واضح آرشیو وب فارسی:برترین ها:
جوان سارق: ما خانوادگی دزد هستیم!
رامین هستم، در هر خانوادهای شغلی موروثی است و در خانواده ما سرقت شغلی است که از پدر به پسر به ارث میرسد. عمو، پسرعموها، پدر بزرگ، پدرم،... همه دستی در این کار دارند.
روزنامه جام جم: رامین هستم، در هر خانوادهای شغلی موروثی است و در خانواده ما سرقت شغلی است که از پدر به پسر به ارث میرسد. عمو، پسرعموها، پدر بزرگ، پدرم،... همه دستی در این کار دارند.
جیببری تخصص ماست، من که تازهواردم و خوش دست نیستم، اما عمو و پدرم خیلی خوشدست و حرفهای سرقت میکنند، عمویم طوری جیب میزند که طرف نمیفهمد جیبش خالی شده است.
من هم از زمانی که پدرم به زندان افتاد این کار را شروع کردم. برایم سخت نبود، آن قدر دیده بودم که ملکه ذهنم شده و نیاز نبود که چیزی را تمرین کنم. دفعات اول با پسر عموهایم می رفتیم. نه این که بلد نباشم، آنها حرفه ای تر بودند و خودم هم راحت تر بودم.
بعد از مدتی تصمیم گرفتم جیب بری ها را تنهایی انجام دهم، درآمدش خیلی بهتر بود. سهم جیب بر 50 درصد است و سهم همدستانم می شود 50 درصد، پولی که سرقت کرده ایم یعنی آنها نفری 12 درصد سود می بردند. کار زیاد سختی نبود، فقط کافی بود که کمی تند و تیز کار کنی.
شیوه ما به این صورت بود که چهار نفری راهی سرقت می شدیم، دو همدستم جلو می نشستند و من و یکی دیگر از سارقان روی صندلی عقب. با دیدن سوژه مناسب او را سوار می کردیم. دست راستم را آتل می گرفتم، تا زمانی که مسافر کنارم می نشیند بگویم دستم شکسته است و به این بهانه آن را دور گردن مسافر بیندازم. با این کار به بهانه های مختلف مثل باز بودن در یا گیر کردن کمربند ایمنی بین در، خودم را به مسافر نزدیک می کردم و جیبش را می زدم.
پیدا کردن سوژه کار سختی نیست. یک مدت که در این کار باشی متوجه می شوی که چه کسی پول همراهش است و چه کسی بی پول است. پدر و عمویم آن قدر حرفه ای بودند که حدس می زدند داخل هر جیب چقدر پول است. ما سوژه هایی را سوار می کردیم که پول زیادی همراه داشته باشند البته گاهی اوقات هم به کاهدان می زدیم.
از آنجا که تازه کار هستم گاهی مسافران متوجه می شدند و مجبور بودم آنها را از خودرو به بیرون پرتاب کنم.
ساعت کار ما همزمان با ساعت کاری ادارات و بانک ها بود. دزدی هایمان از ساعت 8 صبح شروع می شد تا ساعت 12 ظهر، زمانی که پول زیادتری بین مردم رد و بدل می شود. بعد از سرقت هم برمی گشتیم به خانه مان در حاشیه شهر. گاهی اوقات هم در تهران ماندگار می شدیم، زمان هایی که کار و کاسبی خوب نبود.
مجبور می شدیم که شب را در مسافرخانه بمانیم و روز بعد تلافی روز قبل را درآوریم. بعد از سرقت هم با عابربانک هایی که رمز آنها معمولا داخلشان نوشته شده بود، به صرافی ها می رفتیم و طلا و سکه خریداری می کردیم.
البته کار ما فقط سرقت کیف پول و عابربانک نبود، گاهی اوقات هم طلا سرقت می کردیم. دستم را پشت گردن مسافر می بردم و با قیچی کوچکی که داخل دستم مخفی کرده بودم زنجیر گردن مسافر را می بریدم و گردنبندش را به سرقت می بردم.
با این که جیب بری کار ارثی ما است و خانوادگی این کار را بلد هستیم، اما این کار آخر و عاقبت ندارد. نگاه کنید در هجده سالگی دو بار تا به حال به زندان افتاده ام و از آن همه پولی که سرقت کردم یک ریالش هم برای من نمانده است. می دانید چرا؟ ساده است، باد آورده را باد می برد. مال حرام برای کسی وفا نکرده است! تازه این همه ماجرا نیست، هر چقدر هم زرنگ باشی و حرفه ای عمل کنی بازهم به دام پلیس می افتی. می بینید با یک حساب سرانگشتی مشخص می شود که بار کج به منزل نمی رسد.
تاریخ انتشار: ۲۱ فروردين ۱۳۹۴ - ۱۶:۵۳
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: برترین ها]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 100]