحهای مورد علاقه غلام است که البته پدرش زیاد موافق آن نیست. فكر میكنیدوقتی از غلامرضا میپرسید میخواهی چه کاره بشوی،چه میگوید؟ « نمیدانم. اما دوست دارم نقاشی بكشم و با هومن دوستم خواننده بشویم و نمایشنامه اجرا كنیم. توی تابستان با هومن كنسرت گذاشتیم.» هومن یكی از صمیمی ترین دوستانش است.تختی از زبان تختیحالا فکر میکنید غلامرضا درباره پدربزرگ اسطورهای اش چه نظری دارد؟ او میگوید: «پدربزرگم كشتی گیری بوده كه همه میشناختندش و دوستش داشتند. روز 17 دی سال پدربزرگم است. یادم میآید كلاس اول بودم كه مادر و پدرم برای سال پدربزرگ شیر و موز فرستادند مدرسه. تا آمدم توی كلاس، بچهها بلند شدند و صلوات فرستادند. همه میگفتند: «تختی،تختی.» میخواندند: «رستم ایران كیه، غلامرضا تختیه» بعد من گریه ام گرفت...و دیگر این که: «از او سوالهای زیادی دارم. مثلا از او میپرسیدم چه كارهایی كردی كه همه این قدر دوستتان دارند؟ چرا ورزشكار شدید؟ بعد حتما نقاشیاش را میكشیدم. یک بار سعی كردم نقاشیاش را بكشم اما اصلا شبیه نشد...»غلامرضای خانواده تختی«غلامرضا تختی» با سن كم خود به اندازه كافی شهرت دارد. نوه جهانپهلوان تختی و فرزند منیرو روانیپور یكی از مطرح ترین نویسندگان زن معاصركشور و فرزند بابك تختی نویسنده و ناشر. اگرچه مهربانی صورت را از پدربزرگ به ارث برده است اما غلامرضای كوچك برای خودش یك پا هنرمند است. نقاشی میكند، داستان مینویسد و ... در هفته آخر شهریور ماه، غلامرضا تختی به همراه مادرش منیرو روانیپور میهمان سایت خبری خانه هنرمندان ایران بودند. در ادامه گفتگوی لیلی فرهادپور از را با غلامرضای خانواده تختی بخوانید:
* پدربزرگت را میشناسی؟ او كیست؟ - غلامرضا تختی : كشتیگیر بوده كه همه میشناختنش و معروف هم بوده. همه دوست داشتند. روز 17 دی سال پدربزرگم است. یادم میآید كلاس اول بودم كه مادر و پدرم برای سال پدربزرگ شیر و موز فرستادند مدرسه. تا آمدم تو كلاس بچهها بلند شدن و صلوات فرستادن. همه میگفتند تختی تختی و میخواندند: «رستم ایران كیه، غلامرضا تختیه» بعد من گریه ام گرفت. .. * حالا چه كار میكنی و به چه چیزهایی علاقه داری؟ - به نقاشی علاقهمندم و از سه سالگی روی دیوارهای خانهمان نقاشی میكشیدم. * مادرت اجازه این كار را به تو میداد؟ - بله. آن موقع خیلی دیوارهای تمیزی نداشتیم. مادرم می گوید حتی اجازه می داده برنج و لوبیا وهمه این چیزها را روی زمین بریزم و بازی كنم .مادرم بهترین مادر دنیاست و پدرم هم بهترین پدر دنیاست.* چه نقاشیهایی روی دیوار میكشیدی؟ خانه، میكشیدم و خالهام كه از شیراز میآمد با هم روی درهای خانه هم نقاشی میكشیدیم. من همیشه به نقاشی علاقه داشتهام. تا حالا دو نمایشگاه از كارهایم برگزاركردم و دومین نمایشگاهم یك ماه پیش بود. سومین نمایشگاهم روز دهم مهر برگزار خواهد شد. اولین نمایشگاهم بعد از زلزله بم بود. * چرا برای زلزله بم نمایشگاه برگزار كردی؟ - برای این كه پول آن را به زلزلهزدههای بم بدهیم... * در نمایشگاهی كه به قصد كمك به زلزلهزدگان بم برپا كردی، چند كار فروختی؟ - 45 تابلو. * با چی نقاشی میكنی؟ - رنگ روغن، بوم، روغن برزك. البته از مدادرنگی هم استفاده میكنم. با كامپیوتر هم نقاشی میكنم.* از كجا نقاشی یاد گرفتی؟ - خودم یاد گرفتم. من حتی سالن و راهروهای خانه امان را هم رنگ كردم. حدوداً دوازده روز طول كشید. * در نقاشیهایت از كجا الهام میگیری؟ - نقاشیهایم را همین جوری میكشم. فكرمی كنم . بیشتر منظره نقاشی میكنم. مثلا یك منظره كوه. ولی در كامپیوتر بیشتر شهر میكشم. شهرهای مختلف ایران هم آنجا گذاشتم. گلوگاه، تهران، شیراز و اصفهان را كشیدهام. * بیشتر چه رنگهایی را در نقاشیهایت استفاده میكنی؟ - رنگ ابی وسبز. اما قرمز را بیشتر از همه دوست دارم. قطع نقاشیهایم بیشتر متوسط است هستند.* غیر از نقاشی چه كار میكنی؟ - دو تا داستان نوشتهام. «پسرك و دیو» هنوز نیمه كاره است. پسری مهربان با یك پسر بداخلاق در یك داستان است. برای «پسرك مهربان و پسرك بداخلاق» در حال نقاشی كردن هستم.
* از مادر و پدرت برایمان بگو؟ - مادرم نویسنده است. پدرم ناشر، كتابفروش و نویسنده است. دوست دارم داستانهایم را به چاپ برسانم و با پدرم در این باره صحبت كرده ام. بابا می گوید گران در می آید. * وقتی بزرگ شدی، میخواهی چه كاره شوی؟ - نمیدانم. اما دوست دارم نقاشی بكشم و با هومن دوستم خواننده شویم و نمایشنامه اجرا كنیم. در تابستان با هومن كنسرت گذاشتیم .هومن یكی ا ز صمیمی ترین دوستان من است.* تكلیف نوشتن چه میشود؟ - نوشتن را زیاد دوست ندارم. * تابستان چه كتابی خواندی؟ - «قصههایی از برادران گریم» و قصه های تن تن. یكی از «قصههای جزیره سیاه» را تمام كردهام. حالا مشغول خواندن «پرواز 714» هستم. برادران گریم را دوست نداشتم و به اصرار پدرم خواندم و بعد پدر فهمید كه چرا آن را دوست ندارم. چون خیلی برایم سخت بود و همیشه به زور میخواندم. كلماتی سخت در آن بكار رفته بود. - در تابستان فقط كتاب خواندی؟ - نه بازی هم كردم روزی یك ساعت یا دو ساعت «گیم نت» بازی میكردم. مسافرت هم رفتم * مادر و پدر نویسنده داشتن سخت است یا آسان؟ - نه سخت است و نه آسان. از یك طرف خوشحالم كه نویسندهاند و از طرف دیگر نه. چون مادرم نویسنده است و چیزهای زیادی میدانند و از طرفی پدرم میگوید همیشه كتاب بخوان ولی مادرم بیشتر برایم قصه تعریف میكند . من پدر و مادر را خیلی دوست دارم. مادر را بیشتر به دلیل اینكه در خانه اجازه كارهای بیشتری را میدهد. پدر میگوید گیمنت كمتر برو. مامان شهلا (مادربزرگم) را هم خیلی دوست دارم. چون همه چیز را اجازه میدهد. مادرم با من خیلی بازی میكند . وقتی كوچكتر بودم شبها كه دوستانم دور هم جمع میشدند مادرم هم میآمد. شمع روشن می کردیم و میگفتیم فرشته مهربون بیا، ما فكر میكردیم دود شمع كه دور شمع را میگرفت، فرشته مهربون است. یادمه یك روز دیدم برگ درختها تكان میخورد به مادرم گفتم این چیه گفت باد است. گفتم بریم دنبالش بعد با مادرم تا شب دنبال باد گشتیم.* غیر از این كه پدربزرگ معروف است و همه او را دوست دارند؛ خودت راجع به او چه فكر میكنی؟ دلت میخواست كه بود و تو او را میدیدی؟ - بله. از او سوالهای زیادی دارم. مثلا از او میپرسیدم چه كارهایی كردی كه همه این قدر دوستتان دارند؟ چرا ورزشكار شدید؟ بعد حتما نقاشی او را میكشیدم. یك بار سعی كردم نقاشیاش را بكشم اما اصلا شبیه او نشده است. وقتی هم مهد كودك می رفتم دلم می خواست به جای پدر یا مادرم یك روز هم او بیاید دنبال من اما او هیچ وقت دنبالم نیامد .چون نبود اما مامان شهلا می آمد.* اینجا خانه هنرمندان ایران است، آیا میخواهی روزی یك هنرمند بشوی؟ - میخواهم هنرمند بشوم.* دوست داری یك روز در اینمكان نمایشگاهی برگزار كنی ؟ اگر روزی نقاشیهایم بهتر از این شد، حتماً. خوبی، آن سر دنیا هم فایده دارد!
