واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین:
روایت زندگی: پدر دوم من
جام جم سرا- وقتی پنج سال بیشتر نداشتم پدرم فوت کرد. در آن زمان بچه بودم و چیز زیادی از دنیا نمیدانستم، اما متوجه شده بودم که مدتی است پدر حضور ندارد و فضای خانه غمآلود شده و این گویای خیلی چیزها بود. پس از گذشت مدتی که اوضاع روال درستتری پیداکرد، برادرم که هشت سال از من بزرگتر است شروع به مراقبت کردن از من و مادرم کرد.
او مسئولیتهای بسیاری را به عهده گرفت که مطمئناً از توان پسری در سن وی خارج بود. آشغالها را بیرون میگذاشت، چمن زنی میکرد و انواع کارهای مردانه خانه را که از دستش برمیآمد، انجام میداد. مادرم هرگز به او نمیگفت که یک چنین کارهایی را بکند و این خود برادرم بود که از همان هنگام، احساس مسئولیت کرد. به دلیل فوت پدر، مادر مجبورشده بود که شغلی تمام وقت بگیرد و صبحهای زود از خانه بیرون برود. او فرصت نداشت ما را بیدار و راهی مدرسه کند. درعوض برادرم صبح زود از خواب بلند میشد، صبحانه درست میکرد، مرا بیدار و تختم را مرتب میکرد، به من صبحانه میداد و دفتر و کتابهایم را مرتب داخل کیفم میگذاشت تا آماده شوم. سپس دست مرا میگرفت تا همراه با هم به ایستگاه اتوبوس برسیم. او در راه، با من همان بازیهایی را میکرد که زمانی پدرم با ما میکرد. هر کاری از دست برادرم برمیآمد، انجام میداد تا مرا خوشحال کند و اغلب اوقات هم موفق میشد. وقتی از مدرسه برمیگشتیم، برای من شیر و بیسکویت میآورد تا سیر شوم. همچنین رختها و ظرفهای نشسته را میشست و وسایل آشپزی را آماده میگذاشت تا هنگامی که مادرم به خانه برگشت، همه چیز آماده باشد و او سریع بتواند غذا درست کند. بعد هردو مینشستیم و تکالیف مان را انجام میدادیم. مادرمان گهگاه اجازه میداد بیرون برویم و با دوستانمان بازی کنیم. این دقایق، زمانی بود که برادرم هم میتوانست لذت کودکی را بچشد. دو سال پیش، من و مادرم برای خرید در روز پدر به فروشگاهی رفته بودیم که کارتپستالهایی مناسب روز پدر داشت. من داشتم نگاهی به کارتها میانداختم که مادرم گفت: عزیز دلم، میدانم که دیدن این کارتپستالها دل تو را به درد میآورد، اما باید قوی باشی. من جواب دادم: مادرجان، آنچه میگویی درست نیست. به خاطر زحمتی که برادرم برایم میکشد، من کمبودی حس نمیکنم. ای کاش کارتپستال روز برادر هم میفروختند. مادرم رو به من کرد و گفت: برادرت در واقع نقش پدر را نیز برای تو ایفاکرده؛ پس بیا یک کارت روز پدر برای او بخریم و به او هدیه کنیم. من کارتی را انتخاب کردم، جملههای تشکرآمیز روی آن نوشتم و به برادرم تقدیم کردم. هنگامی که برادرم آن را میخواند، حلقهای از اشک را دیدم که در چشمانش نقش بست و من هم بغضی در گلویم حس میکردم. مادرم به برادرم گفت: پسر خوبم، تو در این خانه جای خالی پدرت را برای ما پرکردهای. مطمئنم که روح پدرت به تو میبالد و افتخارمی کند. ما هم دوستت داریم و از تو ممنونیم. (جام جم سرا/ www.inspirationastories.com/ چاردیواری، ضمیمه دوشنبه روزنامه جام جم) 540
سه شنبه 25 فروردین 1394 15:10
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 93]