واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایران: خانم باروتی، کمک کنید! نامه همسر فارو به همسر حسین شریعتمداری سرکار خانم دکتر باروتی سلام، حال شما خوبه؟ خوب هستید انشاالله؟ من زن فارو هستم. نمی دانم می شناسیدش یا نه، ولی یک آدمی است که روزنامه نگار است و طنز می نویسد که الهی ذلیل بشود و هیچ وقت به طنز نوشتن نرسد! خانم دکتر! من از دست این مرد دلم خونه و به هر کسی که می رسم نمیتوانم سفره دلم را وا نکنم. بس که این فارو من را آزار داده. نه شغل آبرومندی دارد، نه پولی در می آورد نه دستش جایی بند است که لااقل توصیه چهار تا دوست و آشنا را بکند، نه کسی ازش می ترسد... تقریبا هر روز کار ما دعواست. بهش می گویم "آخه اسم تو رو هم می شه گذاشت مرد؟ چه خیری از تو به من رسیده؟" آنوقت گردنش را مثل بچه های معصوم کج می کند و یک جوری که بخواهد دل من را به رحم بیاورد می گوید: "مگه من چمه؟" خانم دکتر ! شما بگویید چه اش نیست؟ می گویم "آخه این چه شغلیه که تو داری؟ نه پولی درمیاری، نه کسی رو بالا می بری، نه کسی رو پایین می آری، نه چار تا فحش بلدی بدی که دل مردم خنک بشه، نه کسی می شناسدت، نه واسطه مقالاتت روابط کشورها بهم می خوره، نه می تونی کسی رو بیکار کنی، نه کسی رو سر کار بذاری،..." بعد که من همه حرفهایم را می زنم باز با همان زبان چرب و نرمش، می گوید: "اووه... خانم جان... اینایی که گفتی از عهده غول چراغ جادو هم بر نمی آید... چه برسه به روزنامه نگار جماعت که کارشان فقط نوشتن است..." ولی خانم دکتر جان! عین چی دروغ می گوید. من هم می دانم جوابش را چی بدهم. می گویم "پس چطور همین آقای حسین شریعتمداری که فقط و فقط روزنامه نگار است و هیچ کار دیگری هم نمی کنند، همه این کارها را بلندندو یک چیزی هم روش؟!" بس که مسخره است می گوید: "اوشون فرق دارن... حسین قدش بلنده... حسین ابروش کمنده... حسین گیسوش فراوون... حسین قهرش چه آسون..." و هی قر می دهد و بشکن می زند و از این جور شعرها می خواند. ولی مگر من ول کنش هستم؟ آنقدر داد و فریاد راه می اندازم که مجبور شود دست از مسخره بازی هایش بردارد و جدی جوابم را بدهد. ولی مگر جدی چی می گوید به جز مشتی از توجیهات بی ربط. مثلا می گوید: " عیال جان، ما را چه به مقایسه با بزرگان. اینها اگه نفی می کنند، به خاطر این است که تائید شده اند و اصولا می دانند که چی را نفی کنند و چی را تائید. امثال من یک لاقبا اگر انتقادی بکنیم می شویم معاند نظام و مزدور بیگانه و اگر تائیدی بکنیممتهم می شویم به دولتی بودن و جیره خواری از حکومت. از همه بدتر اینکه کار ما نقد و طنز است کی از این چیزها خوشش می آید، به خصوص که..." می دانم می خواهد چه بگوید. می پرم وسط حرفش که "بیخود شلوغش نکن! نقد هم اگر نقد منصفانه و سازنده باشد، کسی به آن ایرادی نمی گیرد به خصوص این دولت خدمتگزار که به منتقدانش جایزه هم می دهد. مگر همین آقای شریعتمدارینبود که به خاطر نقد دولت جایزه گرفت؟" بعد این شوهر بی چشم و روی من می گوید: "آها، از اون لحاظ؟ نه خانم جان شرمنده، بذار از این لقمه ها سر سفره ما نیاید!" من هم عصبانی می شوم و هرچه به دهنم می آید بار خودش وخانواده اش می کنم. فارو هم اینجور مواقع یک کم غیرتی می شود لباسهایش را می پوشد و می گوید "حیف که اهل فحش دادن و تهمت زدن نیستم و الا جوابت را می دادم." و بعد هم زیر لب می گوید: "ای بابا... اگه اهل این کارها بودیم که الان جایمان کنار بعضی ها بود و اینقدر نق و غر نمی شیندیم، بلکه جایزه هم می گرفتیم!" بعد هم می رود پیش دوستش جعفر یا یک خراب شده دیگری و شب باز هم دست خالی بر می گردد. خانم دکتر جان! این بساط هر روز ما بود، تا همین چند وقت پیش. یعنی تا وقتی که روزنامه ها نوشتند شما معاونوزیر بهداشت شده اید. البته من که خبر نداشتم، دیدم یکدفعه صدای خنده اش بلند شد. توی این دو ساله، وقتی اخبار روزنامه ها را می خواند، سابقه دارد که یکدفعه ای می زند زیر خنده، ولی این دفعه آنقدر خندید که پس افتاد. گفتم نکند بلا ملایی سرش آمده باشد. رفتم بالای سرش دیدم هنوز زنده است! یک ربعی گذشت تا خنده اش بند آمد و بعد ماجرا را تعریف کرد و گفت که شما شده اید معاون وزیر. من پرسیدم "این که یک خانم بشود معاون وزیر کجایش خنده دار است؟" و او هم روداری کرد و گفت: "اینجایش که این خانم دکتر باروتی زن آقای شریعتمداری است." من باز پرسیدم: "خب اینکه یک خانم دکتر، زن آقای شریعتمداری باشد کجایش خنده دارد؟" او هم گفت: "اینجایش که این جناب شریعتمداری منتقد نمونه دولت است." من پرسیدم: "مگر اشکالی دارد که آقای شریعتمداری منتقد دولت باشد؟" او هم قیافه جدی ای به خودش گرفت و گفت: "هیچ اشکالی ندارد، اتفاقا خیلی هم خوب است. به خصوص که این آقای شریعتمداری منتقد دولت های قبلی هم بود و همه آنها را به باند بازی و فامیل سالاری متهم می کرد." من عصبانی شدم و گفتم: "خب اینها چه ربطی به هم دارند فارو؟" او هم گفت: "ربطش این است که یک معاونتجدید برای خانم باروتی در وزارت بهداشت دولتِ عدالت ورز ساخته اند و همسر جناب منتقدِ دولت را به آن معاونت منصوب کرده اند!" من جواب دادم: "خب عدالت از این بیشتر که حتی به زن منتقد هم معاونت می دهند؟..." بعد آن ذلیل شده کاری کرد که نباید می کرد. یعنی یک حرفی را زد که نباید می زد، یعنی گفت: "آی کیو...!" خانم دکتر جان! من روی این حرف حساس هستم و وقتی که فارو این کلمه را بگوید دیگر نمی فهمم چه می گویم و چکار می کنم. دیگر نفهمیدم او چه گفت و من چه کردم اما وقتی به خودم آمدم دیدم ظرف های آشپزخانه شکسته، گلوی من، از بس جیغ ردم خشک شده و فارو نیست. الان ده روز است که فارو غیبش زده و حتی این دوستش آقای برادر جعفر هم در به در دارد دنبالش می گردد. انگار آب شده رفته توی زمین. اداره گمشده ها، پلیس 110 ، بهشت زهرا و تمام بیمارستان ها را گشته ایم ولی نیست که نیست. تا اینکه دیروز یکی از همکارهایش گفت که از شما کمک بخواهم، چون آقای شریعتمداری از آخر و عاقبت بعضی از گمشده های خاص خبر دارند. و اصلا خودشان یک پا رییس اداره گمشده ها محسوب می شوند. خانم دکتر باروتی جان؛ دستم به دامنتان، شما را به جان آقای شریعتمداری که الهی درد و بلاشان بخورد توی سر فارو و بی عرضه هایی مثل او که عرضه اینکه برای زنشان حتی یک شغل کارمندی ساده دست و پا کنند را هم ندارند؛ از آقای شریعتمداری بپرسید ببینید ایشان از حال و روز و آخر و عاقبت آن شوهر بدبخت حسود بی عرضه من خبری ندارند؟ دعاگوی خانم باروتی، آقای شریعتمداری و تمام زن و شوهرهای باعرضهعصمت چخماقی – همسر فاروی گمشده بی عرضه
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: عصر ایران]
[مشاهده در: www.asriran.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1663]