«غلامرضا تختی» حالا 10 ساله است و کلاس پنجم ابتدایی. بله، داریم از نوه جهان پهلوان می گوییم، والا خود آقا تختی که 40 سالی هست از دنیا رفته.غلامرضا تنها فرزند تنها یادگار قهرمان بزرگ ایران، یعنی «بابک تختی» است؛ و حاصل ازدواج او با «منیرو روانی پور» نویسنده معروف داستان های این روزگار.دیروز 17 دی ماه، سالگرد مرگ مرموز تختی بود و جالب است که بدانیم نظر غلامرضای کوچک چیست و او درباره این مناسبت چه می گوید. این یادداشت کوتاه را نوه قهرمان اسطوره ای ما نوشته است؛ غلامرضا تختی: «ما پارسال هفدهم دی ماه در خانه مادربزرگم بودیم. برف می آمد. برف روی زمین نشسته بود. می خواستم برف بازی کنم. ولی مامانم گفت: «سرما می خوری. پایین نرو!»شب که پدرم از ابن بابویه آمد، فیلم ]گزارش مراسم[ سالگرد را کانال های مختلف تلویزیون پخش می کرد و ما دیدیم. آن روز همیشه به یادم می ماند. چون امسال ایران نیستم.شبی که به بوستون رسیدیم، در فرودگاه پلیسی که مهر ورود را می زد به مامانم گفت :نویسنده مشهوری هستی. ولی به پدرم گفت:"your father was the best wrestlinger in the world." یعنی: پدر تو بزرگترین کشتی گیر جهان بوده. آنوقت من فهمیدم که در هر گوشه دنیا که کارکنی و آدم خوبی باشی، فایده دارد.»غلامرضا مثل پدر و مادرش، گرایش شدیدی به هنر و خصوصاً نوشتن دارد؛ جالب است بدانید که او اخیراً شروع به نوشتن روی نت کرده و وبلاگی به نام «چراغ جادو» دارد. قطعه بالا از وبلاگ او نقل شد.منابع: سابتهای خبرنگاران صلح و ایرانو
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 3619]
صفحات پیشنهادی
طعم جادویی تختی بودن
طعم جادویی تختی بودن-طعم جادویی تختی بودن مزدك علینظر-: «عطاالله بهمنش»، روزنامه نگار و مفسر ورزشی، مینویسد: «دی ماه هر سال که میرسد، یاد تختی مثل خون سیاوش ...
طعم جادویی تختی بودن-طعم جادویی تختی بودن مزدك علینظر-: «عطاالله بهمنش»، روزنامه نگار و مفسر ورزشی، مینویسد: «دی ماه هر سال که میرسد، یاد تختی مثل خون سیاوش ...
جادوی جوانی صورت
طعم جادویی تختی بودن. ... تصور صورت پر لبخند اوست که میخنداندمان، و فکر غوغای پس از شیوع خبر شوم صبح 18 دی 1346 است که ..... مرد جوان منكر ارتكاب قتل شد .
طعم جادویی تختی بودن. ... تصور صورت پر لبخند اوست که میخنداندمان، و فکر غوغای پس از شیوع خبر شوم صبح 18 دی 1346 است که ..... مرد جوان منكر ارتكاب قتل شد .
وبلاگ غلامرضا تختی
طعم جادویی تختی بودن غلامرضا تختی نوه جهان پهلوان تختی ... ولی خیلیها توقع دیگری از نوه غلامرضا تختی دارند؛ مادرش میگوید: «وقتی میخواهم بپوشانمش تا .
