تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 7 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):از حقيقت ايمان اين است كه حق را بر باطل مقدم دارى، هر چند حق به ضرر تو و باطل به نفع ت...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1834721451




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

داستان جالب پدر آیت الله بهجت


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان:   داستان جالب پدر آیت الله بهجت
داستان جالب پدر آيت الله بهجت
پسرک در بسترش دراز کشیده بود طوری که معلوم نبود خواب است یا بیدار.پسری شانزده هفده ساله بود. در بستر بیماری افتاده بود طوری که هر لحظه امید به زنده ماندنش کمتر می شد.ناگهان صدایی شنید، صدایی مبهم ...صدا می گفت: «با ایشان کاری نداشته باشید، ایشان پدر محمد تقی است»در همان حال از هوش رفت.مادرش فکر کرد از دنیا رفته اما بعد از مدتی از خواب بیدار شد.کم کم حالش روبه بهبود می رفت تا اینکه حالش کاملا خوب شد. سرحال و سالم ... انگار نه انگار که به مریضی بسیار خطرناکی مبتلا شده بود!از این ماجرا چند سالی می گذرد وپسرک دیروز به جوانی با نشاط مبدل می شود. او در شهر فومن زندگی می کرد. هر قدر سنش بالاتر می رفت در بین مردم معتمدتر می شدمثل بقیه مردها برای خودش کسب و کاری دست و پا کرده بود... اما اگر فرصتی دست می داد امور مردم را هم رتق و فتق می کرد.مردم آنقدر به او اعتماد پیداکرده بودند که اسناد مهم و قباله¬ها با گواهی او ارزش پیدا می¬کردانگار خدا می خواست که او با این کارها روحش را پرورش دهد و لباس نفسش را از چرک و گناه پاک کندجوان فومنی با اینکه سرش خیلی شلوغ بود اما گهگاهی سری به دفتر شعرهایش هم می زدمتوجه شده بود که خدا ذوق و قریحه خاصی برای سراییدن شعر به او عطا کرده استبه همین خاطر دفتر شعری درست کرده بود تا هر وقت روح و جانش در غم مصیبت اهل بیت ماتم گرفت و اندک حالی پیدا کرد، مرثیه¬هایی برای اهلبیت بسرایددر میان همه مرثیه های زیبایش، مراثی که در مصیبت اباعبدالله الحسین علیه السلام می سرود، جانگداز تر بودآن موقع خبرنداشت... آنچه می سراید، آنقدر زیبا و اثرگذار خواهد شد که پنجاه سال دیگر نیز مداحان آن دیار همچنان در عزاداری های مردم فومن مرثیه¬هایش را به کار می برند.یادش رفته بود...سخنی که در خواب به او گفته شده بود را از خاطر برده بودتصمیم گرفت ازدواج کندحاصل ازدواجش پنج فرزند بود... چهار فرزند به دنیا آمده بود و او خوابش را از یاد برده بودمگر نباید نام پسرش را محمد تقی می¬گذاشت؟فرزند اول را به یاد پدر مهدی نامیدفرزند دوم، دختر بود ...و فرزند سوم را محمد حسین می نامدبا به دنیا آمدن فرزند چهارم به یاد خواب سالهای نوجوانی اش می افتد...آن وقت که به مریضی لاعلاجی مبتلا بود و در بستر مرگ افتاده بود...ای دل غافل! تازه به یاد جمله ای که به او گفته شده بود افتاد...با به دنیا آمدن فرزند چهارم که اتفاقا نوزادی پسر بود، او را محمد تقی نامیدمحمد تقی عمرش زیاد به دنیا نیست در دوران کودکی  اش در حوض آب می افتد و خفه می شودمحمد تقی، فرزند دلبندش از بین می¬رود ولی خدا یک بار دیگر به او و همسرش عنایت می کند و مادر محمدتقی باردار می¬شود...همسرش باردار شده ولی او در شگفت است که مگر به او نگفته بودند که نام پسرت را محمدتقی بگذار! پس این چه تقدیری بود برای این کودک؟بالاخره زمان تولد پنجمین فرزند فرا می رسدعجیب بود... این فرزند هم پسر بود!اندکی فکر می¬کند و پس از مدتی تامل، نام این فرزند را هم «محمدتقی» می¬گذارد.محمدتقی برخلاف خواهر و برادرانش زیاد اهل بازی های کودکانه نبود. مادر وقتی نگاهش می کرد که چقدر اعمال و رفتارش با بچه های دیگر فرق دارد! فهمیده بود که او روحی بزرگ دارد و مطمئنا انسان بزرگی خواهد شد. آن روز کربلایی محمود بهجت که از مردان مورد اعتماد شهر فومن بود، خبر نداشت که خدا به او فرزندی عطا کرده که روزگاری یکی از مردان نامی دینی و علمی خواهد شد. فرزند صالحی به نام آیت الله محمد تقی بهجت.نوشته روزبهانی گروه حوزه علمیه 





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1194]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن