واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: نقش مارتا و نقش آفرینی الیزابت تایلور پر از ظرایف بی تاکید ولی اساسی است. از رفتارهایی همچون گرفتن سیگار نیمه کاره از دست جرج، جویدن پر سرو صدای یخ گرفته تا قلقلک دادن شوهر... اندوه سرخوشانه نیمه شب«چه کسی از ویرجینیا ولف میترسد؟» ( مایک نیکولز- ۱۹۶۶) یکی از زوج ترین چیدمانهای دراماتیک در تاریخ سینماست. داستان زوج جرج ـ مارتا که میزبان یک زوج دیگر (نیک ـهانی) هستند و سیر درام و فراز و فرود آن در همین اجتماع کوچک و پر از تضاد شکل میگیرد و جالب اینجاست که دو نقش آفرین اصلی فیلم در زمان فیلمبرداری، در دنیای خارج از فیلم هم زن و شوهر واقعی بودند. «چه کسی از …» چهارمین همکاری مشترک ریچارد برتون و الیزابت تایلور است که رویهم رفته در ده فیلم سینمایی و یک فیلم تلویزیونی با هم همبازی شدند. این همکاری از سال ۱۹۶۳ آغاز شد و در سال ۱۹۷۲ یعنی سه سال قبل از جداییشان به پایان رسید. در واکاوی رابطه پیچیده و چندلایه و جادو وchemistry جاری میان زوج جرج ـ مارتا نمیتوان بر رابطه برون متنی دو نقش افرین بزرگ شان چشم پوشاند. ریچارد برتون و الیزابت تایلور بعد از ده سال زندگی مشترک ـ از سال ۱۹۶۴ تا ۱۹۷۴ ـ از هم جدا شدند چند ماه بعد دوباره ازدواج کردند و یک سال بعد برای همیشه با هم وداع گفتند! الیزابت تایلور نازا بود و این زوج فرزندی از خود نداشتند. هردوی انها اسیر نوشخوارگی بودند که همین سرانجام به ویرانی و نابودی برتون منجر شد. عصاره همه اینها را حتی گاه به شکل اعجاب انگیزی پیشگویانه، در « چه کسی از…» میتوان یافت!******** شاید یکی از پیچیده ترین و در عین حال باورپذیرترین رابطه زن و شوهری را با همه پارادوکسهای درونی و رازگونگیهایش در زوج جرج- مارتا بتوان یافت. پیچیدگیهایی که از نوسان رابطه، میان عشق و عادت سر بر میآورد. نقش آفرینی الیزابت تایلور و ریچارد برتون در این فیلم سرشار از جزئیاتی است که به گیراترین شکل بازتابی از یک زندگی زناشویی طبقه متوسط نوکیسه (بورژوا) است. این ویژگی طبقاتی به بهترین شکل در نمایههای ظاهری و در کنتراست میان گفتار و رفتار جرج و مارتا به چشم میخورد. الیزابت تایلور برای ایفای این نقش وزن اضافه کرده و با نوع خاص پوشش و گفتارش به خوبی در نقش یک زن عامی، لجوج و بی قید با دانشی اندک که به شوهرش حسادت میورزد جا افتاده است. مارتا خود را «عامی، جلف و مرد خانه!» معرفی میکند. نقش مارتا و نقش آفرینی الیزابت تایلور پر از ظرایف بی تاکید ولی اساسی است. از رفتارهایی همچون گرفتن سیگار نیمه کاره از دست جرج، در آوردن یخ از توی لیوان نوشیدنی و جویدن پر سرو صدای آن گرفته تا قلقلک دادن شوهر، احساس مادرانه ای که در میان انبوه احساسهای خصمانه اش نسبت به جرج دارد، شلختگیاش در رتق و فتق امور خانه و مخفی کردن زبالهها پشت کوسن مبل و … استفاده اش از واژههای عامیانه و لمپن وار، قهقهههای غیر قابل کنترل، تعصب و حساسیت روی پدرش و واکنشهایش به جرج وقتی که درباره پدر مارتا حرف میزند و تلاشش برای حرص دادن او و تحقیر ماهیت وجودی جرج از ریشههای گذشته اش تا مردانگی روانی و جسمانی اش و … و این جمله صریح و لج در آورش به جرج که: «عصبانی کردن تو لذت بخشترین کار برای من است!» با همه اینها کشمکشها و تضاد درونی مارتا او را وامیدارد که این اعتراف صادقانه را در غیاب همسرش به زبان بیاورد که که در تمام عمرش فقط جرج بوده که او را دوست داشته و با افسوس تاکید کند که جرج در همه این سالها مکافات این عشق را پس داده است!شکل دلبستگی جرج و مارتا متعارف نیست یا دست کم، پنهان ترین لایههای روانشناختی شخصیتشان در عریان ترین گزارهها بیان میشود و همینهاست که آنها را تا این اندازه باور پذیر میکند. مارتا در شمایل یک زن غالب، جرج را همچون فرزندی نادان به شمار میآورد و جرج تشویشهایش را در قالب خاطراتی تلخ از نوجوانیهای دور، فرافکنی میکند. جرج مردی است تحصیل کرده، با شوخ طبعی غیر قابل پیش بینی و گاه بیرحمانه، با کلامیم نزه و فاخر که جملههای نیش دارش را با کنایه و زیرکانه نثار مارتا میکند- هرچند گاه از کوره در میرود و پیش خودش او را مارتا خرسه مینامد! ـ و در عین حال رقیبی به اندازه کافی لجوج و سرسخت!.جرج شخصتی چند پهلو تر و دست نیافتنیتر از مارتا دارد. از یک سو در لایه بیرونی شخصیتش شوخ وارگی و تسلط بر کلام و حاضر جوابی نمود دارد و از سوی دیگر در تنهاییش و لایه درونی کاراکترش، شخصیتی عمیقا فروخورده و اندوهگین دارد که تنها نمود «فعل» در او در تبحر کلامیاش خلاصه میشود و از نظر بسیاری از ویژگیهایش، بارها مورد تحقیر و سرزنش مارتا قرار میگیرد. جرج استاد تاریخ است. تاریخ از دو منظر بر کاراکتر و زندگی جرج سایه انداخته است. از یک سو استاد تاریخ بودن او دستمایه طعنه و کشمکش دیالوگهای میان او و مارتا و حتی میهمانان شان میشود و تخصص او مدام در تقابل با زیست شناس بودن مرد جوان میهمان (نیک با بازی جرج سگال) قرار میگیرد. زیست شناسی و نگاه رو به آینده اش در برابر گذشته نگری و در گذشته سیر کردن تاریخ، جرج را بیش از پیش واپس مانده تر و سترون تر به تصویر میکشد. از سوی دیگر تاریخ به مثابه بازخوانی گذشته و پیشینه، با خاظرههایی ناخوشایند از نوجوانی جرج، زخمهای عمیقی بر شخصیت درونگرا ولی به ظاهر سرزنده او بر جای گذاشته است. دو خاطره ای که او با چشمانی اندوهگین و بغضی در گلو درباره یک نوجوان سیاه بخت و تنها بازگو میکند تلاشی فرافکنانه برای رهایی از سنگینی بار یک تاریخ و گذشته است. داستانی از تحقیر و دست کم گرفته شدن که ریشهاش تا مقطع کنونی داستان هم ریشه دوانده است. ولی این تمام داستان نیست. جرج و مارتا برای میهمانانشان (نیک و هانی) بازی ترتیب داده اند و آنها ناخواسته وارد کشمکش و رقابت سادومازوخیستی این زوج میانسال شده اند. احساس رقابت سرسختانه و خودویرانگری و دیگرآزاری بیرحمانه جرج و مارتا دینامیسم اساسی درام و فرجام نهایی آن را شکل میدهد ولی شیوه بازی آنها به گونه ای است که لزوما موجب گسست انها از یکدیگر نمیشود و کیفیت همراهی و همدلی بازیگران بازی را بالا میبرد! رازگونگی این بازیهای پیچ در پیچ و غمناک جاری در فیلم به شکلی است که نمیتوان مرز دقیق و مشخصی را میان واقعیت و هذیان متصور شد. زندگی و بازی به شدت در هم گره خورده اند. چیزی که بیش از همه برداشت ما از فیلم را به سوی یک ذهنیت غیر قابل تفکیک از واقعیت بیرونی میبرد فرم دایره ای فیلم و به وقوع پیوستن همه رخدادها در فضایی از مستی و ناهوشیاری است. فضایی که آن اندازه نشئه وار و سکر آلود هست که بتوان تصور کرد هرگز هیچ شب نشینی و هیچ میهمانی در میان نبوده است! بر این اساس، هسته اصلی درام را در بر آیند و برونداد این دو شخصیت باید جست و جو کرد. دو میانسال از طبقه متوسط نوکیسه با یک جهان بینی شبه روشنفکرانه و اومانیستی که بی حاصلی و ملال زندگی خود را در ازای آفرینش ذهنی یک فرزند به مثابه ماحصل زندگی انکار میکنند و جالب اینجاست که حتی بر جزئیات و چگونگی شکل گیری این نطفه مشترک ذهنی هم توافق ندارند! اختلاف نظر آنها بر سر رنگ چشم پسر بین آبی و سبز ، ویژگیهای اخلاقی او و تاکید جرج بر نامشروعیت داستان، گوشههای خلاقانه و جذابی به دست میدهند و در نهایت، فراز و فرود کلاسیک درام به دقایق پایانی فیلم و گره گشایی از این راز معطوف میشود. رازی که آن اندازه ارزشمند است که ما را وادار کند یک بار دیگر و اینبار با نگاهی ژرف تر و از منظری نو فیلم را باز بینی و بازخوانی کنیم. رازی که ما را به شکلی دردمندانه با ماهیت دقیق داستانی که شاهدش بوده ایم آشنا میکند.د استانی از بیهودگی، ملال ، عشق،دلزدگی،، تمنا و تنهایی …
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 372]