طعم جادویی تختی بودن غلامرضا تختی نوه جهان پهلوان تختی ... ولی خیلیها توقع دیگری از نوه غلامرضا تختی دارند؛ مادرش میگوید: «وقتی میخواهم بپوشانمش تا .
بم زنده است چون تختی زنده است
طعم جادویی تختی بودن ... «دی ماه هر سال که میرسد، یاد تختی مثل خون سیاوش میجوشد و زنده میشود. ... وقتی دو سال پیش حادثه زلزله بم پیش آمد، غلام با تابلوهایش یک ...
طعم جادویی تختی بودن ... «دی ماه هر سال که میرسد، یاد تختی مثل خون سیاوش میجوشد و زنده میشود. ... وقتی دو سال پیش حادثه زلزله بم پیش آمد، غلام با تابلوهایش یک ...
پتروشيمي تبريز براي پنجمين بار، قهرمان تور دوچرخه سواري ...
پتروشيمي تبريز براي پنجمين بار، قهرمان تور دوچرخه سواري آذربايجان شد · معرفي كانون اصلي بيماري سالك در كشور · طعم جادویی تختی بودن ... شيوه کنترل استرس ...
پتروشيمي تبريز براي پنجمين بار، قهرمان تور دوچرخه سواري آذربايجان شد · معرفي كانون اصلي بيماري سالك در كشور · طعم جادویی تختی بودن ... شيوه کنترل استرس ...
عکس جالبی از جهان پهلوان تختی
طعم جادویی تختی بودن دیگرانرفتار مردم جالب توجه است؛ راننده تاکسیها برای هزارمین بار با خانواده تختی ... بابک گفت:« حداقل کاری که میتوانیم بکنیم این است که ...
طعم جادویی تختی بودن دیگرانرفتار مردم جالب توجه است؛ راننده تاکسیها برای هزارمین بار با خانواده تختی ... بابک گفت:« حداقل کاری که میتوانیم بکنیم این است که ...
یادداشتی بر توفیق اجباری
طعم جادویی تختی بودن به این ترتیب، به قول «بابک» پدرش: «توفیق اجباری نصیب این خانواده شده تا همگی از .... این یادداشت کوتاه را نوه قهرمان اسطوره ای ما نوشته ...
طعم جادویی تختی بودن به این ترتیب، به قول «بابک» پدرش: «توفیق اجباری نصیب این خانواده شده تا همگی از .... این یادداشت کوتاه را نوه قهرمان اسطوره ای ما نوشته ...
عكاس نويسندگان بزرگ جهان درگذشت
طعم جادویی تختی بودن این را به عکاسی میگوید که برای ثبت چهره «غلامرضا»ی جوان به دبستانی در اکباتان ... گفته بود که او یک قهرمان بزرگ بوده و حالا باید به ...
طعم جادویی تختی بودن این را به عکاسی میگوید که برای ثبت چهره «غلامرضا»ی جوان به دبستانی در اکباتان ... گفته بود که او یک قهرمان بزرگ بوده و حالا باید به ...
ورزش در شاهنامه (18)
طعم جادویی تختی بودن تصور صورت پر لبخند اوست که میخنداندمان، و فکر غوغای پس از شیوع خبر شوم صبح 18 دی 1346 است که بعد از 39 سال ... روزنامهای تیتر زد: ...
طعم جادویی تختی بودن تصور صورت پر لبخند اوست که میخنداندمان، و فکر غوغای پس از شیوع خبر شوم صبح 18 دی 1346 است که بعد از 39 سال ... روزنامهای تیتر زد: ...
گزارشی جالب از ازدواج در بم
طعم جادویی تختی بودن وقتی دو سال پیش حادثه زلزله بم پیش آمد، غلام با تابلوهایش یک نمایشگاه خانگی ... دیگرانرفتار مردم جالب توجه است؛ راننده تاکسیها برای ...
طعم جادویی تختی بودن وقتی دو سال پیش حادثه زلزله بم پیش آمد، غلام با تابلوهایش یک نمایشگاه خانگی ... دیگرانرفتار مردم جالب توجه است؛ راننده تاکسیها برای ...
-
گوناگون
پربازدیدترینها