واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
معرفي و نقد كتاب هاي ادبي(5) نويسنده: امير عباس مهندس كتابِ «تو شعر نابي با رديفي از تبسم» نويسنده كتاب: محسن سلطاني معرفي و نقد: دو مجموعه شعر «اين ويژگي تو است، محشر باشي» از نشر فصل پنجم و «تو شعر نابي با رديفي از تبسم» از نشر شاني، در بردارنده ي شعرهاي شاعر جوان كاشاني، محسن سلطاني است كه اغلب در قالب غزل سروده و در سال 1388 چاپ و منتشر شده است. در كنار اشراف او به سرودن غزل هاي حسي و منظرگاه هاي متعدد و متنوع، آنچه در شعر سلطاني تأمل برانگيز است، تصاوير عاشقانه اي است كه براي هر كس آسان به دست نمي آيد. اشعاري كه تا مدت ها با خواننده و مخاطب همراه مي شود و اين توفيق و اقبال قابل چشم پوشي نيست. شايد بتوان اين مهم را از زبان نرم، ساده و تغزلي شاعر دانست. زباني كه بر انتخاب كلمات خوش آهنگ وسواس داشته و اثر، برآمده و منتج از انديشه اي باشد كه بر جريان غزل معاصر و متأخر اشراف دارد و مهم تر، از زبان جاري هم عصران خود فاصله ندارد، لاجرم بر دل و جان مي نشيند. بهار فصل قشنگي است تو قشنگ تري عروس شاه پري ها كنار شد با تو چقدر آينه تن مي كني فرشته تري! چقدر آينه چشم انتظار شد با تو «اين ويژگي تو است،...ص32» گفتي بدون تو همه دنيا جهنم است حالا تبر براي گل پيكرم شدي دل شعله شعله سوخت ولي خنده خنده تو ققنوس سر بلند ز خاكسترم شدي! «اين ويژگي تو است،...ص 58» تعبيرهاي زيباي شاعر در تك بيت ها كه گاه موفقيت يك غزل را تضمين مي كنند، كم نيستند؛ خلق تصاوير با بار معنايي بديع، كه شكوه و طراوت از آن منتشر مي شود: با سوختن چه مي شود از من تو را نصيب؟ حوا بيا و در گذر از اين سراب سيب «اين ويژگي تو است،...ص 58» هميشه جاري ام اما رسيده آخر خط و ايستاده چنان آبشار مي ميرم «تو شعر نابي...ص36» كاشان من يك تكه از رنگين كمان عشق تصوير افتاده در آب بچه آهوهاست «تو شعر نابي...ص47» آيينه ي شكسته ام و پخش مي كنم نام تو را دهان به دهان جاودانه تر «تو شعر نابي...ص92» در مجموعه ي «تو شعر نابي با رديفي از تبسم»، رديف يا واژگان چند غزل را به علت عدم انسجام، مي توان به آساني از غزل گرفت و واژگان ديگري را جايگزين آن كرد: خورشيد مي خوابد سر زانوي چشمت با ماه مي رقصد گل شب بوي چشمت (ص113) و يا: براي دامن دريايي ات دلم تنگ است اگر به وسعت اين رودخانه مي گريم «تو شعر نابي...ص24» در مصراع دوم چنانچه واژه ي «يك» جايگزين «اين» مي شد، علاوه بر آنكه قابل ارجاع به تمامي رودخانه ها بود، مي توانست بر جهان شمول بودن انديشه هاي شاعر نيز نظر داشته باشد. اما آنچه در شعرهاي محسن سلطاني به خوبي احساس مي شود، روشن انديشي و زيبا بيني شاعر است به ويژه كه با عنوان مجموعه غزل ««تو شعر نابي با رديف از تبسم»، در نخستين نگاه، بكر بودن يك تبسم به خواننده منتقل مي شود. خاطره ي با تو مردي شبانه باز مسافر شد تلواسه هاي خيس خيابان را بر سنگ فرش هاي ترك خورده اندوه گيج و مبهم باران را ساعت درست لحظه ي فرسودن از انعكاس خاطره ي با تو يعني كه باز شانه ي لرزانم بي تو بغل گرفته درختان را در ازدحام دربه دري هايم بي تو هزار مرتبه مي ميرم تا مرگ بوسه مي زند اين شب ها لب هاي مانده در هوس جان را از منظر نگاه دلي عاشق دنيا شبيه كوچه ي بن بست است بايد كه زل زد از پس اين ديوار ماه نشسته بر لب ايوان را اين بار چندم است نمي دانم پامال چشم هاي تو مي گردم تقويم جيبي دل من دارد تنها حساب فصل زمستان را گم مي كنم به غمت خون را در لابه لاي باغ گل قالي با خود ببر براي جهيزيه يك تخته فرش لاكي كاشان را كتابِ «اين متن به من تحميل شده است» آرزو موسي نژاد معرفي و نويسنده: سي و چهار قطعه شعر از آرزو موسي نژاد در كتاب «اين متن به من تحميل شده است» آمده، اين كتاب سال 1384 با انتشارات پاندا در تيتراژ يك هزار نسخه به چاپ رسيده است. تنها خودش نمي دانست/من و همه ي آدم هايي كه دور زمين مي چرخيديم/مي دانستيم اما/كسي ما را به امضا نخواند/رونوشت ما با اصل برابر نبود/اصل سفري شامي بود/كه چيديم/تا كلاه از سر برداريم و نمك گير شويم/شديم «دوستت دارم» و.../سفره اي كه بركت ندارد/آرام آرام/با دسته گلي/و حلقه اي/محو مي شود. تا رونوشت ما با اصل برابر نبود شاعر، كلام اصل و قاعده اي را برابر ما مي گشايد و يادآوري مي كند كه همه به آن واقف بوده و آگاهي داريم و به زبان هاي مختلف گفته شده است. شاعر در همه ي آدم هاي كره ي خاكي در دور تسلسلي كه گريزي از آن نيست، اصرار به توضيح ذهنيت خود دارد كه در اين جا كسي ما را به امضاء نخواند و رونوشت ما با اصل برابر نبود، كلام مشهور از كجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود را تداعي مي كند. اصل سفره ي شامي بود/كه چيديم/تا كلاه از سر برداريم و نمك گير شويم... شاعر با اشراف به گذشته و پيشينه ي تاريخي خود، بر سفره ي محبتي مي نشيند كه آن جا گدايي به شاهي مقابل نشيند، اما ذكر كلاه از سر برداشتن، اگر به احترام باشد و نمك گير شدن را در پي داشته باشد، نزديكي و عشق پس از آن رقم خواهد خورد. شديم «دوستت دارم» و.../ سفره اي كه بركت ندارد/آرام آرام/با دسته گلي/و حلقه اي/محو مي شود... هميشه آنچه مي ماند، خاطره هايي است كه حكايت از معصوميت ها و پاكي ما دارند. اما آنچه صداقت در او پيدا نمي شود، سفره اي است كه بركت ندارد و محكوم به فراموشي است. اين شعر آغازين كتاب موسي نژاد است كه با عنوان «اصل، تو نبود» آمده است؛ در ابتداي خواندن، شعرها معرف شاعري مي شود كه با مطالعه و دقت در ديوان اشعار شاعران پيش از خود، به زبان و نگرشي خاص رسيده است. گفته شده است براي شاعر شدن حداقل داشتن چند هزار بيت در حافظه ضروري است؛ در زمانه ي حاضرــ عصر سرعت ــ اگر به حفظ بودن سفارش نمي شود، اما مطالعه و خواندن اشعار گذشته و اشراف به ظرافت هاي كلامي قدما لازم مي نماياند. نكته ي ديگر كه از كلام آرزو موسي نژاد بر مي آيد، اين است كه او فرزند زمان خويش است و اين مهم در جاي جاي كلام و شعر وي به خوبي آشكار است. دغدغه و شايد مشكل انسان امروزي دلواپسي از دست دادن خاطره هاي گذشته، تشويش، ترس و ترديد وي است؛ دلشوره از فرداي پيش روي، آن هم هنگامي كه بستر و تكيه گاه مطمئني ندارد. ...شايد قسمت همين بود/مثل...مثل/چاقويي تيز همه چيز را خوب قسمت مي كردي/مرا هم.../چشم هايم مال تو/دست هايم مال مادرم/دلم براي دلاواپسيم/و پاهايم...پاهايم/قرار نبود زيرش خالي بماند.(قطعه ي تقسيم تو، ص21) هر صبح كه گل هاي پيراهنم را آب مي دهد/از طناب دارش مي زند/هوس مي كنم نجاتش دهم/اما آرام آرام كه مي چكد از پيراهنم/مي ترسم!(قطعه ي تو؟...نه، ص 48) آب آب مي نوشتم/تشنه نبودم/مادر!/دلم براي عروسكم تنگ شده است.(قطعه ي دلتنگم، ص37) كسي در من تجزيه... در گلبول هاي قرمزم پنهاني و هي وول وول... كه از رگ گردنم بگذري و در چشم هايم... اي مرد احمقي كه كنار اين ماشين زل زده اي توي چشم هايم دنبال كسي مي گردي من! دستم را بريده ام كسي در من تجزيه مي شود قرار نبود مثل موها و ناخن هايم ولي... كتابِ «فصل ها» نويسنده: كتاب: آناهيتا موسوي معرفي نقد: «هيچ چيز مسخره تر از يك عصر زمستاني نيست، خورشيد رو به رويت در آسمان است و تو نگاهش مي كني، متوقع كه گرمت كند، اما سرما تو را به ستوه مي آورد و به ناكارآمدي پندارهايت پي مي بري...» آغاز داستان اقاقيا از آناهيتا موسوي، نشان دهنده ي و تابلويي از تم اصلي اكثر داستان هاي مجموعه ي فصل ها است. پندارها و آرزوهايي كه جز پشيماني چيزي به دنبال نداشته، افسوس و حسرت عدم تداوم يا واقع نشدن و ماندگار نبودن آن ها تا پايان عمر براي آدمي مي ماند. داستان هاي اقاقيا، ريشه هاي در سرت روييدند، تناقض، مردي با جيب هاي احمقانه...و بازگشت، در كتاب «فصل ها» از آناهيتا موسوي كه سال 1388 با نشر فرهنگ ايليا به چاپ رسيده، كنار هم قرار گرفته است. ماه و قوطي هاي بلند ابوالقاسم مبرهن «نيمه هاي روز پدر بر مي گردد. مادر مي گويد: باز هم؟ پدر بي جواب جوراب هايش را مي كند. مادر نگران به او، به من و به خواهرم نگاه مي كند. پدر مي گويد: چيه آدم نديدين؟ مادر مي گويد: اگه كارخونه تعطيله چرا صبا مي ري؟ پدر با غيظ مي گويد: عادت كرده ام. خواهرم به من نگاه مي كند، من به مادر، مادر به پدر. پدر از زور نگاه هاي مادر سر خواهر داد مي كشد؛ و من از خانه مي زنم بيرون.» بخشي از داستان «عشق خاكستري است» را خوانديم كه در مجموعه ي ماه و قوطي هاي بلند در كنار نه داستان كوتاه ديگر قرار گرفته و توسط نشر فرهنگ ايليا در سال 1388 منتشر شده است. از ابوالقاسم مبرهن تا پيش از «ماه و قوطي هاي بلند» دو مجموعه ي ديگر چاپ شده است. دغدغه هاي مبرهن در داستان هايش، بيشتر بر حول مسائل اجتماعي مي گردد كه عموما با آن درگير هستند و هستيم. گزيده گويي، نثر شسته و رفته، نفوذ به كنه و درون شخصيت ها و بروز رفتارهاي پنهاني آن ها از شاخصه هاي داستان هاي ابوالقاسم مبرهن مي باشد. منبع: نشريه ثريا شماره 4 /ج
#سرگرمی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 640]