تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 13 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):بدانيد كه بدترين بدها، علماى بدند و بهترين خوبان علماى خوبند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1803937152




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

پای صحبت شاعر و ترانه‌سرا: شب‌ عید لباس‌ گشاد نصیبم می‌شد


واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین:


خاطرات «محمد علی بهمنی» درباره دوران کودکی و عید نوروز پای صحبت شاعر و ترانه‌سرا: شب‌ عید لباس‌ گشاد نصیبم می‌شد
جام جم سرا- محمدعلی بهمنی با نقل خاطراتی از کودکی خود در نوروز، گفت: «معمولاً لباسی که پدر و مادرم شب عید برایم می‌گرفتند، یک یا دو شماره بزرگتر از قواره خودم بود و بیشتر پسندِ خودشان بود تا من!». گوشه‌ای از خاطرات او را در این زمینه بخوانید.
نوروز هم مثل هر باور دیگری با توجه به آئین‌ها و باورهای مردم هر منطقه، شکل خاص خودش را می‌یابد و در واقع یک حرکت رویشی است. به جهت شرایط و وضعیتی که در خانواده ما وجود داشت، ما معمولاً روزهای نوروز را به تهران مسافرت می‌کردیم و بعد از پایان نوروز به بندرعباس برمی‌گشتیم و وقتی برمی‌گشتیم، تازه متوجه می‌شدیم که نفسمان تازه‌تر شده است و همیشه هم حسرت می‌خوردیم که ایکاش نوروز، تهران نمی‌رفتیم و در بندرعباس می‌ماندیدم. با اینکه در بندرعباس هم مثل هر بندر دیگری، از جای جای ایران، مردم حضور دارند و تردد می‌کنند، اما آنقدر انسان‌های باصفا و صاف و ساده، آنجا هستند که اگر کسی خرده شیشه‌ای هم داشته باشد و به بندعباس بیاید، این خُرده شیشه‌ها از بین می‌رود. من این را با تمام وجود می‌گویم. به هر حال همانطور که گفتم با توجه به شرایطی که در خانواده بودم، اگر بخواهم درباره نوروز سخن بگویم، ناچارم از خاطراتی که از تهران دارم، بگویم.
یادم می‌آید خانه ما در منطقه دزاشیب در شمیران بود. من حدود ۶ سالم بود. ما را می‌آوردند میدان تجریش، آنجا شب‌ها لباس‌فروشی‌هایی در کنار خیایان بود که در شب عید خیلی هم شلوغ می‌شدند و قیمت‌هایشان هم پائین بود. برای ما لباس می‌گرفتند که معمولاً و بیشتر پسندِ خودشان [پدر و مادر] بود تا ما چون یک یا دو شماره بزرگتر برایمان می‌گرفتند. یک بار زمانی که لباسی را برای من گرفتند، من همانجا آن را تنم کردم و دیگر هم لباس را درنیاوردم و گفتم من همین را می‌خواهم ولی از شانس بدِ من وقتی می‌خواستیم به خانه برگردیم، باران تُندی گرفت و آن زمان هم چتر معمولاً نبود و در مسیر برگشت به خانه هم هیچ سایه‌‌بانی نبود تا زیر آن کمی بایستیم بلکه خیس نشویم.
خلاصه من آنقدر زیر آن باران خیس شدم که وقتی رسیدم خانه، دیدم لباس نویی که گرفته بودم، حتی کمی برایم تنگ شده است. یادم می‌آید که فردای آن شب من را با همان لباس به آنجا بردند و گفتند این چه لباسی بود به پسر ما دادید؟! ولی فروشنده خیلی زرنگتر از این حرف‌ها بود و تا چشمش به پدر و مادر من و من خورد، گفت به به! چه لباس قشنگی! ماشاءالله پسرتان از دیروز تا حالا چقدر رشد کرده است! آنقدر برای من لباس گشاد گرفته بودند که من زمانی که به خیابان ولی عصر می‌رفتم و درخت‌های این خیابان را نگاه می‌کردم، همیشه با خودم فکر می‌کردم که حتماً این درخت‌ها که در زمستان بی‌برگ بودند و من آنها را عریان می‌دیدم، خیاط‌هایی دارند که اندازه تنِ درخت‌ها، برایشان لباس می‌دوزند و همیشه به حال این درخت‌ها حسودی می‌کردم!


خاطره و در واقع رسم دیگری که وجود داشت و من یادم می‌آید، این بود که مادرم آخر سال و شب عید، لباس‌های کهنه‌مان را دور نمی‌انداخت و به جای آن، از آنها برای خودمان و یا بچه‌ها و به خصوص دخترهای کوچتر فامیل، عروسک درست می‌کرد. اگرچه این عروسک‌ها شکلی نداشتند ولی چون لباس خودمان و خودشان بود، آنها را خیلی دوست داشتند.
یادم می‌آید در سال‌هایی که به شعر گفتن نزدیک شده بودم شاید حدود ۹ سالگی، شعری در همین باره گفتم: من یک عروسک دارم
اما مثل عروسک‌های زیبا
او چهره‌ای گیرا ندارد
موی طلایی یا چشم‌هایی
آبی‌تر از دریا ندارد
اما من او را مثل عروسک‌های زیبا دوست دارم
روزی لباس مادرم بود
تا هستم او را دوست دارم (مهر)


چهارشنبه 5 فروردین 1394 11:15





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[مشاهده در: www.jamejamonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 88]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن