واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: پاچینو در نماهای نزدیک فیلم شمایل یک مرد مسن به پایان خط رسیده را دارد که پوست صورتش ور آمده و پیر شدن او بیش از پیش توی چشم میزند و دنیرویی که قصد دارد... فیلم «قتل عادلانه»خیلیها منتظر این لحظه بودند. لحظهای که دو قطب بازیگری دنیا را بار دیگر در کنار هم ببینند و لذت ببرند. آل پاچینو و رابرت دنیرو هرکدام میتوانند بازیگران اصلی یک فیلم باشند و به جذابیت آن چه از نظر هنری و چه از نظر تجاری بیفزایند. چه برسد به اینکه بخواهند در کنار یکدیگر ایفای نقش کنند. بهرحال این دو بازیگر سهگانهشان را کامل کردند. اولین بار در «پدرخوانده» و البته در نقشهایی که روبروی یکدیگر بازی نداشتند بازی کردند و دومین بار در فیلمی که زبانزد خاص و عام شد، یعنی «مخمصه» ساخته مایکل مان که هنوز ساختار شناسی این فیلم از هر لحاظ و به خصوص در امر بازیگری تفسیر و تدریس میشود. مایکل مان هنگامی این دو را کنار یکدیگر قرار داد که آنها در دوران بلوغ بازیگری خود بودند و هر نوع جایزهای که اسم ببرید را ربوده و تقریبا سمبل بازیگران صاحب سبک هالیوود شده بودند و به همین خاطر است که رضا کیانیان هم در کتاب تحلیل بازیگری خود، از فیلم «مخمصه» برای توضیح دادن نوع بازی آنها استفاده کرده است. آنها در مخمصه بازی بی نقصی را ارائه کردند و سکانسی که در رستوران مقابل یکدیگر قرار میگیرند اوج این ارائه بینقص بود. در بار سوم پس از دوازده سال آنها دوباره مقابل یکدیگر قرار گرفتهاند تا باز هم خود را نشان دهند. اما علل گوناگونی وجود دارد که بتوان گفت این فیلم هرگز انتظار علاقهمندان به این دو ستاره را برآورده نکرده است. جان اونت کارگردان، برای اولین بار از پاچینو برای یکی از فیلمهایش استفاده کرد. فیلمی که سال پش اکران شد و به نام فیلم پاچینو شناخته شد. فیلم «88 دقیقه» که تنها ارزشش حضور پاچینو بود. جان اونت که تجربه این موفقیتش توسط حضور یک بازیگر نام آشنا به دست آمده بود به سراغ دنیرو هم رفت و میخواست تا با حضور هر دو آنها فیلم خود را به موفقیت برساند که البته تا حدودی هم اینگونه شد. اما تجربه دیدن این دو در کنار یکدیگر آن هم در فیلم بی نقصی چون «مخمصه» استقبال از «قتل عادلانه» را سرد و سردتر کرد تا جایی که به جای اشکال گرفتن از بازیها تمام منتقدان به سمت اونت و فیلمنامه فیلم هجوم بردند و ساختار هر دو را دچار نقص دانستند. ولی بهرحال آن دو بار دیگر در کنار یکدیگر قرار گرفتند و مشخصا ارزش تحلیل بازیگریشان از هر فیلم جدیدی بیشتر است. اگر در «مخمصه» پاچینو را بازیگری برونگرا و دنیرو را بازیگری درونگرا میدانیم و دلیل اصلیمان اینست که حرکات پاچینو به خصوص با دستانش در یاد و خاطره ما میماند و ما از دنیرو تنها و تنها روحیهاش را در خاطرمان داریم؛ اما در قتل عادلانه این معادلات بهم میخورد که مسبب اصلیاش نقشها با خصوصیات گوناگونی است که به انها سپرده شده است. پاچینو و دنیرو هردو عضو پلیس هستند و با یکدیگر هیچ مشکل و تفاوت فاحشی ندارند و هر دو آنها در یک مسیر مشخص حرکت میکنند، تا جایی که قتلهای زنجیرهای انجام میشود که هر دو آنها عاجز از پیدا کردن قاتل هستند و در آخر به این نتیجه میرسند که این قتلها را یک پلیس انجام داده است. در آغاز فیلم با تصویری که از سخنان دیوید فیسک با بازی دنیرو به ما نشان داده میشود قاتل بودن او برای ما لو میرود تا پس از کش و قوصهای فراوان فیلم که متوجه میشویم تامس کوان با بازی پاچینو فیسک را وادار به یک اعتراف دروغین کرده است. در قتل عادلانه خصوصیات شخصیتها است که منجر به نوع تغییر بازی هر دو بازیگر میشود تا جایی که بازی دنیرو برونگرایانهتر و بازی پاچینو درونگرایانهتر میشود و مولفههای مخمصه در ذهن ما شکسته میشود. یکی دیگر از خصوصیات فیلم نبود لحظاتی است که به اصلاح آن را اوج بازی بازیگر میدانیم. البته هر دو آنها خیلی خوب شخصیتها را به ما نشان میدهند تا حدی که ما آنها را باور میکنیم اما به هرحال نمیتوان از سن بالای آنها برای بهتر بازی کردن نقش گذشت. آنها دیگر شمایل دو بازیگر خلاق که فراتر از متن عمل میکنند را ندارند و باید گفت هردو آنها کارشان را به صورت استاندارد انجام داده و میدهند. نه از حس ترس و نه رنجی که در پاچینوی «صورت زخمی» یا «روز سگی» مشهود بود خبری هست و نه آن آرمانگرایی و عدالتخواهی که در دنیروی دهه 70 میدیدیم و آنها را با پوست و استخوان حس میکردیم. پاچینو در نماهای نزدیک فیلم شمایل یک مرد مسن به پایان خط رسیده را دارد که پوست صورتش ور آمده و پیر شدن او بیش از پیش توی چشم میزند و دنیرویی که قصد دارد نقشهای جوانتر از سن خود را بازی کند و خود را انرژیک نشان دهد اما از راه رفتن او در فیلم هم میتوان به این مساله پی برد که او دیگر نمیتواند مانند سابق باشد و باید بگویم ما را یاد براندو در امتیاز میاندازد! قتل عادلانه فیلم متفاوتی نیست و شاید غافلگیری و معمایی بودن نوع داستان است که ما را به دنبال کردن فیلم وادار میکند. وگرنه فیلم پر است از لحظاتی که به صورت موشکافانه تقلید یا تکرار شدهاند و شاید اولین سکانس فیلم یعنی همان تیراندازی دو شخصیت اصلی به نشانهای تیراندازی تکراریترین لحظه شروع برای یک فیلم باشد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 617]