واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: فرهنگ > ادبیات - در تشییع جنازه سیدحسینی، حتی یک نفر هم از طرف وزارت ارشاد نیامده بود. حمیدرضا ابک ارشادیها نیامدند. هیچکدامشان نیامدند. نه وزیری، نه معاونی، نه مدیرکلی و نه حتی آن «اطرافیانی» که این جور چیزها آش کارشان است تا بیایند و شلوغ کنند و استاد، استاد راه بیندازند و مثل دایههای مهربانتر از مادر، راه عبور را بر خانواده متوفی ببندند. انگار همین که گذاشته بودند جنازه رضا سیدحسینی، صبح دیروز، ساعت 9 از جلوی تالار وحدت تشییع شود، وظیفهشان را انجام دادهاند. عیبی ندارد نیایند. کاش اصلاً تالار وحدتی هم نبود که منتی سرمان نباشد. میرفتیم دم خانهاش. برش میداشتیم پیرمرد را و روی چشممان تشییعاش میکردیم که بیشتر از اینها حقش بود. گلی به جمال غلامعلی حدادعادل و علیاکبر اشعری که لااقل هنوز یادشان مانده این حرفها. مدیا کاشیگر اول از همه رفت پشت تریبون. حالش خوب نبود. شب قبل از رفتن سید حسینی، داغ مادر دیده بود گفت: «سید هم استاد زبان بود هم زبان را تحول داد و هم مترجم بزرگی بود. مترجم بودنش کافی بود تا جاودانه بماند.» تواضع میکرد از طرف سیدحسینی که سید آنقدر انسان بود که اگر مترجم هم نبود جاودانه میماند. کاشیگر از مجله سخن یاد کرد و شاگردپروری استاد و دست آخر هم از اهمیت فرهنگ آثار گفت. اسماعیل سعادت و موسی اسوار و احمد سمیعی گیلانی و کامران خانی پایین تریبون ایستاده بودند. فرمانآرا، رویا نونهالی و ایرج راد هم آمده بودند. از ادبیاتیها هم جمال میرصادقی، توفیق سبحانی، مصطفی رحماندوست، بیوک ملکی، ابراهیم حسنبیگی، مهدی غبرایی، جواد مجابی، اسدالله امرایی، هیوا مسیح و سهیل محمودی هم بود. لیلی گلستان، قطبالدین صادقی، حسن کیائیان و محمدعلی جعفریه هم آمده بودند. آن گوشه اما شفیعی همیشه استاد ایستاده بود. بخت که برگردد برای دیدن شفیعی کدکنی هم باید منتظر مراسم ختم و تشییع باشی. روزگار که نامهربانی میکند یادت میآید که شاید سوژه بعدی تو باشی برای حضرت عزرائیل. بابک احمدی که پشت تریبون رفت، همان تریبون کوچکی که تصویری از سیدحسینی بر آن نقش بسته بود از درس بزرگی گفت که سیدحسینی به ما داد. گفت او در شرایط سختی زیست اما به فرهنگ ایران اهمیت میداد. گفت همین آخریها هم پیگیر یک کتاب بود از من. مثل وقتهایی حرف میزد که درباره تارکوفسکی «مینوشت» گفت آنکه سانسور میکند میرود و آنکه سانسور میشود هم میرود. رؤسا میروند زیردستان هم میروند. ولی باید درسی که سید به ما آموخت را از یاد نبریم که در شرایط دشوار فرهنگی هم حرفهای بودن را کنار نگذاشت؛ کار بزرگی دیگر در کنار عشق و علاقهاش به فرهنگ. مهدی فیروزان اما از چیزهای دیگری گفت: از اینکه یک بار طراحی طرحی زده بود و ساواک طرف را خواسته بود. سید قلندرانه ایستاد دفاع کرد و همین بود که نشان کوچکی از فتوتش بود؛ فتوتی که نام سید حسینی را هم در سیاهه قلندرانی ثبت کرد که این روزها نام و نشانی از آنها نمانده است. سخنرانیها که تمام شد، نعش پیرمرد را به دوش گرفتند و تا سر خیابان بردند که برود قطعه هنرمندان و کنار بیژن ترقی آرام بگیرد. پایین جنازه بهت غریبی همه کسانی را گرفته بود که گمان میکردند مراسم سید باید بسیار بزرگتر و باشکوهتر از اینی باشد که حالاست.عجیب بود دولتیها به کنار، خیلیهای دیگر هم نیامده بودند. خیلیهایی که نمیدانم کجا بودند. پس کجا میخواهند «باشند» وقتی اینجا نیستند.فیروزان و اشعری قرار گذاشتند که مراسم ختم مسجد بلال را برگزار کنند. یک ختم دیگر هم قرار است بگیرند. حتماً قرار است آنجا بیایند اهل فضل. حتماً گذاشتهاند بغضشان فروکش کند از هجرت سید حتماً گرفتار نمایشگاه کتابند. حتماً ما شلوغکاریم. حتماً حلیم خودمان را هم میزنیم که این صفحهها سیاه شوند. شاید هم با دولت مشکل داریم و مغرضیم و هیچکس هم باور نمیکند که نیستیم و یک هفته قبل از مرگ سید در همین روزنامه صمیمانه از وزیر محترم ارشاد خواستیم به عیادتش برود. کاش لااقل ارشاد نمایندهای، کسی، چیزی آنجا داشت نه برای تسلی دادن برای اینکه بشنود این جماعت اهل فرهنگ که آبروی هر سرزمیناند چگونه لب به دندان میگزند و تأسف میخورند که آخر چرا. ما روزنامهنگار و غرضورزیم. اشعری چطور؟ حدادعادل چطور؟ فیروزان چطور؟ آنها هم اشتباه میکنند؟ غرضورزند؟ کاش جلال آنجا بود. کاش بازنویسی میکرد جملهاش را که من نعش آن بزرگوار را بر دست مردمان، نشانه استیلای سیاست میبینم بر فرهنگ سرزمینی که هر روز زخم دیگری میخورد از روزگار نامراد؛ روزگار سپری شده سالخورده مردمانی که کسی حوصله نگاه داشتن حرمتشان را هم ندارد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 162]