تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 17 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):مؤمن كم خوراك است و منافق پرخور.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1805364111




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

وداع جانانه با شهدای گمنام در مازندران تابوت‌هایی که پر می‎کشیدند / درهای خانه‎ها بسته شد اما نیامدید!


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: وداع جانانه با شهدای گمنام در مازندران
تابوت‌هایی که پر می‎کشیدند / درهای خانه‎ها بسته شد اما نیامدید!
نکته‎ای که دلم را آتش زد، این بود وقتی به نوشته جلوی تابوت‎ها نگاه کردم، هر دو شهید از شهدای عملیات کربلای چهار بودند، عملیاتی که بیشتر بچه‎ها در آن پرواز کردند.

خبرگزاری فارس: تابوت‌هایی که پر می‎کشیدند / درهای خانه‎ها بسته شد اما نیامدید!



به گزارش خبرگزاری فارس از ساری، بازهم بار دیگر قرار شد در ایام فاطمیه یا همان روزهای بی‎مادری شهدا، مازندران، دیار 10 هزار و 400 آلاله گلگون‌کفن، مدرسه عاشقی فدائیان لشکر ویژه 25 کربلا، آن هم در حسینیه‎ای خاطره‎انگیز، میزبان وداع با دو کبوتر گمنام باشد. همین خبر ذهنم را برانگیخت تا باز هم برای‌شان بنویسم، برای لاله‌هایی قلم بزنم که در اوج گمنامی خوش‎نام‌ترین مردان هستی‎ هستند. عاشقانی که خراباتی را هر بار با حضورشان گلستان می‎کنند و پیوند عاطفی قلب‎ها را با بهترین مفاهیم آدمیت گره می‎زنند. اینجا ساری، انگار در شهر ولوله‌ای برپاست بنرهایی قد علم کرده‎اند و خبر از حضور پروانه‎ها می‎دهند، اینجا ساری، درهای خانه‎های مفقودالأثرها باز است و مادرانی چشم‌ انتظار، قدخمیده و با چشم‎هایی کم‌سو شده، منتظر نازدانه‎های‌شان هستند. اینجا ساری، هنوز ذکر یازهرا یازهرای سید مداحان شهید، سید مجتبی علمدار به‌گوش می‎رسد و سوز دل و ضجه‌های این سید عاشق است که حال‌ و هوای شهر را فاطمی می‎کند. خبر حضور شهدای گمنام به مادران مفقودالأثرها رسیده، اهل منزل سعی دارند که مادر متوجه از حضور شهدا نشود ولی او نیاز به پیک ندارد، پیک دلش از چند روز قبل به او وعده حضور چند بی‎نام و نشان را داده، او باید برای آنها مادری کند. او چند سال است که درب خانه را نمی‎بندد، هر چند وقت یکبار مهمانی دارد، مهمانانش را می‎بوید تا شاید، بوی فرزندش را استشمام کند. شنیده‌ام که درب خیلی از خانه‌ها بسته شده و مادرانی پس از عمری چشم‌ انتظاری، به دیدار گم‎کرده‎های‌شان شتافتند. اما شب گذشته در حسینیه عاشقان کربلای ساری می‎توانستی مادرانی را ببینی که هنوز درب خانه‎های‎شان باز است و هنوز می‎گردند، می‎گردند و می‎گردند تا شاید پایان روزهای فراغ‌شان فرا برسد. فاطمیه اول و شب شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) مادر شهدای گمنام است، شوری در حسینیه برپا است همه آمده‌اند و انتظار می‎کشند تا ارغوانی‎ها بیایند، مادران شهدا با مویه‎خوانی به استقبال شیربچه‎های‌شان می‎روند، همه آمدند تا دو کبوتر غریب آشیانه ما احساس غربت نکنند. در همین لحظه که نوای زیبای شهدایی، از بلندگوی حسینیه در حال پخش است، درب ضلع جنوبی حسینیه وا می‌شود و دو دسته‎گل از دور به جمع خواهران خود می‌پیوندند. مجری چاوشی می‎خواند و فریاد می‎زند: آمدید اما داغ تشییع مادر بر دلمان ماند! شب شهادت مادر، هم‌دمان بانوی دو عالم با چرخیدن در لابه‎لای مردم، رقص عاشقی می‏کنند و دل‌ها را می‎ربایند. نکته‎ای که دلم را آتش زد، این بود، وقتی به نوشته جلوی تابوت‎ها نگاه کردم، هر دو شهید از شهدای عملیات کربلای 4 بودند، عملیاتی که بیشتر بچه‎ها در آن پرواز کردند. پیکرهای پاک شهدای کربلای 4 ام‎الرصاص بر فراز دستان برادران خود به‌سختی به روی جایگاه رسید و این‎بار ذکر روضه مادر همه را مغلوب کرد و اشک‏ها از گونه‏ها سرازیر شد. نمی‌دانم این دو شهید گمنام که در قالب پاکتی از نور در حسینیه حضور داشتند مهمان بودند، یا مردمی که بدون کارت دعوت آمدند، اما هم مردم و هم دو شهید آمدند، در کنار هم بودند اما دنیای آنها با دنیای ما زمین تا آسمان فرق داشت، آنها عرشی بودند و ماها فرشی؛ آنها آسمانی و ماها زمینی. نمی‎دانم آنها دلتنگ وطن شده بودند یا ما دلتنگ آنها، اما بی‌واسطه اشک می‎ریختیم، نمی‎دانیم برای خودمان یا برای آنها، اما هر چه بود، اشک از دیده بی‎اختیار جاری می‎شد. آنها بی‌پلاک بودند و بی‎نام و نشان، اما به هر جای حسینیه که می‎نگریستی، انگار همه آنها را می‎شناختند، فهمیدم ما گمنامیم و با آمدن به مراسم وداع، دنبال نام برای خودمان، همچون بازاری که برای خریداران یوسف تدارک دیده بودند. مادرانی که شاید به واقع مادر این دو شهید نبودند، اما دامان خود را برای لالایی خواندن باز کرده بودند، زنانی که شاید به واقع خواهر این شهدا نبودند، اما انتهای نجوایی که با شهدا داشتند، از زینب کبری (س) مدد می‎گرفتند. برخی‎ها با طعنه می‌گویند «چهار تا تیکه» استخوان بیشتر نیستند، اگر همین بود، چرا تابوت‌شان بر دستان مردم پرواز می‎کرد؟ مگر استخوان را یارای پرواز است، در صورتی که روح‎هایی را می‎بینیم که نه تنها حال پریدن ندارند، بلکه اسیر دنیای خاکی شدند. فضای حسینیه مملو از شور و هیجان بود، مادرانی که سعی می‎کردند فرزندان کوچک خود را به تابوت بچسبانند و گلاب و صلوات نثارشان، البته شاید هم نثار خودشان می‎کردند، آخر آنها همچون مادرشان زهرا (س) نیاز به گلاب و صلوات نداشتند. جانبازی روی ویلچر زمانی که تابوت برای وداع آخر در دست مردم می‎چرخید، سعی داشت خودش را به تابوت برساند، نمی‌دانم او چه می‎خواست، چند چرخی به ویلچر داد اما خودش را نزدیک تابوت نرساند، مکث کرد و برگشت... مادر سردار شهید سید علی دوامی را دیدم، برای وداع آخر با دو لاله زهرایی نزدیک تابوت‎ها شد، نمی‎دانم او دیگر چه می‎خواست... هر چه بود، شور، شوق و علاقه بود، آنها شاید «گمنامی ارادی» را پذیرفته باشند و در نجواهای شبانه‌ خود از خدا خواستند گمنام بمانند، هرچند نمی‌دانم آنها چه می‎خواستند... مراسم وداع به پایان نزدیک می‎شد که خاطره‎ای از مادری که 29 بهار چشم‎‎ انتظار فرزندش بود، فضا را به‎گونه‎ای دیگر رقم زد، مادر شهید در وصف چشم‌ انتظاری‎اش می‎گوید: «29 بهار است، درب خانه‎ام را نبستم، بعد از 29 سال، زمانی که به مکه و کربلا رفتم نیز درب خانه‎ام را نبستم، 29 سال است که هر بار به مشهد می‎روم نیز درب خانه‎ام را نمی‎بندم، 29 سال است که هر وقت به مسجد می‎روم درب خانه‎ام را نمی‎بندم.» وداع جانانه‎ای بود، همه آمده بودند تا پیمان ببندند که اخلاق، انسانیت و دین را سرلوحه امور خود قرار دهند و غافل دنیا و زرق‌ و برق‎هایش نشوند. و در آخر باید گفت؛ گمنامان زمینی و مشهوران آسمانی انصافاً بزرگ‎ترین سفیران فرهنگی هستند که در سال فرهنگ به زیبایی جلوه‎گری کردند و بر دل، روح و جان جوان ایرانی اثری اعلا گذاشتند. انتهای پیام/86029/ن40

93/12/13 - 10:44





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 73]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن