تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 16 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام موسی کاظم (ع):افطارى دادن به برادر روزه دارت از گرفتن روزه بهتر است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826364688




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

کلیدی برای باز کردن درهای بسته


واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین:


کلیدی برای باز کردن درهای بسته
جام جم سرا- سال‌ها پیش، هنگامی که به عنوان روانپزشک در موسسه کودکان کار می‌کردم، به موردی برخوردم ‌که خاطره‌اش هنوز هم با من است.
روزی پسر نوجوانی به اسم دیوید را به من معرفی کردند که در اتاق انتظار منتظرم بود و باید او را معاینه و درمان می‌کردم.
به اتاق انتظار رفتم، دیوید بسرعت در حال راه رفتن بود و حتی یک لحظه هم آرام نمی‌گرفت. او را به داخل اتاقم راهنمایی کردم. پاییز بود و بوته یاس بنفشی که از پنجره پیدا بود، زرد و خشکیده شده بود. دیوید را به نشستن روی صندلی دعوت کردم. او نشست و من نگاهی به سراپایش انداختم. بارانی بلندی پوشیده بود و دگمه‌هایش را تا گلو بسته بود. سرش را به پایین انداخته و با آن چهره رنگ پریده به پاهایش نگاه می‌کرد، در حالی که دست‌هایش را هم بشدت عصبی به هم می‌فشرد.
از او خواستم که کمی از خودش برایم صحبت کند و او گفت‌ در کودکی پدرش را از دست داده و از آن به بعد همراه پدربزرگ و مادرش زندگی کرده. سال پیش، هنگامی که دیوید سیزده سال داشته پدربزرگش فوت کرده و مادرش هم در تصادف کشته شده. اکنون دیوید چهارده ساله بود و تنها تحت پوشش بهزیستی زندگی می‌کرد.
معلمش او را به من معرفی کرد. وی نامه‌ای برایم نوشته و در آن ذکر کرده بود: «این پسر به نحو رقت‌انگیزی افسرده و مغموم است. کوچک‌ترین میلی برای ارتباط برقرارکردن با دیگران ندارد و من خیلی نگرانش هستم. از شما خواهش می‌کنم کمکش کنید.»


در دو دیدار اولی که من و دیوید با هم داشتیم، او صحبتی با من نکرد. تمام وقت روی صندلی‌اش قوز کرده و به پایین چشم دوخته بود. فقط یک بار سرش را بالا کرد تا نقاشی‌های بچه‌ها را که من بر دیوار زده بودم نگاه کند. من بار دوم، هنگامی که او می‌خواست اتاق را ترک کند، دستی بر شانه‌اش گذاشتم. او شانه خالی نکرد، اما به چهره من هم نگاهی نینداخت. به او گفتم: می‌دانم برایت ساده نیست، اما سعی کن یک بار دیگر هم به من سر بزنی.
دیوید آمد. من به او پیشنهاد کردم که با هم شطرنج بازی کنیم و او پذیرفت. از آن به بعد، هر چهارشنبه بعدازظهر با هم شطرنج بازی می‌کردیم. او حتی برای لحظه‌ای هم به من نگاه نمی‌کرد و بین‌مان سکوت مطلق جریان داشت. تقلب کردن در شطرنج سخت است، اما من از هر ترفندی که بلد بودم استفاده کردم تا او در بیشتر مواقع برنده شود.
اوضاع داشت کم‌کم بهتر می‌شد. او هر دفعه قبل از ساعت مقرر در آنجا حاضر می‌شد، صفحه شطرنج را از قفسه درمی‌آورد و پیش از آن که من حتی فرصت نشستن روی صندلی را پیدا کنم مهره‌ها را می‌چید. مشخص بود از زمانی که با هم می‌گذراندیم لذت می‌برد، اما چرا حتی برای یک لحظه هم که شده بود به من نیم‌نگاهی نمی‌انداخت؟ احساس می‌کردم ‌ او احتیاج دارد با فردی راجع به رنج‌هایش بگوید و این را حس کرده که من به غصه‌هایش احترام می‌گذارم.
یک روز اواخر زمستان همان سال هنگامی که وارد اتاقم شد، برای اولین بار بارانی‌اش را درآورد و سپس مشغول چیدن مهره‌های شطرنج شد. در آن لحظات چهره‌اش شاداب‌تر به نظر می‌رسید و مشخص بود ‌ روحیه بهتری پیداکرده است.
چند ماهی گذشت و فصل شکوفاشدن یاس‌ها رسید. یک بار من و دیوید مشغول بازی بودیم و من درحالی که حرکات او را زیر نظر داشتم با خود فکر می‌کردم که براستی علم ما در شفابخشی و درمان افسردگی‌ها چقدر محدود است و براستی چرا نمی‌توانستم به بهبود وضع این پسر کمک کنم؟ در این افکار بودم که دیوید برای نخستین بار سرش را بالا کرد، نگاهی به من انداخت و گفت: نوبت توست.
این شروعی برای صحبت کردن دیوید با من بود.
او در مدرسه دوست پیدا کرد و در گروه دوچرخه‌سواری ثبت‌نام کرد. از آن به بعد برایم مرتب نامه می‌نوشت و می‌گفت ‌چه احساسات خوبی در درونش جوانه زده‌اند. او از اهدافش تعریف می‌کرد و این که قصد دارد به دانشگاه برود و ادامه تحصیل دهد.
دیوید به سلامتی روحی رسید و زندگی خوبی برای خود تشکیل داد. اما درس‌هایی که در دوران با هم بودنمان به من یاد داد همواره در ذهنم باقی ماند. من آموختم که گذشت زمان همراه با چاشنی صبر و تلاش می‌تواند حتی بسته‌ترین درها را هم بگشاید و بزرگ‌ترین غصه‌ها را به زانو درآورد. درمان درد یک فرد افسرده و لطمه خورده این است: آغوشی گرم برای بغل کردن، شانه‌ای برای سرگذاشتن و گریه کردن، دستی برای نوازش کردن، قلبی دلسوز برای تپیدن و گوشی برای شنیدن صدای غم و رنج. حتی زجردیده‌ترین افراد هم با این روش‌ها درمان می‌شوند. (inspirationastories/ چاردیواری، ضمیمه دوشنبه روزنامه جام جم) 267



شنبه 22 فروردین 1394 10:00





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[مشاهده در: www.jamejamonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 23]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


پزشکی و سلامت

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن