تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 29 آبان 1403    احادیث و روایات:  حضرت مهدی (عج):قلب‏هاى ما جايگاه خواسته ‏هاى الهى است؛ هرگاه او بخواهد ما نيز مى‏&...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1830867378




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

گاهی به پشت سرت نگاه کن!


واضح آرشیو وب فارسی:ایسنا: دوشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۳ - ۱۵:۰۳



کودکی دوران خوبی بود. آن زمان که روزها و شب‌ها طولانی و یک سال خیلی بود؛ اصلا بعضی وقت‌ها همین یک سال تعیین کننده بود. مثلا کلاس پنجمی‌ها به خاطر همین یک‌سال، به کلاس چهارمی‌ها فخر می‌فروختند و به نوعی حق حکم‌رانی داشتند. گاهی ماه‌ها و روزها هم تعیین کننده بود. 13 روز تعطیلات عید، به نظر خیلی طولانی می‌آمد و روزهای پایان سال، حاضر بودیم به هر نحوی شده از مدرسه در برویم و انگار نه انگار که بازگشتی هم هست. کفش نو، بوی خوبی داشت. خانه‌تکانی‌اش هم زیبا بود، آن‌جا که کنار مادر، فرش‌های رنگی خانه را توی حیاط می‌شستیم و در و دیوار خانه را آب ‌می‌کشیدیم. همان‌ خانه که باغچه داشت و ما برای آب دادن به گل‌هایش، وقت داشتیم. خانه‌ای که شب عید، بوی سبزی‌پلو و ماهی می‌داد و رنگ‌کردن تخم‌مرغ‌های هفت‌سین، زیباترین کار دنیا بود. ماهی‌ قرمز هم از همان روزهای ابتدای اسفند در بازار پیدا می‌شد و روبان قرمز تنگ ماهی، سفره هفت‌سین را زیباتر می‌کرد. تیک تاک ساعت بود و سالی که نو می‌شد؛ عیدی پدر، همان پول‌هایی که لای قرآن می‌گذاشت، خیلی ارزش داشت و ارزش آن اصلا به تورم و اقتصاد ربطی نداشت. با پول‌های عیدی خیلی کارها می‌شد کرد و عجیب برکت داشت. سال که نو می‌شد، منزل پدربزرگ و مادربزرگ، اولین مقصد بود و سفره‌ای که در آن خانه باصفا، همیشه پهن بود. هرچه بزرگ‌تر شدیم، فاصله‌ها بیشتر شد، روزها کوتاه‌تر و ماه‌ها و سال‌ها بی‌ارزش‌تر! 30 را که رد کنی، دیگر چه تفاوتی دارد که سی و چند سال باشی یا اصلا چهل و چند سال و شاید هم پنجاه! روزها از پی هم می‌گذرند و دیگر آنها را نمی‌شماریم. تعطیلات عید هم دیگر زیاد نیست و به قدر دو سه روز خواب کامل و شاید سفری کوتاه به جایی. گاهی اصلا به استقبال آن هم نمی‌رویم و تا ساعتی مانده به تحویل، درگیر امور روزمره و پس از آن، دوباره از نو؛ فقط عدد سال عوض می‌شود و دیگر هیچ! تخم‌مرغ رنگی و سبزه و سفره کوچک آماده هفت‌سین در بازار به قیمت ارزان پیدا می‌شود و ساعتی مانده به تحویل، در راه خانه، یکی از آنها را می‌خریم؛ رنگ کردن تخم مرغ دیگر چه صیغه‌ای است! فرش‌ها را هم که می‌دهیم برایمان می‌برند و شسته شده برمی‌گردانند، سبزی‌پلو و ماهی هم که حتما آماده از بیرون می‌آید و اصلا نبود هم، نبود! فست‌فود می‌خوریم! آپارتمانی شده‌ایم و باغچه‌ای هم که نداریم. دید و بازدید عید هم که با یک پیامک انجام می‌شود: سلام، عید شما مبارک...send to all در زندگی، آنجا که با سرعت هرچه تمام‌تر و بدون توجه به اطرافیان، رو به جلو می‌روی، از کنار همه عبور می‌کنی و تصور می‌کنی که درست می‌روی و همه چیز رو به راه است، ناگهان اتفاقی، مثلا رفتن یک عزیز، تو را به خود می‌آورد. سرعت را کم می‌کنی، می‌ایستی و نگاهی به عقب می‌اندازی. آنجاست که می‌بینی آن‌قدر سرعت رفته‌ای، که همه را جا گذاشته‌ای و آن جلوها، تک و تنها مانده‌ای. گاهی باید سرعت را کم کرد؛ دیگران را هم سوار کرد. اصلا گاهی باید دور زد و برگشت. نگران نباش، جا نمی‌مانی! مگر اصلا ته این جاده چیست؟ کجاست؟ گاهی باید توقف کنیم و پیاده برویم، آنجا که پدربزرگ، پای آمدن با ما را ندارد، مادربزرگ راه را نمی‌داند. ما به احوال‌پرسی‌های موبایلی بد عادت کرده‌ایم، ولی پدربزرگ تا پیشانی‌ات را دوبار نبوسد، آرام نمی‌گیرد؛ مادربزرگ باید صدای تو را بشنود و در آغوشت بکشد. چنان سرعت رفته‌ایم که پدر و مادر را هم جا گذاشته‌ایم و فقط گاهی برای آنها تک بوقی می‌زنیم. انصاف نیست! آنها بودند که ما را در این جاده گذاشتند. حالا غرض چه بود که نوشتم؟! مقصود این است که این روزهای آخر سال، همان‌طور که حواس‌مان به رتق و فتق امور اداری و مالی و خرید شب عید هست، به پشت سرمان هم نگاه کنیم. پدر و مادر همیشه پشت ما بوده‌اند، ولی آنقدر نگاه‌مان به جلو بوده که پشت سرمان را فراموش کرده‌ایم....گاهی به پشت سرت نگاه کن، همین! نویسنده: محمدامین صالحی‌نژاد، خوزستان انتهای پیام








این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ایسنا]
[مشاهده در: www.isna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 127]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن